نه فقط نیمه ی شب چشم ترم میسوزد
بلکه از غربت حیدر جگرم میسوزد
یاد آن روز که آتش ثمرم را سوزاند
هر کجا می نگرم دور و برم میسوزد
ادامه مطلب...
چه کرد و آه چه بد کرد دست من با من
تو را سـپـرد بـه آغـوش خاک امـا من...
...هـنوز هم که هنوز است توی این فکرم
تویی که در دل این خاک خفته ای یا من؟
ادامه مطلب...
رفتی و خاطره ها پنجره را وا کردند
هی نشستند و فقط گریه تماشا کردند
صورت مرد در این هیمنه دیدن دارد
گونه وقتی بشود آینه دیدن دارد
ادامه مطلب...
هر چه بود، از در و دیوار خودم فهمیدم
حاجتی نیست به اصرار خودم فهمیدم
راز حبس نَفَس و جوشش خون از سینه
از فرورفتن مسمار خودم فهمیدم
ادامه مطلب...
به بستر فاطمه افتاده و مولا پرستارش
ببین حال پرستار و مپرس احوال بیمارش
کسی از آشنایان هم به دیدارش نمی آید
بود چشمش به در تا کی اجل آید به دیدارش
ادامه مطلب...
اهل مدینه فاطمه ام را نظر زدند
با برق چشم خرمن جان را شرر زدند
در اول ربیع خزان شد بهار من
ماه مرا به آخر ماه صفر زدند
ادامه مطلب...
چه غصه ها که نخوردی برای همسایه
هنوز هم که تو داری هوای همسایه
کمی به فکر خودت باش در قنوت شبت
بزرگ هست عزیزم خدای همسایه
ادامه مطلب...
مانند شمع قصه ات از سر تمام شد
کوتاه مثل سوره ی کوثر تمام شد
ادامه مطلب...
یک شهر باید با نوای تو بگرید
هق هق کند با های های تو بگرید
آدم زمانی می شود روحش بهاری
که مثل باران در هوای تو بگرید
ادامه مطلب...
چندتایی زدند با پا در
تا که افتاد روی زهرا، در
گیرم از دست سنگ ها نشکست !!
چه کند بار شیشه اش با، در
ادامه مطلب...