ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

میلادامام باقر(ع) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :15
بازدید دیروز :36
کل بازدید ها :6106501

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

باید به فکر قافیه های جدید بود
در شهر غمزده به هوای امید بود
 
باید به مثنوی پر و بال عقاب داد
شوری برای خلقت یک انقلاب داد

باید تلنگری به تکاپوی سینه زد
با بیت های شعر پلی تا مدینه زد

باید سراغ زمزمه ای عاشقانه رفت
در جستجوی شوق به هر بی کرانه رفت

باید برای فصل رجب واژه آفرید
شاید هوای وصل و طرب سوژه ای جدید

ماهی که مات روشنی اش میشود نجوم
راهی به سمت یا علی از باقرالعلوم

نفسی که شد نَفَس نَفَسش بی حد و عدد
با دیدن هلال رجب یا علی مدد
 
پای رجب رسیده به شهر نوشته ها
گل شد تمام گفته و گل شد شنفته ها

تسبیح عاشقیِّ دل شاد یا علیست
سُبّوح حمد حضرت سجّاد یا علیست

نور مبین ذات خدا در زمین ببین
آمد اصول دین پسر زین العابدین

باقر بقای علم لدنِّیِ مصطفاست
باقر بنای نام علی با همان صفاست

باقر شکوه عاشقیُّ و عشق خالق است
دار و ندار سینه ی پرشور صادق است

باقر نمای تشنگی و نای زندگی ست
اوج غم و عروج تولّا و بندگی ست

پرورده ی نیایش شبهای نافله
همبازی سه ساله ی همپای قافله
 
یادآور حماسه ی عباس در نبرد
تیرش جواب طعنه شد و قلب فتنه سرد

شرحی برای درک معانیِّ فاطمه
راهی به سوی ربُّ و مبانیِّ زمزمه

حُبّش کلید برتری محشریِ ماست
نامش زمینه ی نفس حیدری ماست
 
ای شاهد شهادت گلهای آفتاب
اشک دو چشم کودکی ات مات مشک آب
 
یادت نمی رود سفر پای نیزه ها
دیدار قتلگاه و وداع با جنازه ها
 
برگ گل و فشار غل و طعنه و عذاب
بزم می و جفای نی و مجلس شراب
 
تو روضه های آه رباب و سکینه ای
یک کربلا عذاب و عطش در مدینه ای

آن روز شعله آمد و سوزاند خیمه گاه
امروز مانده قبر تو بی شمع و بارگاه

اصلاً سقیفه آمده همواره لج کند
محتاج شیعه را به دعای فرج کند

آقا بیا که آمدنت آرزوی ماست
عمریست بغض دوری تو درگلوی ماست
***حسین ایمانی***


نویسنده سائل در یکشنبه 91/2/31 | نظر

موّاج می شویم و به دریا نمی رسیم
پرواز می شویم و به بالا نمی رسیم

این بالها شبیه وبالند، ابترند
وقتی به سیر عالم معنا نمی رسیم

این چشمهای خیس و تهی دست شاهدند
بی تو به جلوه زار تماشا نمی رسیم

تا بی کرانه های حضور خدائی ات
پر می کشیم روز و شب اما نمی رسیم

باشد اگر تمام جهان زیر پایمان
حتی به خاک پای تو آقا نمی رسیم
***
این حرفها نشانه‌ی تقصیر فهم ماست
حیران شدن میان صفات تو سهم ماست

دنیا تو را چگونه بفهمد؟ چه باوری!
از مرز عقلهای زمینی فراتری

ای بی کرانه! لا یتناهی است وصف تو
آئینه‌ی صفات الهی است وصف تو

مبهوت جلوه های جلالت کمیت ها
کی می رسد به درک کمال تو بیت ها

ای باشکوه از تو سرودن سعادت است
این شعرها بهانه‌ی عرض ارادت است

هفت آسمان به درک حضورت نمی رسد
خورشید تا کرانه‌ی نورت نمی رسد

محراب را که عرصه‌ی معراج می کنی
جبریل هم به گرد عبورت نمی رسد

چشم مدینه مات سلوک دمادمت
بوی بهشت می وزد از خاک مقدمت

محو خودت تمام سماوات می کنی
از بسکه عاشقانه مناجات می کنی 

آقا کلیم طور تمنا شدیم و بعد
دلتنگ چشمهای مسیحا شدیم و بعد

مثل نسیم در به در کوچه ها شدیم
با چهره‌ی محمدی ات آشنا شدیم

ای مظهر فضائل پیغمبر خدا
آئینه‌ی شمایل پیغمبر خدا

شایسته‌ی سلام و تحیّات احمدی
احیا کننده‌ی کلمات محمدی

نور علی و فاطمه در تار و پود توست
شور حسین و حلم حسن در وجود توست

قرآن همیشه آینه‌ی تو انیس توست
تفسیر بی کران معانی حدیث توست

قلبش هزار چشمه‌ی نور و معارف است
هر کس به آیه ای ز مقام تو عارف است

روشن ترین ادلّه‌ی علمی است سیره ات
وقتی که حجّتند به عالم عشیره ات

هر کس که تا حضور تو راهی نمی شود
علمش به جز زیان و تباهی نمی شود

هر قطره که به محضر دریا نمی رسد
سر چشمه‌ی علوم الهی نمی شود

بی بهره است از تو و انفاس قدسی ات
اندیشه ای که لا یتناهی نمی شود

جابر شدن زراره شدن با نگاه توست
آقای من اگر تو نخواهی نمی شود

کون و مکان اداره شود با اراده ات
عالم دخیل بسته به نعلین ساده ات

فردوس دل اسیر خیال تو می شود
آئینه محو حسن جمال تو می شود

دریاب با نگاه رحیمت دل مرا
وقتی که بی قرار وصال تو می شود

یک شب به آسمان قنوتت ببر مرا
تا بی کرانی ملکوتت ببر مرا

سائل کنار ساحل لطفت چگونه است
دستان با سخاوت دریا نمونه است

من را که مبتلای خودت می کنی بس است
اصلاً مرا گدای خودت می کنی بس است

قلب مرا ز بند تعلق رها و بعد
دلبسته‌ی خدای خودت می کنی بس است

در خلوت نماز شبت مثل فاطمه
شایسته‌ی دعای خودت می کنی بس است

شبهای جمعه سمت مدینه که می بری
دلتنگ کربلای خودت می کنی بس است

امشب برای ما دو سه خط از سفر بگو
از کاروان خسته و چشمان تر بگو

روزی که بادهای مخالف امان نداد
هفت آسمان به قافله ای سایه بان نداد

خورشید بود و سایه‌ی شوم غبارها
خورشید بود همسفر نیزه دارها

دیدی به روی نیزه سر آفتاب را
دیدی گلوی پرپر طفل رباب را

دیدی عمود با سر سقا چه کرده بود
تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود

در موج خیز شیون و ناله دویده ای
تا شام پا به پای سه ساله دویده ای

گل زخمهای سلسله یادت نمی رود
هرگز غروب قافله یادت نمی رود

هم ناله با صحیفه‌ی ماتم گریستی
یک عمر پا به پای محرم گریستی
***یوسف رحیمی***


نویسنده سائل در یکشنبه 91/2/31 | نظر

بر لب ساحلی که جا ماندم
شادم از اینکه که کشتی ام آمد

باید امشب به آسمان بروم
چون که ماه بهشتی ام آمد
**
باید این شهر را مناره کنیم
آسمان را پر از ستاره کنیم

یا من ارجو لکل خیر بیا
تا به سمت شما اشاره کنیم
**
خبر تازه اینکه کفر اینجا
توی این شهر می شود تقدیس

آن طرف عده ای فرشته نما
تازه دارند می شوند ابلیس
**
گرچه خون کرده اند بعضی ها
دل این ماه آسمانی را

ولی این ماه صاحبی دارد
که زمین می زند کسانی را
**
گرچه آغاز شعر امشب را
گله از دست ناکسان کردیم

بگذریم ماه، ماه علی است
به علی واگذارشان کردیم
**
روی بال فرشته های خدا
همصدا با دعای ماه رجب

بفرستید با ملائک عرش
صلواتی به وسعت امشب
**
شب میلادهایمان مثل
شب دلدادگی، شب وصل است

این بهاری که از خدا داریم
یک بهار چهارده فصل است 
**
آری امشب که جشن می گیریم
شب میلاد فصل پنجم ماست

گل بریزید روی خاک بقیع
که بقیعش بهشت مردم ماست
**
اسمتان مثل اسم پیغمبر
در میان نوشته های خداست

نامتان هم همیشه در همه جا
ذکر خیر فرشته های خداست
**
چارمین میوه ی دل حیدر
ارمین نور چشمی مادر

جابر آورده پیش محضرتان
اشتیاق سلام پیغمبر
**
از پدر هیبت حسینی را
در رگ و خون و جان و تن دارید

از طریق سیادت مادر
سیرت و صورت حسن دارید
**
آب یعنی که روشنایی علم
علم یعنی که نور پاک شما

پس عصا را شما زدی بر آب
تا گذر کرد حضرت موسی
**
حرف حرف کلامتان آقا
روی دلها طبیب می ریزد

قوم جابر به شوق می آید
از درختی که سیب می ریزد

**
نامتان را به زیر لب می برد
که به آتش پرید ابراهیم

گوشه ای از شکوه نور شماست
ملکوتی که دید ابراهیم
**
بی ولای علی و مهر شما
فایده ای نمی کند ایمان

دین چه چیزی است جز ولای شما
یا چه چیزی است جز محبتتان
**
وقتی از کوچه ها عبور کنید
کوچه از شوق می شود دریا

بسکه در وصفتان به هم گفتند
اشبه الناس به رسول خدا
**
با سرشک شما شروع شده
خط سرخ غروب های منا

چشمتان گریه می کند هر شب
پای گودال عصر عاشورا
**
کربلا کربلا سفر کردید
از دل شام هم گذر کردید

ای مسافر چگونه این همه راه
با سر روی نیزه سر کردید؟
**
پیش رأس بریده در آن شب
با رقیه پدر پدر کردید

آه از آن ساعتی که گذشت
به رقیه، به سر نظر کردید
***رحمان نوازنی***


نویسنده سائل در یکشنبه 91/2/31 | نظر

ماه رجب سلام! که ماه محمّـدی
یـادآورِ شکـوه گلستـان احمـدی

آیینـه‌دارِ نــور خداونـد سرمـدی
از شـرقِ رحمتِ ازلـی باز سرزدی

ماه تـو نـور بـر دل اهل‌نظر دهد
میلاد چار حجت حق را خبر دهد


آغـاز مـاه تـو کـه به نام پیمبر است
میـلاد پنجمیـن ولـی‌اللهِ ‌اکبـر است

کز چار بحـرِ نور، فروزنده‌گوهر است
نجلِ دو فاطمه، خَلفِ پاک حیدر است

بعد از علـی، محمّد اوّل وجود اوست
ذکر ملک همه صلوات و درود اوست


ایـن باقـرالعلومِ خداونـد سرمـد است
این آفتاب حُسن خدا، وجه احمد است

مولای من محمّـدِ آل محمّـد? است
گیتی ز مقدمش همه خلد مخلّد است

بـر خلـق سایـ? کرمش مستدام باد
از شخص احمدش صلوات و سلام باد


جدش بوَد حسین و، حسن جد دیگرش
سجـاد بـاب و بنـت حسـن نیز مادرش

دانشــوران دهــر، همـه بنــد? درش
جاری ز لعـل لب همه‌جا درّ و گوهرش

بگذاشت پا به عالم هستی، سرم فداش
تنها نه جان و سر، پدر و مادرم فداش


در قدر و در مقام، حسین است این پسر
سر تـا قدم تمام، حسین است این پسر

در علم و در قیام، حسین است این پسر
آیینـــ? امـــام حسین است ایـن پسر

بستـان حکمـت ازلی در ضمیر اوست
دانش به هر کجا که نهد پا، سفیر اوست


گاهی به عرش زمزم? حکمتش به گوش
گاهی به باغ، بیل کشاورزی‌اش به دوش

گه بـا کلام داده بـه اهـل کمـال، نوش
اهل کلام یکسـره در محضـرش خموش

دریا ز چشمـ? دهنش موج می‌زند
آیات وحی در سخنش موج می‌زند


ای اصـل دیـن ولای تـو یا باقرالعلوم
وی ذکـر حـق ثنـای تـو یا باقرالعلوم

وی عرش، خـاک پای تـو یا باقرالعلوم
جـان جهـان فــدای تـو یا باقرالعلوم

مهر تو جان جان صلات و صیام من
پیوسته وقف تو، صلوات و سلام من


ای شیعــه را به مهر شما اقتـدارها
مـاه رجــب گرفتـه ز تــو اعتبارها

خورشید بر درت یکی از جـان‌نثارها
گردنــد دور کـوی تـو لیـل و نهارها

هر لحظه در بقیع تو صد کاروان دل است
هـر جا، روم مزار توأم شمع محفل است


من کیستم که خاک سرای شما شوم؟
لب واکنـم، قصیـده سـرای شما شوم

یـا مفتخـر بـه مدح و ثنای شما شوم
باشـد کـه تـا گـدای گدای شما شوم

لال است در ثنای تو مـولا زبان من
تو وصف خود بگوی ولی با زبان من


وقتـی عـدو بـه حضـرت تو گفت ناسزا
بـا حسـن خلـق و با گل لبخند از ابتدا

کردی به پاسخ از دل و از جان بر او دعا
ایـن اسـت قـدر و منـزلت و عـزت شما

تنها نه اینکه نام تو از من ربوده دل
خلق محمّدیت ز دشمن ربـوده دل

ای بر تو از خدا و رسولش سـلام‌ها
اهــل کــلام را ز کـلامت کـلام‌ها

بیچـاره و ذلیـل مقـامت «هشام»‌ها
در پنجــ? تـو از همه دل‌ها زمام‌ها

توحید زنده از نفس صبح و شام تو
اسلام فخر کرده به نطق «هشام» تو


تو خلــق را مطاعـی و خلقت مطیع تو
برتــر ز اوج وهــم، مقــام رفیــع تـو

پیـران عقـل یکسـره طفـلِ رضیـع تـو
فـردوس گشتـه خـاک‌نشینِ بقیـع تـو

«میثم» اگـر قصیـده سرای شما شده
مشمول بذل و لطف و عطای شما شده

***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در یکشنبه 91/2/31 | نظر

سرچشمه ی تمامی اندیشه های ناب
دانش پژوه مدرسه ی عشق بو تراب

اوصاف پاکتان چقدر بی نهایت است!
یک خط ز مدحتان شده موضوع صد کتاب

شک کرده ایم! اهل زمین باشی ای عزیز
ای جلوه ی جلال خدا در پس حجاب

امشب دوباره حضرت خورشید اهل بیت
از ماورای فاصله ها بر دلم بتاب

ما را دعا کنید همین لحظه از بهشت
آقا دعایتان همه دم هست مستجاب

این چهره ی سیاه مرا هم نگاه کن
شاید به یاد آوریم در صف حساب

من از پل صراط جزا با نگاهتان...
... مانند باد می گذرم تند و پر شتاب

ساعی ترین مدرس آداب زندگی
شیوا سخن، مفسر آیات بندگی


قله نشین دانش و دین، ای طلایه دار
کاوشگر رموز سماوات کردگار

 تیغ کلام نغز شما در مناظره
پِی کرده است مرکب دجال روزگار

هر کس که خواست پیش شما قد علم کند
گشته میان معرکه ی بحث تارومار

 کوه بزرگ حادثه را بر زمین زدی
انگشت بر دهان شده این چرخ کج مدار

این چه تواضعی ست امام فرشته ها!
داری به پای خویش دو نعلین وصله دار

 آقا شما که واسطه ی فیض عالمید
حیف است مانده اید در این شهر بی بهار

 ای کاش سمت کشور ما هم می آمدی
 پس لا اقل به خانه ی قلبم قدم گذار

 ای خضر مست میکده ی چشمه ی حیات
من تشنه ام‌‌ـ شبیه خودت ـ تشنه ی فرات


 آموزگار مبحث جغرافیای دین
استاد فقه و خارج دانش سرای دین

 دار و ندار زندگی ات را تو ریختی
تا آخرین دقایق عمرت به پای دین

 از ابتدای کودکی ات خونجگر شدی
زخم زبان و طعنه شنیدی برای دین

با خشت خشت اشک نماز شب شما
مستحکم است تا به ابد پایه های دین

ای یادگار کرب و بلا، زیر کعب نی
سهمی عظیم داشته ای در بقای دین

دیدی سر بریده ی عباس را به نی
بر شانه ی کبود نهادی لوای دین

از نای زخم خورده تان می رسد به گوش
در مجلس یزید، صدای رسای دین

با اشک و آه، شعله به آیینه می زدی
عمری به یاد کرببلا سینه می زدی

***وحید قاسمی***


نویسنده سائل در یکشنبه 91/2/31 | نظر

مهر تو خار نخل هایم را رطب کرد
ما را گدای اول ماه رجب کرد

آقای من مهر تو را واجب نوشتند
یعنی تو را بر غیر تو غالب نوشتند

سال هزار و سیصد و اندی گدایی است
روزی ماها از همین چندی گدایی است

من چهارده قرن دنبال شمایم
مال خودم هم نیستم مال شمایم

ماه رجب تا که به تو آغوش وا کرد
با آبرو شد، خویش را ماه خدا کرد

تو موسی دریا علم بی کرانی
تو آسمان در زمین، فوق زمانی

نام تو را همواره با مد می نویسم
تا می نویسم یا محمد می نویسم

ای گریه ی سجاده های نیمه شب ها
اذن دخول اول ماه رجب ها

ای سالها شهر خدا دنبال نورت
ای که برای مقدمت قبل از ظهورت...

...عرش الهی احترامش را فرستاد
پیغمبر اکرم سلامش را فرستاد

فرمود پیغمبر بزرگ عالمینم
آری حسین از من و من نیز از حسینم

آن کس که دارای تمام حُسن من بود
آنکس حسن بود و حسن بود و حسن بود

حالا حسین و مجتبی وصلت گزیدند
با وصلتِ باهم محمد آفریدند

تو مادری داری که مثلش هیچ زن نیست
مانند  او حتی در اولاد حسن نیست

او همره بابای تو کرب و بلائی ست
در عهد تو در منصب خیر النسائی ست

در هر زمان مشغول تبلیغ خدایی
با درد هم ترویج یاد هل اتایی

شب می کنی تا سیدی مولا بگویی
تب می کنی تا ذکر یا زهرا بگویی

آنچه که زهرا مادرت دارد تو داری
روز قیامت هم تو صاحب اختیاری

تو مثل رأس جد خود اعجاز کردی
بابی زحکمت بر نصاری باز کردی

قربان اعجاز تو ای فرزند زهرا
آخر مسلمان تو شد پیر نصارا

تو آبرو بخشی به ما ای آبرو دار
حاجت روامان کن که هستیم آرزودار

نابودی وهابیت امید شیعه است
روز سقوط کفر تنها عید شیعه است

باید که بر این آرزوی خود بنازیم
بهر تو و اجداد تو مرقد بسازیم

همراه بابایت چهل سال و پس از آن
بودی به یاد گودی گودال گریان

تا زنده بودی آب دیدی گریه کردی
تا کودکی بی تاب دیدی گریه کردی

تو روضه خوان روضه ویرانه هستی
تو داغدار عمه دردانه هستی

تو علم خود را از همه گودال داری
تو تا ابد بر خیزران اشکال داری
***جواد حیدری***


نویسنده سائل در یکشنبه 91/2/31 | نظر

خشکی ام رفت و وصل دریا شد
سردی ام رفت و فصل گرما شد

فارغم از خودم خدار را شکر
آسمانی شدم خدا را شکر

آمدی و دلم نجات گرفت
باز هم مرده ای حیات گرفت

ای حیات مجدّد دنیا
دومین یا محمد دنیا

یا من ارجوی آستان لبم
پنجمین رکعت نماز شبم

ای که تنها خدا شناخت تو را
مثل بیت الحرام ساخت تو را

قافیه های بیت ما تنگ است
در مقامت کمیت هم لنگ است

ای نسیم پر از بهار حسین
حسنی زاده ی تبار حسین

قبله مردم مدینه تویی
حسن دوم مدینه تویی

ای ظهور پیمبر اکرم
حاصل وصلت دعا و کرم

مادرت دختر کریم خدا
پدرت حضرت کلیم خدا

وسط هفته ها برای منی
التماس سه شنبه های منی

سر شب فکر نور تو بودم
فکر شب های طور تو بودم

خواب سجاده? تو را دیدم
صبح دیدم کنار خورشیدم

ای نماز پر از قنوت حسن
حاصل چله? سکوت حسن

تو تولای دفترم هستی
قسم نون والقلم هستی
 
تکیه بر بال جبرئیل زدی
مزرعه داشتی و بیل زدی

بهترین میوه ی تو ایمان بود
گندم کال تو پر از نان بود

بی تو این حوزه ها کمال نداشت
میوه ای غیر سیب کال نداشت

وقت آن است اجتهاد کنی
بی سواد مرا سواد کنی

وقت آن است منبری بزنی
حرف یک حرف بهتری بزنی
 
عِلم را باز هم شکاف دهی
در کلاست مرا طواف دهی

اگر علم تو را حساب کنند
زندگی تو را کتاب کنند

علم و اخلاق می شود با هم
آدمی می کند بنی آدم

پر جبریل زیر پای تو بود
گردن آویز بچه های تو بود

میوه? بهتر از رطب سیب است
باعث التیام تب سیب است

فاطمه سیب جنت الاعلاست
پس شفای تب تو یا زهراست

چه کسی گفته بی مزاری تو
یا چراغ حرم نداری تو

قبر تو بارگاه توحید است
شمع بالاسر تو خورشید است

چه کسی گفته سایبانت نیست
صحن در صحن آسمانت نیست

عرش که آسمان نمی خواهد
نور که سایبان نمی خواهد

تو خودت سایبان دنیایی
بهترین آسمان دنیایی

مردی از خانواده ی خورشید
امتداد غم امام شهید

انعکاس صدای عاشوراست
روضه های غروب مناست

مرد سجاده، مرد نافله ها
مرد شب زنده دار قافله ها

مردی از جنس آیه ی تطهیر
خستگی های بردن زنجیر

هم سفر با ستاره? غم هاست
«کربلا زاده ی» محرّم هاست

هم نژاد امام بی کفنان
دومین مرد کاروان زنان

راه طی کرده? بیابان ها
قدم زخمی مغیلان ها
 
یاد خون طپنده? گودال
خنده های زننده? گودال

زخم بال و پر کبوترها
پا به پای اسارت سرها
 
بغض غمگین عصر عاشورا
گریه ی پشت پای معجرها

غیرت دست بسته ی محمل
شاهد التماس دخترها
 
کوچه کوچه؛ گذر گذر، همه جا
هم رکاب صدای حنجرها

برگ سبزی است با نشانه ی سرخ
کودک زیر تازیانه ی سرخ
 
طفل رفته، خمیده برگشته
باغ گل رفته چیده برگشته

آفتاب کمی غروب شده ست
گل یاس بنفشه کوب شده ست

آشنای صدای سلسله هاست
سوزش ناگهان آبله هاست

او که آیینه ی محرم بود
گریه هایش به رنگ ماتم بود

از ستاره گرفته تا شبنم
از بنفشه گرفته تا مریم

همه محو صدای او هستند
پای مرثیه های او هستند
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در یکشنبه 91/2/31 | نظر

 خواهم امشب باز شیدایى کنم
از در رحمت تمنّایى کنم
تا شوم دور از تمام هرچه زشت
سیر، در گلزار زیبایى کنم
گرچه خوارم، دم ز گلها مى‏زنم
یاد گل، یاد گل آرایى‏کنم
مدت کوتاه عمر خویش را
صرف خدمت نزد مولایى کنم
از همین کوتاه خدمت، تاابد
زندگى در لطف و آقایى کنم
آمدم نوشم مى‏از شیر و رُطب
بر در میخانه ماه رجب
اى رجب میخانه حیدر تویى
مِى تویى، باده تویى، ساغر تویى
طعم تو گردیده احلى من عسل
گوشه‏اى از وسعت کوثر تویى
راه درک لیلةالقدر على
بهر شیعه تا صف محشر تویى
ماه شعبان بر تو کرده اقتدا
باعث توفیق پیغمبر تویى
مطلعت زیباترین روز خداست
میزبان حجت داور تویى
حسن مطلع در تو باشد لطف یار
شد رخ زیباى باقر آشکار
او شعیب عترت پیغمبر است
باقر دریاى علم داور است
مفتخر بر نام او هستیم ما
این کلام یک امام و رهبر است
اول خیر آخر خیر اصل خیر
این محمد، سفره دار کوثر است
بى روایاتى که از او آمده
دین ما تا روز محشر ابتر است
سائل علمش مراجع گشته اند
وسعت علمش ز هرکس برتر است
او که باشد بهترین مولاى من
مادرش شد فاطمه بنت الحسن
مادرش از فاطمه تصویر داشت
دربرش آئینه تقدیر داشت
پاکتر از آب زمزم خُلق او
رزق و سهم از آیه تطهیر داشت
او که باشد دختر بیت کریم
حُسن بابایش در او تأثیر داشت
نِى به دامانش گرفته کودکى
او به دامان خضر راهى پیر داشت
تا کند مارا غلام درگهش
در نگاه چشم خود زنجیر داشت
ما غلام حضرت باقر شدیم
بر مَرام غیر او کافر شدیم

 ***جواد حیدری***

 اى ز سرو قدّ رعنا بر صنوبر طعنه زن
و اى ز ماه روى زیبا مهر را رونق شکن
همچو من هر کس رخ و قد تو بیند تا ابد 
فارغ است از دیدن خورشید و از سرو چمن
گر خرامى صبحدم در طرف باغ اى گل عذار 
غنچه از شرم دهانت هیچ نگشاید دهن
اى تو شمع انجمن از فرط حسن و دلبرى
هر کجا دارند خوبان دو عالم انجمن
نسبت حسن تو با یوسف نشاید داد از آنک 
صد هزاران یوسفت افتاده در چاه ذقن
چشم جادویت نموده شرح بابل مختصر 
بوى گیسویت شکسته رونق مشک ختن
کى توانم کرد وصف و چون توانم داد شرح 
ز آنچه عشقت مى کند اى نازنین با جان من
بس بود طبعم پریشان از غم زلفت مگر
با خیال قد رعنایت کنم موزون سخن
در مدیح صادر اول امام پنجمین(علیه السلام) 
کش بود مدّاح ذات ذوالجلال ذوالمنن
شبل حیدر سبط پیغمبر خدیو انس و جان
مخزن علم النبیّین کاشف سرّ و علن
حضرت باقر ضیاى دیده خیرالنسا 
حامى شرع رسول الله هوادار سنن
جلّ اجلاله توانایى که گر خواهد کنى 
روز، شب، خورشید، مه، افلاک، غبرا، مرد و زن
دى به یک ایماى او گردد بهار و خار، گل 
بلبل و قمرى شوند از امر او زاغ و زغن
بى ولاى آن گل گلزار دین نبود، اگر 
لاله خیزد در چمن یا سبزه روید از دمن
کوى او چون خانه حق قبله اهل یقین 
اسم او چون اسم اعظم دافع رنج و محن
هم به آدم شد مغیث و هم به نوح آمد معین 
هم به عیسى گفت: کلّم هم به موسى گفت: لن
من چه گویم وصف ذاتش جز که عجز آرم به پیش 
درّ دریاى حقیقت را که مى داند ثمن؟

 ***صغیر اصفهانى***

 


نویسنده سائل در شنبه 89/3/22 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<