ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار بازگشت به مدینه - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :30
بازدید دیروز :166
کل بازدید ها :6111009

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

از سفر داغدیده، آمده ام
دل ز هستی بریده، آمده ام

زینبم من، که از دیار عراق 
رنج و حسرت کشیده، آمده ام

اینک از شام با لباس سیاه
چون شب بی سپیده، آمده ام

شادی دهر را زکف داده
غم عالم خریده، آمده ام

گرچه با قامتی رسا رفتم
لیک، با قدّی خمیده، آمده ام

پیکر پاک سرو قدانْ را
بروی خاک، دیده آمده ام

دسته گلهای نازنینم را
دست بیداد، چیده آمده ام

دیده ام یک چمن، گل پرپر
خار در دل خلیده، آمده ام

پای هرگل، گلاب گریه ی من
باتأثّر، چکیده آمده ام

باد یغما گر خزان هرچند
بر بهارم وزیده، آمده ام

سربلندم که با اسارت خویش
افتخار آفریده آمده ام

تار و پود ستم، به تیغ سخن
با شهامت، دریده آمده ام

پی محو ستم اگر رفتم
با همان عزم وایده آمده ام

ازکنار مجاهدان شهید
وز جهاد عقیده آمده ام

بارها از سر حسین عزیز
صوت قرآن شنیده آمده ام

گر رود خون زدیده ام نه عجب

من که بی نور دیده آمده ام

هدفم، اعتلای قرآن بود
به مرادم رسیده آمده ام

شاهد صبح و شام من شفق است
کز سفر، داغدیده آمده ام
***محمد جواد غفورزاده (شفق)***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/11/7 | نظر

گفت مادر، از پسر بهرت خبر آورده ام
دخترت زینب منم شرح سفر آورده ام

گر دهم شرح سفر، ترسم بیازارم دلت
کز عزیزانت خبر با چشم تر آورده ام

رفتم از کویت ولی باز آمدم دل غرق خون
ز اشک خونین ،دامنی پر از گهر آورده ام

از عراق و شام با سنگ جفا سوی حجاز
طایران قدس را بشکسته پر آورده ام

یوسفت شد صید گرگان در زمین کربلا
ارمغان پیراهنِ آن نامور آورده ام

مادران را با جوانان از وطن بردم ولی
جمله را در بازگشتن بی پسر آورده ام

ام لیلا را ز داغ اکبرش از کربلا
دل پر آذر، دیده گریان، خون جگر آورده ام

مادر اصغر، رباب خسته جان را همرهم
با دلی پر درد از داغ پسر آورده ام

هرچه گویم باز ماند ناتمام، این شرح حال
قصه جانسوز خود را مختصر آورده ام

قصّه پر غصه زینب، «صفا» بنوشت و گفت
بهر دل ها مایه سوز و شرر آورده ام

***صفا تویسرکانی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/11/6 | نظر

عمر سفر آمد به سر مدینه 
داغ دلم شد تازه تر مدینه

فریاد زن اعلام کن خبر ده
برگشته زینب از سفر مدینه

از کربلا و شام و کوفه سوغات

آورده ام خون جگر مدینه

هم داده ام از دست شش برادر

هم دیده ام داغ پسر مدینه

از کاروان بی حسین و عباس

ام البنین را کن خبر مدینه

گردیده جسم یوسف پیمبر

از قلب زینب پاره تر مدینه

پیراهن او را بگیر از من

بر مادرم زهرا ببر مدینه

بر یوسف زهرا ز سوز سینه 
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه 


جان مرا لب تشنه سر بریدند

هجده عزیزم را به خون کشیدند

هم پیکرش را پاره پاره کردند

هم سینه اش را از سنان دریدند

گه دور خیمه گه به دور مقتل

با کعب نی دنبال ما دویدند

با کام خشک از هیجده عزیزم

بین دو نهر آب سر بریدند

از کربلا تا شام لحظه لحظه

رأس حسینم را به نیزه دیدند

اعضای او گردیده سوره سوره

آیات قرآن از لبش شنیدند

حالا که آمد این سفر به پایان

اکنون که از ره کاروان رسیدند

بر یوسف زهرا ز سوز سینه

قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه



دادم ز کف گل های پرپرم را

عبدالله و عباس و اکبرم را

راهم مده راهم مده که با خود

نآورده ام گل های پرپرم را

دیدم به روی شانة ذبیحم

با کام عطشان ذبح اصغرم را

تا سر بریدند از تن حسینم

دیدم لب گودال مادرم را

وقتی سکینه تازیانه می خورد

کردم صدا جد مطهرم را

دردا که با پیشانی شکسته

دیدم به نی رأس برادرم را

تا بر حسین خود کنم تأسی

بر چوبة محمل زدم سرم را

یک روزه یک باغ گلم خزان شد

از دست دادم یار و یاورم را

بر یوسف زهرا ز سوز سینه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه


عریانِ تن در خون شناورش بود

پیراهنش گیسوی دخترش بود

آبی که زخمش را به قتلگه شست

در آن یم خون اشک مادرش بود

وقتی که جسمش را به بر گرفتم

لب های من بر زخم حنجرش بود

یک سوی او نعش علی اکبر

یک سوی او دست برادرش بود

من زائر جسمش کنار گودال

زهرا به کوفه زائر سرش بود

پیشانی اش را جای سنگ دشمن

نقش سم اسبان به پیکرش بود

با من بنال از داغ آن شهیدی

کز نوک نی چشمش به خواهرش بود

از نیزه و شمشیر و تیر و خنجر

بر زخم دیگر زخم دیگرش بود

بر یوسف زهرا ز سوز سینه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه

***استاد حاج غلامرضا سازگار***
***از وبلاگ انجمن مداحان شهرستان بابل***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/11/6 | نظر

منکه بر گشته ام از کرب و بلا
هست در صحن دلم روضه به پا

منکه بی یار و حبیب آمده ام

به مدینه چه غریب آمده ام

دیده ام داغ همه همسفران

شده ام همسفر خونجگران

دیدگانم که زغم گریانند

روضه خوان بدنی عریانند

بدنی که سر او بر نی بود

پای آن سر شده چهره کبود

بدنی که موی من کرد سپید

زخم و داغ از سم مرکبها دید

آنکه شد پیر غم این دوران

اشک او کرد عدو را خندان

بیشتر از همه من رنجیدم

داغ یک غافله یوسف دیدم

گر قدو قامت من خم گشته

داغ بر دوش محرم گشته

منکه پیغمبر عاشورایم

خجل از مادر خود زهرایم

چونکه از یوسف خونین بدنش

درکفم هست فقط پیرهنش

دلم از غصه یارم تنگ است

آه سوغات سفر خونرنگ است

منکه از داغ حسین افسردم

کاش در کرب و بلا می مردم
***جواد حیدری***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/11/6 | نظر

اهـل مـدینه! دگـر مـدینه نمـانید
جای گلاب از دو دیده خون بفشانید
نالـه دل را بـه آسمـان بـرسانید
بـا جـگر پاره پاره روضه بخوانید
خون عوض اشک از دو چشم من آید
دخت علی بی حسین در وطن آید

****
اهـل مـدینه! دگـر حسین ندارید
نـوحه‌سرایی کنیـد و اشک ببارید
از جـگر سـوخته شـراره بـرآرید
نیست عجب گر ز غصه جان بسپارید
دشت بلا لاله‌گون ز خون خدا شد
با لب عطشان سر حسین جدا شد

****
اهـل مـدینه! که دیده و که شنیده
کشته سخن گوید از گلوی بریده؟
پهلوی از تیغ و تیر و نیزه دریده
سینـه به زیـر سـم ستـور که دیده
در غمِ آن زخم روی زخم نشسته
نالـه بـرآید ز نیزه‌های شکسته

****
اهل مدینه! خبر دهید به زهرا
قافلـه داغ مـی‌رسند ز صحرا
پیشکش آورده بر تو زینب کبری
پیـرهن پـاره پـاره پسرت را
من خبر آورده‌ام ز باغ گل یاس
اهل مدینه! کجاست مادر عباس؟

****
اهل مدینه! زنید بر سر و سینه
کیست که گوید به دختران مدینه
پشت در شهـر ایستـاده سکینه
او کـه نـدارد بـه روزگار قرینه
رخت عزا گریه می‌کند به تن او
پیکر او گشته رنـگِ پیرهن او

****
اهل مدینه! سر شما بـه سلامت
نقش زمین گشت آسمان امامت
بـر سـر نـی بود آفتاب قیامت
سر به سنان، تن به خاک داشت اقامت
قصه گودال قتلگاه شنیدید
زیر لگد سینه شکسته ندیدید

****
اهـل مـدینه! دعـا کنید بـه لیلا
کز دم شمشیر و تیر و نیزه اعدا
جسم جوانش شده است «اربا اربا»
پیکـر او گشته مثـل حنجر بابا
گشته جدا عضو عضوِ آن قد و قامت
مادر اکبـر سـر تـو بـاد سلامت

****
اهـل مـدینه! رباب از سفر آید
با پسرش رفته بود و بی‌پسر آید
گل که ندارد، گلابش از بصر آید
شیر نه، خون دلش ز سینه برآید
لحظه دیـدار او بـه هـم بسپارید
همره خود طفل شیرخواره نیارید

****
اهـل مدینه! بشیر تـاب نـدارد
جز یم اشک و دل کباب ندارد
قصه پر غصه‌اش حساب ندارد
هر چه بپرسید از او جواب ندارد
آنچـه از ایـن کاروان داغ ندانید
در شرر آه «میثم» است، بخوانید

***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/11/6 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<