ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار محمد سهرابی - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :368
بازدید دیروز :300
کل بازدید ها :6111647

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

اهل مدینه فاطمه ام را نظر زدند
با برق چشم خرمن جان را شرر زدند

در اول ربیع خزان شد بهار من
ماه مرا به آخر ماه صفر زدند
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در شنبه 92/1/17 | نظر

در خواب دیده ام که در آورده پر، تنت
افتاده پیش قافله ها چون خبر، تنت

گفتی انار خواسته ای، ای به روی چشم
دل خون شد و نشست به پای شجر، تنت
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در یکشنبه 92/1/11 | نظر

امروز که جز عشق تو پندار ندارم
جز جان به قدوم تو سزاوار ندارم

اى دلبر من غیر تو دلدار ندارم
با غیر تو اى شیر خدا کار ندارم

من فاطمه‏ ام واهمه از نار ندارم

امروز به سر چون که تو دستار ندارى
با حکم نبى فرصت گفتار ندارى

لیکن تو مپندار که یک یار ندارى
یا اینکه غریب استى و دلدار نداری

من فاطمه‏ ام مانع گفتار ندارم

فریاد که بردند ز من بوالحسنم را
گم کرده‏ام امروز خدایا وطنم را

پامال نمودند الهى چمنم را
وا مى‏کنم امروز به نفرین دهنم را

در راه تو از نعره زدن عار ندارم

خون در دلم از داغ تو اندوخته بهتر
در محفل من شمع تو افروخته بهتر

آن سینه که شد محرم تو دوخته بهتر
مویى که به کارم نخورد سوخته بهتر

من حوصله ی این همه آزار ندارم


چون پاى تو آید به میان مادّه ی شیرم
گردست دهد در وسط کوچه بمیرم

عالم همه فهمید به عشق تو اسیرم
با نام تو در نار بگویم که مجیرم

من خود شررم واهمه از نار ندارم

جان مى‏دهم امروز که دلدار بماند
بر صفحه جان نقش تو اى یار بماند

زهراى تو بین در و دیوار بماند
قدرى ز لباسم نوک مسمار بماند

من وحشتى از لطمه ی مسمار ندارم

تبدار شده در تب و تاب تو تن من
بیمار شده از غم عشقت بدن من

بشنو تو در این لحظه على جان سخن من
اینگونه مبین سرخ شده پیرهن من

و اللَّه که من جامه ی گل‏دار ندارم


اکنون که عدو دست یداللهى توبست
اینگونه مپندار که زهراى تو بنشست

بر معجر خود گر بنهد فاطمه‏ات دست
از جاى درآرد به خدا هر چه ستون است

صد حیف که من رخصت پیکار ندارم


رفتند بنى هاشم و درد است به سینه
تکذیب شده فاطمه از فرقه ی کینه

حیدر شده محزون چو من زار و حزینه
امّید مدد در همه ی شهر مدینه

جز حمزه و جز جعفر طیار ندارم
***محمد سهرابی***


نویسنده سائل در شنبه 91/1/12 | نظر

امشب در میخانه حق است که کوبیدن
لعل لب ساقی را حیف است نبوسیدن

گر مستم و هوشیارم، گر خوابم و بیدارم
کارم همه شب این است بر گرد تو گردیدن

ای شیر نجف حیدر وی شاه شعف حیدر
خوب است ز دست تو یک بادیه نوشیدن

ای پیر معارج تو وی باب حوائج تو
خوب است چنان باده در خم تو جوشیدن

ای کوه معانی تو ای بانگ ترانی تو
ای پیر و جوانی تو ای عمق پرستیدن
. . .
تو کیستی ای مولا سقا و اباالسقا
استاد ابوفاضل در آب ننوشیدن

چون بر لب آب افتاد زینب چو رباب افتاد
شد رخت اسارت را آماده ی پوشیدن
***محمد سهرابی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 90/11/13 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<