بختت نه سپید است و نصیبت نه سیاهی
محکوم به مرگی چه بخواهی چه نخواهی
کو عشق که ما را برساند به رسیدن
کو تیغ که ما را برهاند ز تباهی
آبی به شهیدان عطشناک ندادیم
مردند لب شط فرات آن همه ماهی
ادامه مطلب...
نشسته ام که برای دلم هوار کنم
جواب کرده طبیبم، بگو چه کار کنم؟
اجازه هست بگویم چقدر خسته شدم
اجازه هست که نفرین به روزگار کنم؟
نگاه کن چقدر رنگ و روی من زرد است
چگونه این همه پاییز را بهار کنم؟
ادامه مطلب...
ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا
ای عیسی پنهان شده بر طارم مینا بیا
از هجر روزم قیر شد دل چون کمان بد تیر شد
یعقوب مسکین پیر شد ای یوسف برنا بیا
ای موسی عمران که در سینه چه سیناهاستت
گاوی خدایی میکند از سینه سینا بیا
ادامه مطلب...
بیابان در بیابان طرح اقیانوس در دست است
و یک صحرا پر از گل های نامحسوس در دست است
صدای پای نسلی در طلوع صبح پیچیده است
و او را آخرین آیینه مانوس در دست است
چه نزدیک است جنگل های لاهوتی، نمی بینی
تجلی های دور از دست آن طاووس در دست است
ادامه مطلب...
همیشه وقت خداحافظی دلم تنگ است
و پای بندگی ما هنوز هم لنگ است
دعای از سر عادت و گریه از سر ترس
اثر نداشت به قلبی که سخت ، چون سنگ است
تمام عمر به قلبم رجوع کردم و باز
میان منطق و احساس ، عقل و دل ، جنگ است
کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیا
تمام زندگیم بی تو شد سراب، بیا
هزار جمعه گذشت و نقاب نگشودی
به جان فاطمه این جمعه بی نقاب بیا
مباد آن که بیایی و مرده باشم من
شتاب کن که اجل می کند شتاب بیا
ادامه مطلب...
دل بسته ام مرا زسر خویش وا مکن
از من مرا جدا کن و از خود جدا مکن
هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر
گویم گرفته ای زعنایت رها مکن
ادامه مطلب...
یا دم هوی کسی یا دم تیغ دو سری
بر دل خسته دلان میکند آخر اثری
سالها حلقه زدم بر در میخانه ی تو
که مگر بوسه زنم دست تو را پشت دری
ادامه مطلب...
رضای یار را از دست دادیم
غم دلدار را از دست دادیم
پس اندازی به جز غفلت نداریم
حضور یار را از دست دادیم
ادامه مطلب...
راهت نمی افتد به ما انگار یک بار
بر روی چشمانم قدم بگذار یک بار
دیدند خیلی ها تو را، اما نبوده
سهم نگاه من از آن بسیار یک بار
ادامه مطلب...