چراغ جادو

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ احسان 

يک کوفه غربت
اين کيست اين بي کرانه؟اين مرد تنهاي تنها
مي آيد از سمت ابهام ،مي آيد از سمت رويا
يک کوفه غربت به دوشش يک بافه محنت به دستش
برشانه هاي ستبرش ،زخم خيانت شکوفا
در لحظه هاي عبادت ،پروانه هاي قنوتش
پر مي گرفتند آرام تا آن سوي آسمانها
مي رفت سوي يتيمان ،با دستهايي پر از نان
در چشمهاي زلالش بي تابي شرم پيدا
آيينه ي آسمان بود ،تصويري از کهکشان بود
آن بي نشان مثل صحرا ،آن بي کران مثل دريا
عقل ازتحيرزمين خورد،منطق به بن بست برخورد
شب پيش چشمانش افسرد ،او کيست آيا؟خدايا!
هرگز کسي در دو عالم ،در اين جهان پر از غم
اينگونه چون او نبوده است ، تنهاي تنهاي تنها!
*يدالله گودرزي

دارم خرده هاي دلم را چسب ميزنم...بد جور شكسته...

راستي نمي دانم اين دل

براي من باز هم دل ميشود؟؟؟

سلام
آپم کليک رنجه بفرمائيد[لبخند]
اللهم عجل لوليک الفرج
ياعلي[گل]