خبری می رسد از راه خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
طبق آیات و روایات رسیده ای قوم
جمع? آمدن او به نظر نزدیک است
ادامه مطلب...
دلداه باید بود و از دلدار باید خواند
مانند مرغی دور از گلزار باید خواند
از گفتنِ یکبار نامِ تو هزاران حیف
یعنی تو را تکرار در تکرار باید خواند
ادامه مطلب...
شبی ای کاش چشمم فرش می شد زیر پای تو
و من قربانی چشم تو می گشتم، فدایِ تو
به مژگان می زدم جارو کف کفش تو را امّا
به جنت هم نمی دادم، کفی از خاک پای تو
ادامه مطلب...
مبارک است! خوشا! سیزده بدر شده ایم
بدون مهدی زهرا ز ره بدر شده ایم
رخ دوازدهم ندیده بدون حضرت ماه
به ضرب و زور و مجازا بهار تر شده ایم
امام عشق سیه پوش و سینه اش پر خون
و ما به شوق شباهت به رنگ زر شده ایم
و مادری کنار دری نشسته در سجده
خدا ببخش که اینگونه خیره سر شده ایم
دوباره حال غزل منقلب شده بی دوست
دوباره اشک پیاپی که بی سحر شده ایم
تمام عمر در حسرت، چه حسرتی؟ پرواز
به دست خویش چه بی بال و پر شده ایم
خدا به داد دل ما رسد از آن روزی
که نشنویم بانگ رسایش که کر شده ایم
و کاش حضرت باران "کمی" به خود آییم
و باز ببینیم که "بیشتر" شده ایم
***علی لواسانی***
تمام نامه ی عمرم سیاه گردیده
که شغل روز و شب من گناه گردیده
برای اینکه بیایم به توبه ای سویت
دو چشم ناز و قشنگت به راه گردیده
امان ز لحظه ی غفلت که شاهدم هستی
دو چشم تو، به گناهم گواه گردیده
هر آنچه خرج نمودی که بنده ات گردم
ز بی لیاقتیِ من تباه گردیده
بیا و مشکل من را تو با اجل حل کن
که این گدای حرم بی پناه گردیده
من از نگاه کبودی دلم پریشان است
عذاب من ز شرار نگاه گردیده
بیا به پای دل من بزن تو زنجیری
بگو که دست مرا عاقبت تو می گیری
***جواد حیدری***
جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو
بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو
بسکه هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو
تا به اینجا که به درد تو نخوردم آقا
هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بی تو
چاره ای کن، گره افتاده به کار دل من
راهی از کار دلم پیش نبردم بی تو
سالها می شود از خویش سؤالی دارم
من اگر منتظرم از چه نمردم بی تو
با حساب دل خود هرچه نوشتم دیدم
من از این زندگیم سود نبردم بی تو
گذری کن به مزارم به خدا محتاجم
من اگر سر به دل خاک سپردم بی تو
***محمد جواد پرچمی***
آن چنان داغ تو بر روی دلم سنگین است
که بهار فرجت حسرت فروردین است
محض امسال نه... این غصه ی چندین قرن است
قصّه ی درد فراق تو غمی دیرین است
سال ها در پس آه دل ما می گذرند
پشت ایّام بدون تو بسی نفرین است
لحظه ی ناب شکوفا شدنم در روضه است
هر کجا حرف بهار است بهارم این است
اشک، چون باده ی نابی ست که سرمستی آن
با وجود همه ی شوری آن شیرین است
بر خلاف همه امسال لباسم... قلبم...
با سیاهی غم فاطمیه رنگین است
وه چه سالی شود امسال که از آغازش
نایم از نغمه ی یا فاطمه آهنگین است
***
باغبان! دور کن از حائل در یاسَت را
غنچه ات در خطر حمله ی یک گلچین است
***محمد بیابانی***
عید جدیدی آمد و آغاز سالی ست
آقای من! امسال هم جای تو خالی ست
وقتی که لب میخندد و دل غرق آه است
یعنی که بی تو عیدهای ما خیالی ست
ما غائبیم از محضرت که روسیاهیم
آثار با خورشید پیوستن زلالی ست
چشمان تو از غصه های ما پر از اشک
اوقات ما از یاد تو اما چه خالی ست!
ماه رُخت را در شب گیسو مپوشان
در شام هجران بیگمان صبح وصالی ست
دل های بیدار و ... جهانی چشم در راه
در انتظارت جمعه های ما سؤالی ست
این روزها در کوچه های فاطمیه
سهم تو و چشمان تو آشفته حالی ست
چشم انتظارت مانده چشمان کبودی
برگرد، با تو شوکت مولی الموالی ست
***یوسف رحیمی***
باز آمدم که درد دلم را دوا کنی
تا بلکه بیشتر دل من مبتلا کنی
بازآمدم که باتو کمی درد دل کنم
شاید مرا ز بغض گلویم رها کنی
خواهم ز فاطمیه بگویم برای تو
باید دوباره مجلس روضه به پا کنی
سخت است خواندن این روضه ها بیا
تا با زبان خود سر این روضه وا کنی
فصل عزای مادرت آمد شتاب کن
باید بیایی و طلب خون بها کنی
آن شب غرور مادرتان پشت در شکست
آقا بیا که حق عدو را ادا کنی
زهرا که رفت هم نفس چاه شد علی
تا دق نکرده است تو باید دعا کنی
آقا مدینه مجلس گریه به پا مکن
باید وگر نه گریه ی خود بی صدا کنی
یعنی شبیه فاطمه مجبور می شوی
بیرون شهر کلبه ی احزان بنا کنی
***مهدی چراغ زاده***
مولای جمعه های معطر بیابیا
خورشید نسلهای مطهر بیابیا
ما دل به جذبه های نگاه تو بسته ایم
تکرار عشقهای مکرر بیابیا
ای وارث تمام مواریث انبیا
سوگند بر عبای پیمبر بیابیا
قرآن پاره پاره ی ما روی خاکهاست
آقا به دست بسته ی حیدر بیابیا
باران بیار...آب بیاور خودت بریز
برشعله های سرکش این در...بیابیا
تاکه بیاوری کمی از خاک کربلا
مرهم برای پهلوی مادر بیابیا
شاید که تشت پر شده از لخته های درد
برداری از مقابل خواهر بیابیا
تا پس زنی به دست خود این خون داغ را
از روی حلق تشنه ی اصغر بیابیا
تا شستشو دهی مگر ای اشک مهربان
خون سر شکسته ی اکبر بیابیا
آقا! عمو که مشک ندارد شما مگر
مشکی بیاری از شط کوثر بیابیا
اقای من بلند کن از خاک عمه را
تا کم ببوسد این تن بی سر بیابیا
آقا چقدر منتظرت صبح وظهر وشب
آقا چقدر دیده ی ما تر؟...بیابیا
آقا فدای چشم پر از غربت شما
هرچه شکست بال کبوتر بیابیا
آقا فدای شما هرچه داده ایم
دریا دلان تشنه ی پرپر بیابیا
***ایوب پرندآور***