"رافت" در آستان تو تفسیر میشود
دل با خیال حسن تو تسخیر میشود
صدها هزار نامه آلوده از گناه
با یک نگاه عفو تو تطهیر میشود
پیش از اجل به خانه چشمم قدم گذار
تعجیل کن! فدات شوم! دیر میشود
حتی سکوت در حرم تو عبادت است
اینجا نفس به یاد تو تکبیر میشود
اینجا اگر کبوتر دل آید از بهشت
اطراف گندم تو زمین گیر میشود
دیوانه میشود دل عاقل در این حرم
دیوانه ای که عاشق زنجیر میشود
صیاد را به نیم نگهت صید میکنی
آهو به یک ضمانت تو شیر میشود
***استاد حاج غلامرضا سازگار***
در بند هواییم، یا ضامن آهو!
در فتنه رهاییم، یا ضامن آهو!
بی تاب و شکیبیم، تنها و غریبیم
بی سقف و سراییم، یا ضامن آهو!
عریانی پاییز، خاموشی پرهیز
بی برگ و نواییم، یا ضامن آهو!
سرگشتهتر از عمر، برگشتهتر از بخت
جویای وفاییم، یا ضامن آهو!
آلودهی بدنام، فرسودهی ایام
با خود به جفاییم، یا ضامن آهو!
آلوده مبادا، فرسوده مبادا
این گونه که ماییم، یا ضامن آهو!
پوچیم و کم از هیچ، هیچیم و کم از پوچ
جز نام نشاییم، یا ضامن آهو!
ننگینی نامیم، سنگینی ننگیم
در رنج و عناییم، یا ضامن آهو!
بی رد و نشانیم، از دیده نهانیم
امواج صداییم، یا ضامن آهو!
صید شب و روزیم، پابند هنوزیم
در چنگ فناییم، یا ضامن آهو!
چندی است به تشویش، با چیستی خویش
در چون و چراییم، یا ضامن آهو!
با دامنی اندوه، خاموشتر از کوه
فریاد رساییم، یا ضامن آهو!
مجبور مخیّر، ابداع مکرر
تقدیر قضاییم، یا ضامن آهو!
افتاده به عصیان، تن داده به کفران
آلودهرداییم، یا ضامن آهو!
حیران شدهی رنج، طوفانزدهی درد
دریای بکاییم، یا ضامن آهو!
تو گنج نهانی، ما رنج عناییم
بنگر به کجاییم، یا ضامن آهو!
با رنج پیاپی، در معرکهی ری
بی قدر و بهاییم، یا ضامن آهو!
نه طالع مسعود، نه بانگ خوش عود
زندانی ناییم، یا ضامن آهو!
در غربت یمگان، در محبس شروان
زنجیر به پاییم، یا ضامن آهو!
رانده ز نیستان، مانده ز میستان
تا از تو جداییم، یا ضامن آهو!
سودای ضرر ما، کالای هدر ما
اوقات هباییم، یا ضامن آهو!
دلخسته و رسته، از هر چه گسسته
خواهان شماییم، یا ضامن آهو!
روزی بطلب تا، یک شب به تمنا
نزد تو بیاییم، یا ضامن آهو!
در صحن و سرایت، ایوان طلایت
بالی بگشاییم، یا ضامن آهو!
با ما کرم تو، ما در حرم تو
ایمن ز بلاییم، یا ضامن آهو!
چشم از تو نگیریم، جز تو نپذیریم
اصرار گداییم، یا ضامن آهو!
در حسرت کویت، با حیرت رویت
آیینهلقاییم، یا ضامن آهو!
مشتاق زیارت، تا جبههی طاعت
بر خاک تو ساییم، یا ضامن آهو!
گو هر چه نباید، گو هر چه بباید
در کوی رضاییم، یا ضامن آهو!
آیا بپذیری، ما را بپذیری؟
در خوف و رجاییم، یا ضامن آهو!
مِهر است و اگر قهر، شهد است و اگر زهر
تسلیم شماییم، یا ضامن آهو!
فریادرسی تو، عیسینفسی تو
محتاج شفاییم، یا ضامن آهو!
هر چند گنهکار، هر قدر سیهکار
بی رنگ و ریاییم، یا ضامن آهو!
ما بندهی درگاه، در پیش تو، اما
در عشق خداییم، یا ضامن آهو!
در رنج و تباهی، وقتی تو بخواهی
آزاد و رهاییم، یا ضامن آهو!
ای چشمهی خورشید، مهر تو درخشید
در عین بقاییم، یا ضامن آهو!
ما همسفر شوق، فریادگرشوق
آوای دراییم، یا ضامن آهو!
همخانهی شبگیر، همسایه تأثیر
پرواز دعاییم، یا ضامن آهو!
همراز به خورشید، دمساز به ناهید
در شور و نواییم، یا ضامن آهو!
همصحبت صبحیم، همسوی نسیمیم
همدوش صباییم، یا ضامن آهو!
ما خاک ره تو، در بارگه تو
گویای ثناییم، یا ضامن آهو!
سوگند الستیم، پیمان نشکستیم
در عهد «بلی»ییم، یا ضامن آهو!
یار ضعفا تو، خود ضامن ما تو
ما اهل خطاییم، یا ضامن آهو!
هم مسکنت ما، هر مرحمت تو
مسکین غناییم، یا ضامن آهو!
از فقر سرودیم، یا فخر نمودیم
فخر فقراییم، یا ضامن آهو!
نه نقل فلاطون، نه عقل ارسطو
جویای هداییم، یا ضامن آهو!
هنگامهی وهم آن، کجراههی فهم این
ما اهل ولاییم، یا ضامن آهو!
از گوهر پاکیم، از کوثر صافیم
فرزند نیاییم، یا ضامن آهو!
چاووش شب رزم، سرجوش تب رزم
شوق شهداییم ، یا ضامن آهو!
ایمان به تو داریم، یونان بگذاریم
تشریکزداییم، یا ضامن آهو!
منشور نشابور، سرسلسلهی نور
با حکمت و راییم، یا ضامن آهو!
تو راه مجسّم، گر راه به عالم
جز تو بنماییم، یا ضامن آهو!
تا صور قیامت، با شور ندامت
شایان جزاییم، یا ضامن آهو!
همراهی استاد آگاهیمان داد
کز تو بسراییم، یا ضامن آهو!
این بخت سهیل است،کش سوی تو میل است
در نور و ضیاییم، یا ضامن آهو!
زین نظم بدایع، وین اختر طالع
اقبالهماییم، یا ضامن آهو!
***سهِیل محمودی***
منبع
آنشب زمین هوای بهشتی دوباره داشت
آغوش آسمان به بغل ماهپاره داشت
چشمان ابر روی زمین را گرفته بود
هر قطره با خودش سبدی پرستاره داشت
دست ملک قصیده ای از نور می نوشت
واژه به واژه حرف غزل استعاره داشت
باز عطر سیب و بوی بهار و شمیم یاس
بر بارش دوباره کوثر اشاره داشت
این بار حق به دامن موسی عطا نمود
آن کوثری که بال ملک گاهواره داشت
این سیب سرخ سیب بهشت پیمبر است
این دختر یگانه موسی بن جعفر است
مثل بهار بود هوای رسیدنت
باران چکید از رد پای رسیدنت
در پشت درب خانه تان جمع میشوند
خیل فرشتگان که برای رسیدنت_
-آماده اند از طرف ذات کردگار
خود را فدا کنند فدای رسیدنت
خاک بهشت بهر قدمگاه تو کم است
آغوش نجمه بود سرای رسیدنت
قلب برادرت ز تب شوق آب شد
در التهاب ثانیه های رسیدنت
در چشم خویش ذوق خدا را نگاه کن
گلخنده امام رضا را نگاه کن
از آن زمان که خواهر سلطان ما شدی
بانو ، شما ملیکة ایران ما شدی
از آسمان وجود تو بر ما نزول کرد
تا کوثر دوباره قرآن ما شدی
منت گذاشت بر سر ما ناز مقدمت
وقتی که آمدی تو و مهمان ما شدی
با هر قدم به سینه ما جا گرفته ای
یعنی تو صاحب دل ما جان ما شدی
بانی خیر و برکت این خطه گشته ای
وقتی نسیم سبز بیابان ما شدی
یعنی فقط نه جزء محبان حیدریم
«از شیعیان کشور موسی بن جعفریم»
وقتی تویی که آینه ذات کوثری
زیبد به خادمان حریمت پیمبری
عصمت به پای عصمت تو سجده می کند
معصومه ای و عصمت کبرای دیگری
ای زینبی که عالمه بی معلمی
زین رو کنی به شهر خودت علم پروری
ما هرچقدر شعر و غزل نذرتان کنیم
تو بازهم از آنچه که گفتیم برتری
بی تو کمیت محشریان لنگ می شود
یک وقت اگر که روی به محشر نیاوری
زهرا شدی و شمس فروزان شیعه ای
زهرا شدی و روز قیامت شفیعه ای
خود ظلمتیم ، اگرچه سپیدیم با شما
یأسیم اگر ، سراسر امیدیم با شما
مست اجابتند دعاها کنارتان
ما حاجت نداده ندیدیم با شما
وقتی حدیث ها تو را حرف می زنند
جز وصف فاطمه نشنیدیم با شما
در قاب عکس خالی آن قبر گمشده
تصویری از بهشت کشیدیم با شما
پس آمدیم و زائر آن بی نشان شدیم
یعنی که تا مدینه رسیدیم باشما
امشب که عشق می پرد از کنج سینه ام
در محضر تو زائر شهر مدینه ام
***محمد علی بیابانی***
نشسته ام بنویسم حرم، حرم، بانو
چه خوب شد که دوباره کبوترم، بانو
نشسته ام بنویسم مرا به فم ببری
دو هفته ای شده اصلا نمیپرم، بانو
نشسته ام بنویسم مرا رها نکنی
که بی تو راه به جایی نمیبرم، بانو
مسیح نیز مریض مرا علاج نکرد
ولی به لطف تو امروز بهترم، بانو
امام زادهی موسی بن جعفری، خانم
غلامزادهی موسی بن جعفرم، بانو
سلام بانوی خیرات، بانوی برکات
هزار بار بر این خیر مقدمت صلوات
به شرط آنکه فدایت شوند سر دادند
به شرط آنکه برایت شوند، پَر دادند
شفیعهی همه، مدیون چادرت هستیم
به لطف توست به ما سایه ای اگر دادند
تمام حاجت خود را نوشتم و بعدا
حساب کردم و دیدم که بیشتر دادند
قدم گذاشتی و یک نفس زدی و سپس
به علم حوزهی علمیه ها اثر دادند
چهار امام کمال تو را بیان کردند
چهار امام جلال تو را خبر دادند
چهار امام نوشتند احترام تو را
شکوه نام تو را ،جلوه ی مقام تو را
بلند عرش خدا هم ردیف شانهی تو
بهشت باغچه ای در حیاط خانهی تو
قدم به سمت مدینه زدم نفهمیدم
چطور شد که رسیدم به آستانهی تو
من و تو هر دو به دنبال یک هدف هستیم
تویی روانهی مشهد منم روانهی تو
حریمت آینه، ایوانت آینه، آری
چقدر آینه در آینه است خانه ی تو
شبیه فاطمه، همسایه آبرویش را
گرفت شب به شب از گریهی شبانهی تو
بخوان نماز شبت را که استفاده کنیم
و پخش کن رطبت را که استفاده کنیم
کریمه! سفرهی نان را بدست تو دادند
همیشه روزی مان را بدست تو دادند
چگونه دل نگران قیامتم باشم
دل منِ نگران را بدست تو دادند
کلید قفل حرم را بدست ما دادند
کلید قفل جنان را بدست تو دادند
قلمروی تو خلاصه نمیشود در قم
همه زمین و زمان را به دست تو دادند
نجات مردم قم دست "میرزای قمی" است
نجات هر دو جهان را بدست تو دادند
نگاه ما همه بر آفتاب محشر توست
دخیل ما همه بر رشته ی معجر توست
نکرده است کسی غیر حق تماشایت
ز بس که خالق تو آفریده بالایت
تو ازدواج نکردی به خاطر اینکه
نبود هیچ کسی هم طراز و همتایت
کنار جلوهی تو میشود خدا را دید
تو کوه طوری و بابای توست موسایت
تمام مردم دنیا به پات میمیرند
فقط همینکه بگوید: فدات بابایت
تویی که این همه باشد عطای امروزت
خودت بگو که چقدر است عطای فردایت
یگانه دختر موسی بگیر دست مرا
شفیع جنت کبری بگیر دست مرا
تو آن همیشه کرم، من همیشه نوکر تو
مرا بزرگ نوشته است ذره پرور تو
کنیز بود اگر مادرت، کنیز تو بود
هزار حضرت مریم کنیز مادر تو
تو آنقدر عظمت داشتی که از مادر
فقط امام رضا میشود برادر تو
و از میان پسرهای موسی حعفر
فقط امام رضا بود سایهی سر تو
.....
خدا کند که نگیرد به چوبِ ناقه سرت
خدا کند که نگیرد به سنگ معجر تو
خدا کند که اینجا پرت به در نخورد
شبیه مادر زینب، سرت به در نخورد
***علی اکبر لطیفیان***
دل گرفته یاد ایوان بقیع
دیده ای داریم گریان بقیع
حیف بر خاکش بتابد آفتاب
سایهی عرش است بر جان بقیع
غربتش چون شمع آبم میکند
صحن ویرانش خرابم میکند
نسل در نسل عشق دارم، عاشقم
چون گرفتارت کما فی السّابقم
شیعهی فقه و اصول مذهبم
زنده از انوار قال الصّادقم
کرسی درست جهاد اکبر است
ابن حیّان و مفضّل پرور است
فاطمیّه سفرهی جانانه ات
بود هر شب روضهی ماهانه ات
درس اول روضه خوانی بود و بس
تا حسینیّه است مکتب خانه ات
روزی یک عمر ما دست شماست
خرج راه کربلا دست شماست
باز بر بیت ولا آتش زدند
نیمه شب وقت دعا، آتش زدند
باز هم دست ولایت بسته و
پشت در صدیقه را آتش زدند
نه ردایی نه عمّامه بر سرت
بود خالی جای زهرا مادرت
سالخورده طاقتش کم می شود
بی زدن هم قامتش خم می شود
بر زمین می افتد و در کوچه ها
تا که ضرب دست محکم می شود
... خود به خود ای وای مادر می کند
یاد خون زیر معجر می کند
خوب شد خواهر گرفتارت نشد
نیزه ای در فکر آزارت نشد
اهل بیتت را کسی سیلی نزد
زیور آلات کسی غارت نشد
خواهری میکرد با حسرت نگاه
دست و پا میزد حسین در قتلگاه
***احسان محسنی فر***
باز گرقته دلم برای مدینه
باز نشسته دلم به پای مدینه
شکر خدا عاشق دیار حبیبم
شکر خدا که شدم گدای مدینه
بال فرشته است، سایبان قبورش
بال فرشته است،خاک پای مدینه
در کفنم تربت بقیع گذارید
صحن بقیع است، کربلای مدینه
کرب و بلا میشود دوباره مجسم
تا که به یاد آورم عزای مدینه
دست من و لطف دست با کرم تو
جان به فدای بقیع بی حرم تو
سنّ تو، قدّ تو را کشیده خمیده؟
یا که خداوند آفریده خمیده؟
منحنی قدت از کهولت سن نیست
شاخه ی سیبت ز بس رسیده، خمیده
بس که غریبی تو ای سپیده محاسن
شیعه اگر چه تو را ندیده، خمیده
نیست توان پیاده رفتنت ای مرد
پس به کجا می روی خمیده، خمیده
هر که صدای تو را میان محله
وقت زمین خوردنت شنیده، خمیده
در وسط کوچه ها صدای تو این بود
مادر من، مادر شهیده، خمیده
کیست که دارد تو را ز خانه می آرد؟
در وسط کوچه ها شبانه می آرد؟
وقتی درِ خانه در برابرت افتاد
خاطره ای در دل مطهرت افتاد
مرد محاسن سپید شهر مدینه
کاش نگویی چگونه پیکرت افتاد
گرم خجالت شدند خیل ملائک
حرمت عمامه ات که از سرت افتاد
راستی این کوچه آشناست، نه آقا؟
یعنی همین جا نبود مادرت افتاد؟
تکیه زدی تا تنت به خاک نیفتد
حیف ولی لحظه های آخرت افتاد...
***علی اکبر لطیفیان***
گوشه ای از حرای حجره ی خویش
نیمه شب ها،خدا خدا می کرد
طبق رسمی که ارث مادر بود
مردم شهر را دعا می کرد
*
هر ملک در دل آرزویش بود
بشنود سوز ربنایش را
آرزو داشت لحظه ای بوسد
مهر و تسبیح کربلایش را
*
هر زمان دل شکسته تر می شد
«فاطمه اشفعی لنا» می خواند
زیر لب با صدای بغض آلود
روضه ی تلخ کوچه را می خواند
*
عاقبت در یکی از آن شب ها
دل او را به درد آوردند
بی نمازان شهر پیغمبر
سرسجاده دوره اش کردند
*
پیرمرد قبیله ی ما را
در دل شب،کشان کشان بردند
با طنابی که دور دستش بود
پشت مرکب،کشان کشان بردند
*
ناجوانمردهای بی انصاف
سن و سالی گذشته از آقا !؟
می شود لااقل نگهدارید
حرمت گیسوی سپیدش را
*
پابرهنه،بدون عمامه
روح اسلام را کجا بردید؟
سالخورده ترین امامم را
بی عبا و عصا کجا بردید؟
*
نکشیدش،مگر نمی بینید!؟
زانویش ناتوان و خسته شده
چقدر گریه کرده او نکند؟
حرمت مادرش شکسته شده
*
ای سواره،نفس نفس زدنش
علت روشن کهن سالی است
بسکه آقای ما زمین خورده!؟
در نگاه تو برق خوشحالی است
*
جگرم تیر می کشد آقا
چه بلاهایی آمده به سرت!
تو فقط خیزران نخورده ای و
شمر و خُولی نبوده دور و برت
*
به خدا خاک بر دهانم باد
شعر آقا کجا و شمر کجا!؟
حرف خُولی چرا وسط آمد؟
سرتان را کسی نبرد آقا؟
*
به گمانم شما دلت می خواست
شعر را سمت کربلا ببری
دل آشفته ی محبان را
با خودت پای نیزه ها ببری
*
شک ندارم شما دلت می خواست
بیت ها را پر از سپیده کنی
گریه هایت اگر امان بدهد
یادی از حنجر بریده کنی
***وحید قاسمی***
با دوستان فاطمه ، لطف عمیم داشت
با آنکه نام و شهرت « عبدالعظیم » داشت
هر کس که پاس بندگی آن حریم داشت
با مهر و عشق و عاطفه عهدی قدیم داشت
عطر بهار وحی و صفای نسیم داشت
یعنی که ره به چشمة فوز عظیم داشت
روحی درآستان ولایت مقیم داشت
دستی پر از کرامت و طبعی کریم داشت
راهی به آستان خدای رحیم داشت
با آنکه جان روشن و قلب سلیم داشت
با اهل بیت رابطه ای مستقیم داشت
چون درک کرده بود ، مقام کلیم داشت
از بوستان فاطمه ، عطر و شمیم داشت
خواندند اهل معرفت او را « نگین ری »
از شهر بند رنج و غم ، آزاد می شود
این یاس گلشن "حسن" ،این عاشق" حسین"
گلواژة حدیث از آن لعل جان فزا
از محضر سه حجّت معصوم فیض برد
مثل کبوتران حرمخانة « رضــا »
شاگرد پاکباختة مکتب « جــواد »
از پرتو هدایت « هــادی » اهل بیت
ایمان خویش را به امامش ارایه کرد
با خاندان وحی پُل ارتباط بود
طور تجلّی سه امام هُمام را
شب تا به صبح شعر « شفق » را مرور کرد
مرغ سحر که زمزمة « یا کریم » داشت
***محمدجواد غفورزاده(شفق)***
ای دامن مدینه ری ، کربلای تو
ای اهل فیض تشنه ی جام ولای تو
ریحانه امام حسن ، سیدالکریم
ای اوفتاده جود و کرامت به پای تو
مدح تو را امام زمان تو گفته است
من کیستم که مدح بگویم برای تو
نجل کریم آل محمّد(ص) تویی تویی
تنها نه اهل ری همه عالم گدای تو
ماه حسن ، که نور گرفتند اهلبیت
از آفتاب روی محمّد(ص) نمای تو
جسم مطّهر تو و آغوش خاک ری
بردار سر که در دل ما هست جای تو
آیات وحی در نفس روح پرورت
علم حدیث درسخن دلربای تو
بر اهل ری نه ، بر همه عالم وجود
واجب بود زیارت صحن و سرای تو
بر زائری درود که گردد به دور تو
بر شاعری سلام که گوید ثنای تو
بر اهل ری سلام که همسایه تواند
بر شهر ری درود که شد نینوای تو
در موج فتنه های اجانب خدا گواست
ایران نیازمند بود بر دعای تو
نبود عجب که هر شب و روز اولیای حق
آرند سجده بر حرم با صفای تو
بیمار نا امید ز درمان ، به صد امید
رو آورد به جانب دارالشّفای تو
بوی بقیع می وزد از خاک تربتت
ای نجل مجتبی که دو عالم فدای تو
پرواز می کند دل اهل ولا مدام
چون مرغ جان به جانب دارالولای تو
همچون کبوتران حریمت فرشتگان
گردند دور گنبد و گلدسته های تو
با مکتب ائمه اطهار آشناست
هر کس به هر طریق شود آشنای تو
تو سیدالکریمی و ما سائل درت
بسته به هم حوائج ما و عطای تو
دردا که از جنایت عباّسیان دون
هر صبح و شام خون جگر شد غذای تو
ترک مدینه گفتی و وارد به ری شدی
ری هم گریست بر تو و انزوای تو
گرد عزا نشست به رخسار اهل ری
در خاک تیره رفت چو قدّ رسای تو
شوّال شد محرّم و ری گشت کربلا
در روز رحلت تو و بزم عزای تو
پرواز کرد روح شریفت ز تن ولی
دیگر نشد بریده گلو از قفای تو
تشییع گشت پیکر پاکت به احترام
خورشید نی نگشت رخ دلربای تو
پیچیده شد درون کفن جسم اطهرت
دیگر نشد حصیر کفن از برای تو
بر خاک سر نهادی و دیگر کسی نزد
چوب جفا به لعل لب جانفزای تو
تا چشم ابر ، باران ریزد به پای گل
«میثم» هماره اشگ فشاند به پای تو
***استاد غلامرضا سازگار***
خاک ری نالید در پیش خدا
کای حکیم السّر ، ولی الاولیا
صاحب هستی امیر کائنات
سرّ وحدانیّت ذات و صفات
آفریدی نور و نار و آب و خاک
در دو عالم "لیس معبود سواک"
ای مسبّب از تو پیدا هر سبب
تو توانایی ، تو خلّاقی ، تو رب
انبیا را امر تو انگیخته
مهرشان با مهر تو آمیخته
بر گزیدی از میان آن همه
یک محمّد یک علی یک فاطمه
نسل شان شایسته و والا مقام
صاحب رایند و مولا و امام
از تبار آن نبی و آن ولی
خلق کردی یک حسین بن علی
پرده ای از عشق خود بالا زدی
مهر او را نقش بر دلها زدی
حرمت دلدادگی نام حسین
هفت دریا تشنه جام حسین
من چو او خاکم ولی در این جناس
کربلا را کی کنم با خود قیاس؟
کربلا نور است و من ظلمانی ام
او همه آیینه من حیرانی ام
آن زمین خاک شهیدان خداست
من ری ام آن جا دیار راز هاست
خجلتی اندوه حرمانم شود
قاتلش می خواست سلطانم شود
من شدم انگیزه تا دستی پلید
تیغ بر آیین? قرآن کشید
او به سودای حرام ملک ری
راه دنیا تا جهنم کرد طی
نحس بود این آرزو بر ابن سعد
مبتلای کفر قبل و ، ظلم بعد
شد چنین اسرار غیبی ملهمش
نکته ای گفت و زدود از دل غمش:
دل به غم مسپار ای خاک وسیع
نزد ما داری مقامی بس رفیع
ای زمین از ابر ، بارانت رسد
چون صدف درّی به دامانت رسد
از بهشت معرفت اینجا دری ست
از ولایت جلوه گاه دیگری ست
ای تو آرام دل لبریز بیم
مشهد نور خدا عبد العظیم
خاک ری ، چون عشق ایمن می شوی
از گل توحید گلشن می شوی
هر نگاهت عالم آرا می شود
هر دلی اینجا مصفّا می شود
از فرشته آید اینجا زمزمه
رحمت حق بر محّب فاطمه
از تبار مجتبی نسل کرام
بهره مند از صحبت چندین امام
در ولایت نقش بند معرفت
رفعت روح بلند معرفت
اهل بیت و محورش را می شناخت
او امام و رهبرش را می شناخت
نزد مولا در فروع و در اصول
دین خود را عرضه کرد و شد قبول
هجرت او را نشان بند گی است
آری آری در شهادت زندگی است
*****
شعر من ای آسمانی حال من
ای سکوت و شور و قیل و قال من
خسته منشین در حریم وصل یار
نشئه ای از جام مشتاقی بیار
گر سفر نزدیک آید یا که دور
می وزد عطر دل انگیز حضور
می رباید دل صفای این حریم
قدسیان را ذکر یارب العظیم
زائران اینجا حسینی مذهب اند
کربلا در کربلا تاب و تب اند
یک توسّل عشق در این بارگاه
می برد دل را به سوی قتله گاه
اشک اینجا گوهر و آیینه است
قیمتی گر هست این گنجینه هست
لطف خوبان کرامت دیدنی ست
این رواق با صفا بوسیدنی ست
اهل ری در خیمه حق ایمن اند
مومنان با دشمن دین دشمن اند
تا خراسان و قم و ری جان ماست
هفت وادی معرفت ایمان ماست
***جعفر رسول زاده (آشفته)***
برگرفته از سایت بی پلاک
نام تو را بردم زمستانم بهاری شد
در خشکسالی دلم صد چشمه جاری شد
بعد از زمانی که گدایی تو را کردم
دار و ندار من عجب دار و نداری شد
گفتند جای توست دل را شستشو کردم
پس می شود از خادمان افتخاری شد
می خواستند از هر طرف تو جلوه گر باشی
این گونه شد دور حرم آئینه کاری شد
گاهی اسیری لذت آهو شدن دارد
بیچاره آنکه از نگاه تو فراری شد
گرد ضریحت با من و گرد دلم با تو
بی تو دوباره این دلم گرد و غباری شد
من سائل بی چیز اطراف حرم هستم
من سالهای سال دنبال کرم هستم
***
ای حاجت محتاج ترین ها آقا
ای ذکر دخیل بستنم یا آقا
یک لال کنار پنجره فولادت
یکدفعه صدا میزند آقا ....آقا.....
***علی اکبر لطیفیان***
کیم که با تو کنم گفتگو عزیز دلم
عنایت تو به من داده رو عزیز دلم
سیاه روتر و بیآبروتر از من نیست
مگر دهی تو به من آبرو عزیز دلم
بسوز و آب کن و آتشم بزن که کنم
چو شمع، گریه بی های و هو عزیز دلم
اگر عزیز دل خود تو را صدا نزنم
چه خوانمت؟ چه بگویم؟ بگو، عزیز دلم!
توان گفتن یا بن الحسن نمانده دگر
که گریه عقده شده در گلو، عزیز دلم
کنار قبر علی، یا کنار قبر حسین
بگو کجات کنم جستجو عزیز دلم؟
گرفتم آنکه بیایی بدین سیه رویی
چگونه با تو شوم رو به رو عزیز دلم؟
بیا که فاطمه بعد از هزار سال هنوز
کند ظهور تو را آرزو، عزیز دلم
هنوز یاد لب تشنگان کرب و بلا
نگاه توست به دست عمو، عزیز دلم
به یاد حنجر خشکی که نهر خون گردید
رود ز دیده سرشکم چو جو، عزیز دلم
به جستجوی تو «میثم»روا بود که چو باد
تمـام عمـر رود کـو بـه کـو عزیز دلم
***استاد غلامرضا سازگار***