ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار فاخر مذهبی - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :77
بازدید دیروز :155
کل بازدید ها :6110431

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

ای که نور مهر و ماهی دوستت دارم حسین
مظهر لطف الاهی دوستت دارم حسین
هستی من را خدا با مهر تو پیوسته است
یا بخواهی یا نخواهی دوستت دارم حسین
تا شنیدم دوست می داری غلام خویش را
با وجود رو سیاهی دوستت دارم حسین
هر کجا نام تو آید می رود تاب از کفم
من چه گویم خود گواهی دوستت دارم حسین
گر بخواهی با کلامی در رهت جان می¬دهم
ور برانی با نگاهی دوستت دارم حسین
آن چنان خوبی که هر بد بسته بر لطفت امید
شرمگین از هر گناهی دوستت دارم حسین
ای که خواندت رحمه للعالمین فُلک نجات
تا که جویم بر تو راهی دوستت دارم حسین
بر تو گر رو کرده ام دارم امید مرحمت
تا به من بخشی پناهی دوستت دارم حسین
کرده ام با هر زبانی بر جلالت اعتراف
گفته ام در هر نگاهی دوستت دارم حسین
باز هم گوید "مؤید" با لسان نارسا
گر بخواهی، ور نخواهی دوستت دارم حسین
***سید رضا موید***

نمی دانم چه سوزی بود از عشق تو در سرها
که دل ها می زند پر در هوایت چون کبوترها
به خون پاک خود خطی نوشتی از فداکاری
کز آن حرفی نمی گنجد به دیوان ها و دفترها
اگر هر منبر از وصف تو زینت یافت ، جا دارد
که از خون تو پا بر جای شد محراب ومنبرها
بنازم همرهانت را که افتادند چون از پا
طریق عشق را مردانه طی کردند با سرها
نمی دانم چه آیینی ست دنیای محبت را
که خواهرها نمی گریند بر مرگ برادرها
پدر ها شسته دست از جان به آب دیده طفلان
خضاب از خون فرزندان خود کردند مادرها
فدای پرچم سرخ تو ای سردار مظلومان
که می لرزد زبیمش تا ابد کاخ ستمگرها
***ذبیح الله صاحبکار(سهی)***


نویسنده سائل در دوشنبه 89/9/29 | نظر

خورشید کرده ره گم در کوچه های کوفه
پا جای پای ماه است در جای جای کوفه
از بس به نای مسلم آوای واحسیناست
بوی حسین آمد از کربلای کوفه
اشک یتیم ریزد آه غریب خیزد
بر هر دو این دل شب گرید فضای کوفه
ای در کنار کعبه گردیده کربلایی
مسلم دهد سلامت از نینوای کوفه
مهمان غریب و خسته ، درها تمام بسته
از آن جفای کوفی ، از این وفای کوفه
گفتم به کوفه آیی ، ای وای اگر بیایی
زینب اسیر گردد در کوچه های کوفه
آیینه وجودم گردید لاله باران
بارید بر سرمن سنگ جفای کوفه
شمشیر و سنگ چیدند در سفره بهر مهمان
دارست بام و کوچه مهمانسرای کوفه
وقتی علی در این شهر از من غریب تر بود
ای کاش میشد از بن ویران بنای کوفه
ای شهریار عالم کوفه میا که ترسم
بر نی سرت بخواند قرآن برای کوفه
***استاد حاج غلامرضا سازگار***

گر سر ما به قدوم‌ تو دوان‌ خواهد شد 
دوش‌ ما راحت‌ از این‌ بار گران‌ خواهد شد
به‌ بلندای‌ قدت‌ بر سر تو سلامی‌ دادم‌
زین‌ بلندی‌ ادب‌ مسلم‌ عیان‌ خواهد شد
از خدا خواسته‌ام‌ ذبح‌ منای‌ تو شوم 
زده‌ام‌ فالی‌ و امروز همان‌ خواهد شد
قسمتم‌ نیست‌ که‌ نوشم‌ قدحی‌ آب‌ روان‌ 
عید قربان‌ من‌ اکنون‌ رمضان‌ خواهد شد
به‌ دو ابروی‌ تو سوگند که‌ در مکه‌ بمان‌
ورنه‌ هر قبله‌نما رقص‌ کنان‌ خواهد شد
بر سر دار الاماره‌ جگرم‌ می‌سوزد
که‌ جگر گوشه ی‌ زهرا به‌ سنان‌ خواهد شد
سنگ‌ بر روی‌ هلال‌ تو نماید حلال‌
سر تو بر سر دروازه‌ نشان‌ خواهد شد
چون‌ سر نی‌ سر گیسوی‌ تو بی‌ تاب‌ شود
"نفس‌ باد صبا مشک‌ فشان‌ خواهد شد"
زینب‌ خسته‌ هراسان‌ سکینه‌ بشود
"چشم‌ نرگس‌ به‌ شقایق‌ نگران‌ خواهد شد"
 روزی‌ آید که‌ کشی‌ تیر برون‌ از دل‌ خویش
‌ قامت‌ زینب‌ از این‌ غصه‌ کمان‌ خواهد شد
***محمد سهرابی‌***


نویسنده سائل در یکشنبه 89/9/14 | نظر

قاسم آن نو باوه باغ حسن
گوهر شاداب دریاى محن
شیر مست جام لبریز بلا
تازه داماد شهید کربلا
سیزده ساله جوان نونهال
برده ماه چارده شب را به سال
قامتش شمشاد باغستان عشق
روش مرآت نگارستان عشق
در حیا فرزانه فرزند حسن
در شجاعت حیدرلشگر شکن
با زبان لابه نزد شاه شد
خواستار عزم قربانگاه شد
گفت شه کاى رشک بستان ارم
رو تو در باغ جوانى خوش به چم
همچو سرو از باغ غم آزاد باش
شاد زى و شاد بال و شاد باش
مهلا اى زیبا تذر و خوش خرام
این بیابان سر به سر بند است و دام
الله‏ اى آهوى مشگین تتار
تیر بارانست دشت و کوهسار
بوى خون می آید از دامان دشت
نیست کس را زان امید بازگشت
چون تو را من دور دارم از کنار
اى مرا تو از برادر یادگار
کى روا باشد که این رعنا نهال
گردد از سم ستوران پایمال
کى روا باشد که این روى چو ورد
غلطد اندر خون به میدان نبرد
گفت قاسم کاى خدیو مستطاب
اى تو ملک عشق را مالک رقاب
گرچه خود من کودک نورسته‏ام
لیک دست از کامرانى شسته‏ام
من به مهد عاشقى پرورده‏ام
خون به جاى شیر مادر خورده‏ام
کرده در روز ولادت کام من
باز، با شهد شهادت مام من
گرچه در دور جوانى کام‏ها است
کام من رفتن به کام اژدها است
کام عاشق غرقه در خون گشتن است
سر به خاک کوى جانان هشتن است
ننگ باشد در طریق بندگى
بر غلامان بى شهنشه زندگى
زندگى را بى تو بر سرخاک باد
کامرانى را جگر صد چاک باد
لابه‏هاى آن قتیل تیر عشق
مى‏نشد پذرفته نزد پیر عشق
بازگشت آن نو گل باغ رسول
ازحضور شاه نومید و ملول
شد به سوى خیمه آن گلگون عذار
از دو نرگس بر شقایق ژاله بار
چون نگردد گفت سیر از زندگى
آن که نپسندد شهش بر بندگى
شامئى را گفت ساز جنگ کن
سوى روزم این صبى آهنک کن
گفت شامى ننگ باشد در نبرد
کافکند باکودکى پیکار مرد
خود تو دانى که مرا مردان کار
یک تنه همسر شمارد با هزار
دارم اینک چار فرزند دلیر
هر یکى در جنگ زاوى شیر گیر
نک روان دارم یکى بر جنگ او
با همین از چهره شویم ننگ او
گفت اینان زادگان حیدرند
در شجاعت وارث آن سرورند
خردسال ار بینیش خرده مگیر
که ز مادر شیر زاید زاد شیر
از طراز چرخ بودى جوشنش
گر بخردى تن بر این دادى تنش
این شررها کن نژاد آتشند
خرمنى هر لحظه در آتش کشند
نسل حیدر جملگى عمرو افکنند
که به نسبت خوشه آن خرمنند
آن که از پستان شیرى خورد شیر
گرچه خرد آمد شجاع است و دلیر
گر نبودى منع زنجیر قضا
تنگ بودى بر دلیریشان فضا
داد شامى از سیه بختى جواز
پور را بر حرب آن ماه حجاز
شاهزاده راند باره سوى او
یافت ناگه دست بر گیسوى او
مرکبشان بربود از زین پیکرش
داد جولان در مصاف لشگرش
آنچنانش بر زمین کوبید سخت
کاستخوان با خاک یکسان گشت و پخت
هم یکایک آن سه دیگر زاد وى
رو به میدانگه نهاد او را ز پى
***نیر تبریزی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/9/11 | نظر

لشگریان خیره سر، چند نفر به یک نفر؟
فاطمه گشته خونجگر، چند نفر به یک نفر؟
خواهر دل شکسته اش همره دختران او
زند به سینه و به سر ،چند نفر به یک نفر؟
بین زمین و آسمان جنت و عرش و کهکشان
پر شده است این خبر، چند نفر به یک نفر؟
حور و ملک به زمزمه وای غریب فاطمه
حضرت خضر نوحه گر، چند نفر به یک نفر؟
آه و فغان مادرش به قلب سنگی شما
مگر نمیکند اثر، چند نفر به یک نفر؟
عمو رمق ندارد و همه هجوم می برید
مرد نبوده اید اگر، چند نفر به یک نفر؟
***وحید قاسمی***

در سرش طرح معما می کرد
با دل عمه مدارا می کرد
فکر آن بود که میشد ای کاش
رفع آزار ز آقا می کرد
به عمویش که نظر می انداخت
یاد تنهایی بابا می کرد
دم خیمه همه ی واقعه را
داشت از دور تماشا می کرد
چشم در چشم عزیز زهرا
زیر لب داشت خدایا می کرد
ناگهان دید عمو تا افتاد
هرکسی نیزه مهیا می کرد
نیزه ها بود که بالا می رفت
سینه ای بود که جا وا می کرد
کاش با نیزه زدن حل می شد
نیزه را در بدنش تا می کرد
لب گودال هجوم خنجر
داشت عضوی زتنش وا می کرد
هر که نزدیکترش می امد
نیزه ای در گلویش جا می کرد
زود می آمد و میزد به حسین
هرکسی هر چه که پیدا می کرد
آن طرف هلهله بود و این سو
ناله ها زینب کبری می کرد
گفت ای کاش نمی دیدم من
زخمهایت همه سر وا می کرد
دست من باد بلا گردانت
ذبح گشتم به روی دامانت
***احسان محسنی فر***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/9/10 | نظر

کعبه محروم شد ز دیدارت 
یـابـن زهـرا خدانگهدارت
کربـلا مـی‌روی و یـا کوفه؟
یا به شام اوفتد سر و کارت؟
چه شود ای امام جود و کرم 
یک نگاه دگـر کنـی به حرم

ای ز جــام بـلا شــده سـرمست 
دست و دل شسته از هرآنچه‌که‌هست
چه شتابان روی به دیدنِِ دوست
جای گل سر گرفته‌ای سر دست
از حریمت برون شدی مولا 
عازم حج خـون شدی مولا

هشتِ ذیحجه مردم عالم 
همه رو آورند سوی حرم
تو دل شب ز بیت امـن خدا
سر به صحرا نهی قدم به قدم
کعبه تا صبح ناله سر می‌کرد 
پســر فاطمــه مــرو برگرد

کعبه با سوز و اشک و ناله و آه 
بـر نمـی‌دارد از تـو چشم نگاه
سفر تیر و نیـزه و عطـش است
طفل شش ماهـه را مبـر همراه
از سفیدی حنجرش پیداست 
این پسر ذبح سیدالشهداست

نظری کن به غنچ? یاست
ثمـر سرخ بـاغ احسـاست
اصغـرت را بگیـر از مـادر 
بسپارش به دست عباست
چون صدایت زند جوابش ده 
از سـرشک دو دیده آبش ده

نالـه‌ای بـر لـب سـلال? تـوست 
کـه شبیـه صـدای نالـ? توست
ساربـان را بگــو کـه تنـد مرو
آخر این کودک سه ساله توست
قدری آرام ای هدی‌خوانان! 
کمی آهستـه ای شتربانان!

ناقه‌ها ذکر یـا حسین بـه لب 
کوه‌هـا نالــه مـی‌زنند امشب
نخل‌ها خم شدند و می‌گویند
السـلام علیـک یا زینب
غم مخور ای فدای چشم ترت! 
هیجـده محرمنـد دور سـرت

کاش خورشید واژگون می‌شد 
از تن کعبه جان برون می‌شد
کاش از اشـک دیـد? حجّـاج
آب زمزم تمام خون مـی‌شد
کعبه ساکت مباش واویلا
گریـه کـن بهر لال? لیلا

ای سکینـه دگر چه غم داری؟ 
اشک از دیدگان مکـن جـاری
که محوّل شده است بر عباس
مشـک سقایــی و علمـداری
بر سماعش دو دست بالا کن 
هر چه دانـی دعا به سقا کن

نالــه دیگــر بـه‌سر نمــی‌گردد 
ایـن شبِ غـم، سحـر نمی‌گردد
این مسافر که دل به همره اوست
مـی‌رود، لیـک بـرنمــی‌گردد
عالمـی گشتـه محو اجلالش 
چشم «میثم» بوَد به دنبالش
***حاج غلامرضا سازگار*** 


نویسنده سائل در سه شنبه 89/8/25 | نظر

غربت هیچ کسی مثل تو مولا نشود

گره بی کسی تو به خدا وا نشود

نیست یک خواهر غمدیده پرستار شما

هیچ کس همقدم زینب کبری نشود

به لب تشنه ی تو آب گوارا نرسید

مقتلت گر چه به جانسوزی صحرا نشود

پسر ضامن آهو، تو جوانمرگ شدی

مثل تو هیچ کسی وارث زهرا نشود

جگر سوخته از زهر تو را طعنه زدند

جگر سوخته با خنده مداوا نشود

قدرت زهر چه بوده که ز پایت انداخت

گفت با خنده دگر ابن رضا پا نشود

جان فدای پسرت حضرت هادی که سه روز

دید تشییع تن خسته مهیا نشود

***جواد حیدری***

از پشت درب بسته کسی آه می کشد
یوسف دوباره ناله ز یک چاه می کشد
در زیر پای هلهله ها این صدای کیست؟
این پای کوب و دست فشانی برای کیست؟
از ظرفِ آبِ ریخته بر این زمین بپرس
از یک کنیز یا که از آن یا از این بپرس
زرد است از چه گندمِ رویِ دلِ رضا
بر باد رفته است چرا حاصل رضا
زلف مجعد پسرش را نگاه کن
آنگاه یاد یوسف غمگین چاه کن
ای کاش دست کاسه­­ی انگور می شکست
تا چهره جواد به زردی نمی نشست
ای کاش زهر قاتل و مسموم خویش بود
ای کاش کشته اثر شوم خویش بود
دیدند چند طایفه ای از کبوتران
 با بال روی بام کسی سایه گستران
***شیخ رضا جعفری***

 شرر خیزد ز آهم گر زنم فریاد مادر جان
غریبانه فغان دارم از این بیداد مادر جان
شبیه تو جوان بودم ولیکن زود افسردم
خزان داده بهار عمر من بر باد مادر جان
ز سوز زهر می سوزد سراپای جواد تو
ولیکن آتشم زد شادی صیاد مادر جان
میان حجره تنهایم به روی خاک می پیچم
تماشا کن شود روحم ز غم آزاد مادر جان
ز یادم رفت سوز زهر و شادی های ام الفضل
چو چشمم بر کبودی رخت افتاد مادرجان
به روی بام خانه پیکر بی جان من دیدی
دوباره کربلا شد زنده اندر یاد مادرجان
***مجید رجبی***

 آنکه عمری داغ زهرا شعله زد بر پیکرش
ریخت از روز ازل باران ماتم بر سرش
نخل امید رضا بود و به باغ احمدی
دست ظلمی زد شراره بر همه برگ و برش
از غریبی بی کس و تنها به خود پیچید و باز
شد غبار حجره در بسته او بسترش
او چو شمعی آب می گردید از کینه ولی
هلهله می کرد از شادی در آنجا همسرش
همسر او گر برون حجره می خندد ولی
در درون حجره می گرید به حال مادرش
بشکند دست تو گلچین این گل زهرا بود
با چه جرأت دست افکندی و کردی پرپرش
این جگر از داغ  یک سیلی تمام عمر سوخت
آخر ای زهر جفا کردی چرا سوزان ترش
در دو عالم سربلند است و سر افرازی کند
هر که می گردد (وفائی) از وفا خاک درش
***هاشم وفائی***
 


نویسنده سائل در شنبه 89/8/8 | نظر

کیست این کز لب دیوار من آویخته زلف
تاک­وش، شیشه به دست، از همه سو ریخته زلف
کیست این راز پریشانی من، در موهاش
تکیه­گاه سر شوریده من، بازوهاش
کیست این عطر غزل می­وزد از پیرهنش
ای صبا مرحمتی کن بشناسان به منش
این که می­خندد و می­خواند و می­رقصد و مست
می­رود بوی خوش پیرهنش دست به دست
نازپرداز همه ناز فروشان زمین
ساقی اما، ز همه تشنه­لبان تشنه­ترین
نشأت افزای دل و جان خماران مستیش
دستگیر همه خسته­دلان بی‌ دستیش
کیست این سروقدِ تشنه­لبِ مشک به دوش؟
این‌که بی ­اوست چراغ شب مستان خاموش
این‌که آتش لب و دریا دل و مشکین کُلَه است
کیست این شب همه شب ماه شب چارده است؟
گره وا کردن از آن زلف سیه، لازم نیست
حتم دارم که به جز ماه بنی­هاشم نیست
"دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام زار و پریشان که مپرس"
***سعید بیابانکی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/8/5 | نظر

"رافت" در آستان تو تفسیر می­شود
دل با خیال حسن تو تسخیر می­شود
صدها هزار نامه آلوده از گناه
با یک نگاه عفو تو تطهیر می­شود
پیش از اجل به خانه چشمم قدم گذار
تعجیل کن! فدات شوم! دیر می­شود
حتی سکوت در حرم تو عبادت است
اینجا نفس به یاد تو تکبیر می­شود
اینجا اگر کبوتر دل آید از بهشت
اطراف گندم تو زمین گیر می­شود
دیوانه می­شود دل عاقل در این حرم
دیوانه ای که عاشق زنجیر می­شود
صیاد را به نیم نگهت صید می­کنی
آهو به یک ضمانت تو شیر می­شود
***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در جمعه 89/7/23 | نظر

در بند هواییم، یا ضامن آهو!
در فتنه رهاییم، یا ضامن آهو!
بی تاب و شکیبیم، تنها و غریبیم
بی سقف و سراییم، یا ضامن آهو!
عریانی پاییز، خاموشی پرهیز
بی برگ و نواییم، یا ضامن آهو!
سرگشته‌تر از عمر، برگشته‌تر از بخت
جویای وفاییم، یا ضامن آهو!
آلوده‌ی بدنام، فرسوده‌ی ایام
با خود به جفاییم، یا ضامن آهو!
آلوده مبادا، فرسوده مبادا
این گونه که ماییم، یا ضامن آهو!
پوچیم و کم از هیچ، هیچیم و کم از پوچ
جز نام نشاییم، یا ضامن آهو!
ننگینی نامیم، سنگینی ننگیم
در رنج و عناییم، یا ضامن آهو!
بی رد و نشانیم، از دیده نهانیم
امواج صداییم، یا ضامن آهو!
صید شب و روزیم، پابند هنوزیم
در چنگ فناییم، یا ضامن آهو!
چندی است به تشویش، با چیستی خویش
در چون و چراییم، یا ضامن آهو!
با دامنی اندوه، خاموش‌تر از کوه
فریاد رساییم، یا ضامن آهو!
مجبور مخیّر، ابداع مکرر
تقدیر قضاییم، یا ضامن آهو!
افتاده به عصیان، تن داده به کفران
آلوده‌رداییم، یا ضامن آهو!
حیران شده‌ی رنج، طوفان‌زده‌‌ی درد
دریای بکاییم، یا ضامن آهو!
تو گنج نهانی، ما رنج عناییم
بنگر به کجاییم، یا ضامن آهو!
با رنج پیاپی، در معرکه‌ی ری
بی قدر و بهاییم، یا ضامن آهو!
نه طالع مسعود، نه بانگ خوش عود
زندانی ناییم، یا ضامن آهو!
در غربت یمگان، در محبس شروان
زنجیر به پاییم، یا ضامن آهو!
رانده ز نیستان، مانده ز میستان
تا از تو جداییم، یا ضامن آهو!
سودای ضرر ما، کالای هدر ما
اوقات هباییم، یا ضامن آهو!
دل‌خسته و رسته، از هر چه گسسته
خواهان شماییم، یا ضامن آهو!
روزی بطلب تا، یک شب به تمنا
نزد تو بیاییم، یا ضامن آهو!
در صحن و سرایت، ایوان طلایت
بالی بگشاییم، یا ضامن آهو!
با ما کرم تو، ما در حرم تو
ایمن ز بلاییم، یا ضامن آهو!
چشم از تو نگیریم، جز تو نپذیریم
اصرار گداییم، یا ضامن آهو!
در حسرت کویت، با حیرت رویت
آیینه‌لقاییم، یا ضامن آهو!
مشتاق زیارت، تا جبهه‌ی طاعت
بر خاک تو ساییم، یا ضامن آهو!
گو هر چه نباید، گو هر چه بباید
در کوی رضاییم، یا ضامن آهو!
آیا بپذیری، ما را بپذیری؟
در خوف و رجاییم، یا ضامن آهو!
مِهر است و اگر قهر، شهد است و اگر زهر
تسلیم شماییم، یا ضامن آهو!
فریادرسی تو، عیسی‌نفسی تو
محتاج شفاییم، یا ضامن آهو!
هر چند گنه‌کار، هر قدر سیه‌کار
بی رنگ و ریاییم، یا ضامن آهو!
ما بنده‌ی درگاه، در پیش تو، اما
در عشق خداییم، یا ضامن آهو!
در رنج و تباهی، وقتی تو بخواهی
آزاد و رهاییم، یا ضامن آهو!
ای چشمه‌ی خورشید، مهر تو درخشید
در عین بقاییم، یا ضامن آهو!
ما همسفر شوق، فریادگرشوق
آوای دراییم، یا ضامن آهو!
همخانه‌ی شبگیر، همسایه تأثیر
پرواز دعاییم، یا ضامن آهو!
همراز به خورشید، دمساز به ناهید
در شور و نواییم، یا ضامن آهو!
هم‌صحبت صبحیم، هم‌سوی نسیمیم
هم‌دوش صباییم، یا ضامن آهو!
ما خاک ره تو، در بارگه تو
گویای ثناییم، یا ضامن آهو!
سوگند الستیم، پیمان نشکستیم
در عهد «بلی»ییم، یا ضامن آهو!
یار ضعفا تو، خود ضامن ما تو
ما اهل خطاییم، یا ضامن آهو!
هم مسکنت ما، هر مرحمت تو
مسکین غناییم، یا ضامن آهو!
از فقر سرودیم، یا فخر نمودیم
فخر فقراییم، یا ضامن آهو!
نه نقل فلاطون، نه عقل ارسطو
جویای هداییم، یا ضامن آهو!
هنگامه‌ی وهم آن، کجراهه‌ی فهم این
ما اهل ولاییم، یا ضامن آهو!
از گوهر پاکیم، از کوثر صافیم
فرزند نیاییم، یا ضامن آهو!
چاووش شب رزم، سرجوش تب رزم
شوق شهداییم ، یا ضامن آهو!
ایمان به تو داریم، یونان بگذاریم
تشریک‌زداییم، یا ضامن آهو!
منشور نشابور، سرسلسله‌ی نور
با حکمت و راییم، یا ضامن آهو!
تو راه مجسّم، گر راه به عالم
جز تو بنماییم، یا ضامن آهو!
تا صور قیامت، با شور ندامت
شایان جزاییم، یا ضامن آهو!
همراهی استاد آگاهی‌مان داد
کز تو بسراییم، یا ضامن آهو!
این بخت سهیل است،کش سوی تو میل است
در نور و ضیاییم، یا ضامن آهو!
زین نظم بدایع، وین اختر طالع
اقبال‌هماییم، یا ضامن آهو!
***سهِیل محمودی***
منبع


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/7/21 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<