چند روزی است سرم روی تنم می افتد
دست من نیست که گاهی بدنم می افتد
گاهی اوقات که راه نفسم می گیرد
چند تا لکه روی پیرهنم می افتد
باید این دست مرا خادمه بالا ببرد
من که بالا ببرم مطمئنم می افتد
دست من سر زده کافیست تکانش بدهم
مثل یک شاخه کنار بدنم می افتد
دست من نیست اگر دست به دیوار شدم
من اگر تکیه به زینب بزنم می افتد
سر این سفره محال است خجالت نکشم
تا که چشمم به دو چشم حسنم می افتد
هر که امروز ببیند گره مویم را
یاد دیروز من و سوختنم می افتد
....
چند روزی ست که من در دل خود غم دارم
دو پسر دارم و اما کفنی کم دارم
***علی اکبر لطیفیان***