ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار لطیفیان - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :81
بازدید دیروز :166
کل بازدید ها :6111060

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

ما را برای گدایش شدن آفریده اند،
غُمری آب و هوایش شدن آفریده اند.

او را برای طواف و برای عروج،
مارا برایِ برایش شدن آفریده اند.

این خانوم با کرم، محترم را برای
وقف امام رضایش شدن آفریده اند،

اصلا تمامی ایران زمین را برای
ملک خصوصی پایش شدن آفریده اند،

هرچند نانی نداریم، گندم که داریم،
گیرم مدینه نرفتیم ما قم که داریم،

زهرا حضورش نیازی به مردم ندارد،
اصلا ظهورش مدینه یا قم ندارد،

بالی که این آسمان را ندارد، چه دارد؟
آن کس که این آستان را ندارد چه دارد؟

عصمت تباری که همسایه اش را ندیده،
همسایه اش نیز هم سایه اش را ندیده،

بانوی والا مقامی که مافوق نور است،
خورشید هفت آسمانی که مافوق نور است،

پروازها با قنوتش به بالا رسیدند،
اعجازها با نگاهش به عیسی رسیدند،

غیر از خدایا خدایا صدایی ندارد،
روی زمین غیر محراب جایی ندارد،

سجاده اش با مناجات کردن گره خورد،
هر صبح با نور خیرات کردن گره خورد،

امروز بارانی ترین عنایت به دستش،
فردا فراوان ترین ِ شفاعت به دستش،

از یک طرف دختر ِ مردِ مشکل گشاهاست،
از یک طرف خواهر ِ آبروی گداهاست.

او حلقهء اتصال رضا با جواد است،
باب الحوائج ترینی که بابِ مراد است،

وقتی که میخواست از خانه اش دربیاید،
یعنی به سمتِ حریم پیمبر بیاید،

دور و برش از برادر برادر قرُق بود،
راه از پسر های موسی ابن جعفرقرُق بود،

دست پسرهای موسی ابن جعفر نقابش،
پای پسرهای موسی ابن جعفر رکابش،

تا چادرش خاکی از ردپایی نگیرد،
تا معجر با حجابش به جایی نگیرد،

او آمد و مایهء افتخار همه شد،
دسته گل مریمی بهار همه شد،

گیرم نبودیم اما سلامش که کردیم.
گیرم ندیدیم، ما احترامش که کردیم.

ما سربلندیم از اینکه گلابش نکردیم،
با ازدحام سر کوچه آبش کردیم.

او آمد و طرز خواهر شدن را نوشت و
قربانِ قبل از برادر شدن را نوشت و،

چه خوب شد که مسیرش به مقتل نیوفتاد،
چه خوبتر که بارها از روی تل نیوفتاد.

گودالی از کشمکشهای لشکر ندید و
بالای سر نیزه ها سر ندید و....
×××علی اکبر لطیفیان×××


نویسنده سائل در یکشنبه 90/7/3 | نظر

نشسته ام بنویسم گدا گدا آقا
چقدر محترم است این گدای با آقا

نشسته ام بنویسم حسن ، کریم ، کرم ،
مدینه ، سفره ی آقا ، برو بیا ، آقا

نشسته ام بنویسم به جای العفوم
الهی یا حسن یا کریم یا آقا

تو مهربانی ات از دستگیری ات پیداست
بگیر دست مرا هم تو را خدا آقا
 
دخیل های نبسته شده زیاد شدند
چرا ضریح نداری ؟ چرا چرا آقا

تویی کریم کرم زاده من گدا زاده
مرا خدا به تو داده تو را به من داده


همه فقیر تو هستند ما گدا ها هم
گدای لطف تو هستند خضر و موسی هم

سه بار زندگی ات را به این و آن دادی
هر آنچه داشته بودی و گیوه ات را هم

قسم به ایل و تبارت - قسم به طایفه ات
غلام قاسم و عبدالله توآم  با هم

عجیب نیست بگردد فرشته دور سرت
عجیب نیست بگردد علی و زهرا هم
 
من از بهشت به سمت شما سفر کردم
که من بهشت بدون تو را نمی خواهم
 
بدون عشق مسلمان شدن نمی ارزد
بدون مهر تو انسان شدن نمی ارزد


ندیده اند افاضات آفتابت را
نخوانده است کسی سطری از کتابت را

به دستهای گدایان فقط دعا دادند
به چشم های تو دادند استجابت را

 چرا غلام نداری ؟ مگر که  ما مردیم
نشسته ایم ببینیم انتخابت را

تو تکسواری حتی کسی شبیه حسین
عجیب نیست بگیرد اگر رکابت را

نه که نظر نخوری- نه - مدینه میمیرد
اگر که دست علی وا کند نقابت را

نقاب خویش بیفکن مرا دچار کنی
نقاب خویش بیفکن که تار و مار کنی


نشسته ام بنویسم که قامتت طوباست
نگات مثل علی و صدات مثل خداست

نشسته ام بنویسم علی است بابایت
نشسته ام بنویسم که مادرت زهراست

نشسته ام بنویسم هزار ای والله
هنوز هم که هنوز است پرچمت بالاست

سکوت کردی اما حسین شهر شدی
سکوت کردن تو کربلاست - عاشوراست

اگر که جلوه نکردی همه کم آوردند
نبود دست تو آری خدا چنین میخواست

قرار بود که در صلح - کربلا بشوی
سکوت پیش بگیری و لافتی بشوی


نشسته ام بنویسم که سفره داری تو
همیشه بیشتر از حد انتظاری تو

به دست با کرمت می دهی کریمانه
به سائلان حسینت هر آنچه داری تو

تو نیمه ی رمضانی ولی شب قدری
مرا به دست خداوند می سپاری تو

اگر بناست بسوزم به هیزم فردا
قسم به چادر زهرا نمی گذاری تو

نخواستم  بنویسم ولی نفهمیدم
چطور شد که نوشتم حرم نداری تو

نوشتم از سر این کوچه رد مشو اما
نگاه کردم و دیدم چگونه داری تو .....

.... تلاش میکنی از مادرت جدا نشوی
تلاش میکنی او را حرم بیاری تو

میان کوچه به دنبال توست مادر تو
میان کوچه به دنبال گوشواره تو

مگر چه دیده ای از زندگیت سیر شدی
چقدر زود شکسته شدی و پیر شدی

***علی اکبر لطیفیان***
*** از وبلاگ نود و پنج روز باران***


نویسنده سائل در دوشنبه 90/5/24 | نظر

مرو که کوچه برای پرت خطر دارد
مرو که رد شدن امروز دردسر دارد

مگر نگفت خداوند خلقتت حتی...
...برای صورت تو برگ گل ضرر دارد؟

گمان نمی کنم این مرد بی حیا اینجا
بدون حادثه دست از سر تو بردارد

ز روی پوشیه زد،تازه این چنین شده ای
که چشمهات فقط دید مختصر دارد

نوشته اند که پیشانی ات به جایی خورد
خلاصه ضربه ی بد اینجنین اثر دارد

بزرگ بانوی این شهر باورت می شد؟
ز خاک کوچه حسن گوشواره بردارد؟
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در یکشنبه 90/2/4 | نظر

غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
از شما دور شدن زار شدن هم دارد

هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند
عبد آلوده شدن خار شدن هم دارد

عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت
چشم بیمار شده تار شدن هم دارد

همه با درد به دنبال طبیبی هستیم
دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد

ای طبیب همه انگار دلت با ما نیست
بد شدن حس دل آزار شدن هم دارد

آنقدر حرف در این سینه ی ما جمع شده
این همه عقده تلنبار شدن هم دارد

از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند
لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد

نکند منتظر مردن مایی آقا ؟!
این بدی مانع دیدار شدن هم دارد

ما اسیریم اسیر غم دنیا هستیم
عفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در پنج شنبه 90/2/1 | نظر

آری سر شانه ام کبوتر شده بود
از خیمه برای پر زدن در شده بود
در کوچکی اش داشت بزرگی می کرد
یعنی علی اصغر، علی اکبر شده بود
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در دوشنبه 90/1/8 | نظر

چند روزی است سرم روی تنم می افتد
دست من نیست که گاهی بدنم می افتد

گاهی اوقات که راه نفسم می گیرد
چند تا لکه روی پیرهنم می افتد

باید این دست مرا خادمه بالا ببرد
من که بالا ببرم مطمئنم می افتد

دست من سر زده کافیست تکانش بدهم
مثل یک شاخه کنار بدنم می افتد

دست من نیست اگر دست به دیوار شدم
من اگر تکیه به زینب بزنم می افتد

سر این سفره محال است خجالت نکشم
تا که چشمم به دو چشم حسنم می افتد

هر که امروز ببیند گره مویم را
یاد دیروز من و سوختنم می افتد
....
چند روزی ست که من در دل خود غم دارم
دو پسر دارم و اما کفنی کم دارم
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/12/26 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<