ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

حبیب - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :99
بازدید دیروز :93
کل بازدید ها :6162405

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

بی بی! سلام، شب شده و کرده‌ام هوات‌
گفتم یکی دو خط بنویسم که از صفات

کم‌کم زلال‌تر شوم و مثل آینه
روحم جلا بگیرد و از برکت دعات

مثل پرنده‌ها بپرم سمت آسمان
مثل فرشته‌ها بزنم بال در هوات...

بانوی خوب من! چه خبر؟ از خودت بگو
از زخم‌های کهنه‌تر از چادر سیات

که خاکی است و بوسه شلاق می‌خورد
از آتشی که شعله زد از گوشه ردات...

مولا کجاست؟ زخم دلش را چه می‌کند
آن شیر زخم خورده صحرای عادیات؟

از من سلام و عرض ارادات و بندگی
حتما ببر به خدمت چشمان مرتضات...

ما را ملال نیست به جز دوری شما
خوبند بچه‌هام... به قربان بچه‌هات...

جانم فدای زخم تو ای کاش پشت در،
زیر فشار خرد کننده، خودم به جات-

بودم که تازیانه و سیلی به من خورد،
تا از کبود فاجعه می‌دادمت نجات

این نامه محتوی کمی خاک تربت است
مال زمین زخمی غم، مال کربلات

گفتم برایتان بفرستم که تا مگر
مرهم شود برای همان زخم شانه‌هات...

قربان این غمت که گره خورده بر دلم
قربان این جنون که مرا می‌دهد حیات

می‌ترسم اینکه گم بکنم شهر ندبه را
می‌ترسم اینکه گم بکنم کوچه سَمات

می‌ترسم اینکه باز در انجام واجبات
یا اینکه در تداوم ترک محرّمات

از من قصور سر بزند وای وای وای
شرمنده تو گردم و آن چشم پر حیات...

بی‌بی! مباد آن که فراموشتان شود
جان حسین جان حسن حاجت گدات...

خیلی ببخش، طول کشید و اذان صبح-
آمد وَ این موذن و حیِّ عَلَی الصّلات...

بلوار نخل، کوچه هفتم، پلاک شعر
باشد نشان خانه من توی کائنات

چشم انتظارمت که جوابی به من دهی
با دست خط سبز، که جان را کنم فدات

دارد تمام می‌شود این نامه... والسلام
امضاء... خط فاصله... ایوب...خاک پات...
***ایوب پرندآور***


نویسنده حبیب در دوشنبه 91/12/21 | نظر

بی تو نابودم و ای وای... زبان می گیرد
باغ ایمان دلم رنگ خزان می گیرد

 با تو سرسبزتر از فصل بهارم مادر
 عشق در زندگی من جریان می گیرد

 برکت گندم ما بسته به دستاس شماست
 سفره ی مردم ری،کی غم نان می گیرد؟

 مادری کن! پسرت خورده زمین،زود بیا
 دستم از گرمی دست تو توان می گیرد

 تیرابلیس مرا از تو نگیرد خوب است!
 بال ایمان مرا فقر، نشان می گیرد

 اشک هایم به هوای نخی از چادرتان
 سربازار ولای تو دکان می گیرد

 در شلوغی قیامت تو فقط فکر منی
 دستم از دامنتان برگ امان می گیرد

 در رکوعت همه ی عرش به هم می ریزد
 سجده را طول نده ! پهلویتان می گیرد

 چه قنوتی سرسجاده ات ای حضرت صبر
 درد انگشت تعجب به دهان می گیرد

 ای قلم صحبتی از رفتن وتابوت نکن
 دل مظلوم ترین مرد جهان می گیرد
***وحید قاسمی***


نویسنده حبیب در دوشنبه 91/12/21 | نظر

گمان کنم دگر این دردها دوا نشوند
و کودکان تو با شادی آشنا نشوند

اگر قرار به رفتن شده دعایی کن
که نیمه های شب از بین خواب پا نشوند

شنیده ام که به مژگان تو گره خورده
تلاش میکنی و پلکهات وا نشوند

زمان آه کشیدن کمی مواظب باش
که شیشه های ترک خورده جابجا نشوند

صدای آینه ی خُرد ، سینه ات دارد
ولی دعای من این است بیصدا نشوند

به جای من به مغیره همه سلام کنند
همان که دید که شهری حریف ما نشوند

شکست دست تو را و غرور حیدر را
چنان شکست که این زخمها دوا نشوند

دعا نما که پس از دود و آتش و سیلی
پس از شکستن تو سهم کربلا نشوند

اگرچه کوچه ی ما را گرفت نامحرم
حرامیان همه در قتلگاه جا نشوند

خدا کند که نبینی چه میکند قاتل
و گیسوان حسینت ز نی رها نشوند

خدا کند که پس از غارت حرم ،خیره....
....به دختران تو یک مشت بی حیا نشوند

دعا نما که دعای غریب میگیرد
دعای قلب شکسته عجیب میگیرد
***حسن لطفی***


نویسنده حبیب در شنبه 91/12/19 | نظر

چقدر پنجره را بی بهار بگذاری؟
و یا نیایی و چشم انتظار بگذاری
 
مگر قرار نشد شیشه ای از آن می ناب
برای روز مبادا کنار بگذاری؟
 
بیا که روز مبادای ما رسید از راه
که گفته است که ما را خمار بگذاری؟
 
درین مسیر و بیابانِ بی سوار خوشا
به یادگار خطی از غبار بگذاری
 
گمان کنم تو هم ای گل بدت نمی آید
همیشه سر به سر روزگار بگذاری
 
نیایی و همه ی سررسیدهامان را
مدام چشم به راه بهار بگذاری
 
جواب منتظران را بگو چه خواهی داد
همین بس است که چشم انتظار بگذاری؟
 
به پای بوس تو خون دانه می کنیم و رواست
که نام دیگر ما را انار بگذاری
 
گمان کنم وسط کوچه ی دوازدهم
قرار بود که با ما قرار بگذاری
 
چراغ بر کف و روشن بیا، مگر داغی
به جان این شب دنباله دار بگذاری
***سعید بیابانکی***


نویسنده حبیب در جمعه 91/12/18 | نظر

تسبیح اشک های  سحر بی نتیجه نیست
در گریه دیده ایم اثر بی نتیجه نیست

باور کــنید آهِ جگر بی نتـــیجه نیست
این قدر باز ماندن در بی نتیــجه نیست

از انتـظار، پنجره ها باز می شوند
با نور چـشم تـو گره ها باز می شوند


تقـویم هـایمان هـمه زارند خــسته اند
این  ابرها چگونه بـبارند خسـته اند

بی تو  از  این که جمـعه شمارند خسته اند
از برگ برگ خـود گـله دارند خسته اند

کارم غروب جمعه به اشکال خورده شد
دیدی هزار و سیصدمان سال خورده شد


نام تو می بـریم اگـر، قـــند می خوریم
پس ما به ردّ پـای تو پیـوند می خوریم

وقتی که ما به جان تو سوگند می خوریم
یعنی به دردِ لطف خـداوند می خوریم

مرحمتش گرفت گرفتار تـو شدیم
چله نشین لحظه ی دیدار تو شدیم


با هر گـناه اشک تـو را حیف می کنم
رویـم  سیاه  اشک تو را حیف می کنم

شرمنده آه اشک تو را حیف می کنم
حیف از تو مـاه اشک تو را حیف می کنم

پیش  خدا  که روی سفیدی نداشتیم
اشکت اگر نبود امیدی نداشتیم

***صابر خراسانی***


نویسنده حبیب در جمعه 91/12/18 | نظر

اول عشق تو «لَن» بود نمی دانستم
آخرش هم «ابَداً» بود نمی دانستم

نام عاشق همه جا بیشتر از معشوق است
همه جا صحبت من بود نمی دانستم

چشم من خیس شد، عاشق شدنم هم لو رفت
گریه بر من قَدِغن بود نمی دانستم

بعد از این نام مرا نیز فراموش کنید
عشق ، بد نام شدن بود نمی دانستم

تا دم خیمه رسیدیم و ندیدیم تو را
دل ما اهل «قَرَن» بود نمی دانستم

از لب چشمه مرا تشنه برم گرداندند
تشنگی طالع من بود نمی دانستم

مرغ باغ ملکوتم به خدا حیف شدم
در دلم میل چمن بود نمی دانستم
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده حبیب در چهارشنبه 91/12/16 | نظر

فدای گریه ی خونین چشم بیمارت
چه سخت می گذرد لحظه های تبدارت

تمام شهر دعا می کنند جان بدهی
تمام شهر ندارند چشم دیدارت

کسی به خانه ی ما سر نمی زند دیگر
مگر به نیت سوزاندن دل زارت

پدر رسیده و در می زند ولی تنها
چگونه می روی این راه را پیِ یارت

دو دست روی زمین می کشی به جای نگاه
تو می رویّ و به سر می زند پرستارت

دوباره پهلوی تو درد می کند مادر؟
که سرخ تر شده امشب لباس گل دارت

برای نیم نفس هم نمی شوی آرام
که می دهد ترک کنج سینه آزارت
***حسن لطفی***


نویسنده حبیب در چهارشنبه 91/12/16 | نظر

شایسته است اگر تو سر حرف وا کنی
مثل قدیم، شوهر خود را صدا کنی

اینگونه که نمی شود ای باوفا عروس
در خانه ام برای وفاتت دعا کنی

دیشب دوباره زینبت از من سوال کرد
بابا چه می شود که طبیبی صدا کنی؟

من از ضریح زلف تو حاجت گرفته ام
باید دوباره آرزویم را روا کنی

من آرزو نموده ام ای دختر رسول
تو آرزوی خوب شدن از خدا کنی

طرز قیام تو چو رکوع است در نماز
وقت رکوع از چه قدت را دو تا کنی؟

سائل سراغ نان تنور تو را گرفت
وقتش رسیده فکر به حال گدا کنی

از گودی دو چشم تو روزم سیاه شد
زین کاسه ها تو خون به دل مرتضی کنی

آیا شود که از سفر خود حذر کنی؟
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنی؟
***محمد سهرابی***


نویسنده حبیب در یکشنبه 91/12/13 | نظر

داغت که با سکوت سبکتر نمیشود
حرفی بزن جواب که با سر نمیشود

تعریف کن از اول تنهایی ات بگو
از هیچکس برای تو مادر نمیشود!

از سال های بودن با من گرفته تا
داغی شبیه داغ پیمبر نمیشود

از آفتاب آن طرف شهر، از اُحد
از اشک زیر سایه که دیگر نمیشود!

از مردم، از عیادتشان، راستی بگو
کی گفته بود«فاطمه بهتر نمیشود»؟

با آیه، آیه، آیه ی عمرت نوشته ای
بیخود مقام فاطمه کوثر نمیشود

میخواهم از غمت نخورم بر زمین ولی
هر بار میرسم جلوی در، نمیشود

در بسترت به چشم من انگار زینبی
آدم سه ماهه اینهمه لاغر نمیشود

من هیچ محض خاطر این بچه ها بمان
باشد!؟ دوباره فاطمه با سر:_نمیشود!
***حسین رستمی***


نویسنده حبیب در جمعه 91/12/11 | نظر

تو را به زمزمه و اشک های مادرتان
بیا! ظهور تو آقا شفای مادرتان

صدای آمدنت بین کوچه ها پیچید
ببین به لرزه فتاده صدای مادرتان

قنوت امشب زهرا تو را بهانه کند
و یاس میچکد از ربنای مادرتان

به حق چادر خاکیِّ فاطمه برگرد
که مستجاب بگردد دعای مادرتان

همیشه فصل دلم فاطمیه می ماند
سری نمیزنی در عزای مادرتان؟

میان خیمه سبزت تو روضه میگیری
تسلی دل حیدر برای مادرتان

بیا که جمعه غریب است و سرد و بی احساس
و ندبه میچکد از چشمهای مادرتان
***سید مهدی موسوی***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 91/12/10 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<