نوروز مانند شب تار است یاران
چشم بهار از گریه خون بار است یاران
جایی که اشک مصطفی از دیده جاری ست
گل هم به چشم دوستان خار است یاران
تبریک در ماه غم زهرا حرام است
مهدی از این تبریک بیزار است یاران
بی معرفت باشم اگر تبریک گویم
وقتی که پیغمبر عزادار است یاران
تبریک چون گویم که دخت مصطفی را
خون جگر جاری به رخسار است یاران
راه گلستان را به روی دل ببندید
زهرا میان درب و دیوار است یاران
زهراست بر ما مادر و باید بدانیم
مادر به ما، در حشر غم خوار است یاران
بلبل شده در بوستان هم ناله با گل
گل، زارتر از گل به گلزار است یاران
ما چون خریدار غم زهرا نباشیم؟
زهرا غم ما را خریدار است یاران
روزی که از فرزند، مادر می گریزد
زهرا برای شیعیان یار است یاران
دریایی از خون جاری از چشم تر ماست
نوروز ایام عزای مادر ماست
***استاد حاج غلامرضا سازگار***
عجب شهر غریب و ساکتی است اینجا ، صدایی نیست دراین کوچه های تنگ و وحشت زا،
گمانم شهر یثرب بعد پیغمبر خموش و سرد و بی روح
است،ولی درکوچه ای با نام زیبای بنی هاشم ،که غربت همچو باران بارد از هرگوشه ی آنجا ،
خبر از اتفاقی می دهد انگار ، کمی بایدتحمّل کرد و دید اینجا چه خواهدشد، ولی ای شعر جای صبر اینجا نیست ،
نمی دانم چرا دل شوره دارم بهرآن خانه،همان خانه که باشد میزبان حضرت زهرا، همان زهرا که باشد حضرت صدیقه ی کبری ،
همان زهرا که پیغمبربه وصفش گفت: عالم خاک پایت مادر بابا ، همان زهرا که مدحش کرده مریم، آسیه، حوّا،
همان زهرا که حتّی نور او باشد دم عیسی ، همان زهرا که بر او کرد تکیه مادر موسی ،
و امّا بگذریم و بازگردیم و ببینیم عاقبت درآن حوالیّ و پیش چشم های حضرت مولی الموالیّ و نگاه کودکان خسته و تنها چه خواهد شد ؟
صدای درب می آید، چرا زهرا سراغ درب می آید؟ کجایی فضه تا گیری جلوی مادر ما را ، ولی ای وای مادر رفت پشت در،
ازآن سو یک صداآمد، علی را گو بیاید ورنه آتش می خورد این در ، ولی زهرا نمی خواهد ببیند دلبرش را دست بسته بین این کوچه ،
بگفتا پشت در من فاطمه بنت نبیّم ، به هرمُلک و مَلَک ، جنّ و بشر جان و ولیّم ،
نه تنها پشت در یا بین کوچه بلکه در هرجای عالم من سراپا یار بی همتای مولایم علیّم ،جواب فاطمه شعله کشیده خشم دشمن را ،
چه خواهدشد خدا آنجا؟ چه می بینم درون خانه ی مولا ، خدایا شعله زد دشمن درِ بیت رسول الله،خدایا فاطمه پشت درافتاده،
صدای فضّه آمد آه،خانم برزمین خورده، حسن آمد حسین آمد ، همه بر سر چرا مادر چنین گشتی؟
همان هنگام دست فاتح خیبر گرفتند و میان کوچه بردند و صدای خسته ی زهرا بلند وگفت: مگرمن مرده باشم تا که دست حیدرم بسته شود اینجا ،
وَ با حالی غمین و خسته و بی جان ، وَ باقدرت وَ با هیبت، کشید از دست دشمن دست حیدر را ، وَ چندین مردجنگی برزمین افتاد،
اشاره کرد آن نامرد، بزن قُنفُذ به بازویش،چنان زدضربه را آن بی حیا بر بازوی زهرا،که عشق حضرت حیدر فتاد از پا ،
صدای کودکی با ناله آمد،گفت: ای نامرد بی غیرت مزن او مادرم زهراست،همه همسایه ها گرم تماشا،
چرا کس نیست تا یاری کنددست خدا را؟به والله این همان زهراست... زهرای رسول حق که عالم خاک پایش بود،
کنون برخاک افتاده،ازاین جریان تلخ اکنون گذشته مدتی ای وای،چه می بینم دراین خانه، به روی بسترافتاده گل حیدر.
حسن،زینب،حسین ازغصّه هریک می زند بر سر ، خدایاپیرکرده مادرم راآتش آن در،
چرا زهرا پس ازآن واقعه ازاهل خانه روی می گیرد؟ مگرچیزی شده مادر؟وَ مادرگفت: دلبندان من ، یاران بی همتا ،
بگیرد هرکه دستش را بسوی آسمان بالا، تمام کودکان خوشحال از اینکه مادر ما هست پا برجا ،
همه گفتندحالا این دعا دارد که یاالله ، شفا ده بر تن زهرا ، تمام دست ها بالا و دلها بیقرار و کودکان آرام ،
وَ مادرگفت با ناله ، رسان یارب برای فاطمه مرگش که دیگرخسته ام از عالم دنیا، تمام دست ها بر سر،
حسینش می زند سینه، وَ زینب می زندلطمه،چرا مادرچنین گفتی مگرمارا نمی خواهی؟
وَ زهراگفت باحیدر: تو را سوگند ای یاردلم ، مولا، به وقت غسل و تدفینم شبانه درکفن بگذار و خاکم کن ،
پس از دفن عزیزت برسرقبرم نشین، قرآن تلاوت کن،....
وَ مادر رفت و زینب تازه تنها شد.
وَچندین سال ازآن جریان گذشت و روز دیگر شد به نام روزعاشورا، نبی درصورت اکبر،
علی در سیرت عباس و زینب کار زهرایی کند اینجا، ....حسین تنهاست واویلا ،
دگرعباس و عون و اکبروقاسم دراینجا نیست ، تمام لاله ها پرپرشده از کینه ی اعداء،
حسین است وسپاهی بی حیا دربین این صحرا،وَهنگام وداع حضرت ارباب و زینب شد،
وَ گفتا ای برادرجان بیاصبری نما تا من وصیت های مادر را کنم اجرا ، بیا این کهنه پیراهن به تن کن دلبر زهرا ،
حسین آماده ی رفتن شد و خیمه به استقبال او گریان ، به میدان رفت و دائم ذکرتکبیرش ،
وَ با یادخدا آوای تهلیلش به گوش اهل خیمه می رسید و اهل خیمه یک صدا گفتند:حق،الله اکبر،حق ،
ولی ناگه صدای شیهه ی اسبی به گوش خیمه ها آمد ، به نزدیک خیام آمد،ولی با یال خونی و تن خونی و رخ خونی،
پدر درگودی گودال افتاده، وَ زینب روی تلّ زینبیّه،آه می بیند. یکی برسینه ی شاه است و خنجر روی حنجر وای،
چه می بینم خدایا این حسینم نیست؟
جلورفت وگذشت از نیزه ها و دید آری،حیف، سری ببریده درگودال افتاده،
وَ با ناله صدا زد مادرم ای کاش می بودی و می دیدی چه آمد برسر زینب،
همان جا خم شد و بوسید جایی را که حیدر نه ، پیمبر نه ، وَ حتی فاطمه آنجا نبوسیده ... کجا بوسید ؟
....آری بوسه زد رگ های خونین برادر را ، صدا زد وا محمد وا علی واویلتا مادر ،
شدم تنها در این صحرا ، همان جا بود زینب دل ز دنیا کَند و با مادر ، وَ با حیدر همه باهم صدا کردند :
وای از غربتت ای شاه بی سر ، ای حسین جانم
***حمید رحمی***
عید جدیدی آمد و آغاز سالی ست
آقای من! امسال هم جای تو خالی ست
وقتی که لب میخندد و دل غرق آه است
یعنی که بی تو عیدهای ما خیالی ست
ما غائبیم از محضرت که روسیاهیم
آثار با خورشید پیوستن زلالی ست
چشمان تو از غصه های ما پر از اشک
اوقات ما از یاد تو اما چه خالی ست!
ماه رُخت را در شب گیسو مپوشان
در شام هجران بیگمان صبح وصالی ست
دل های بیدار و ... جهانی چشم در راه
در انتظارت جمعه های ما سؤالی ست
این روزها در کوچه های فاطمیه
سهم تو و چشمان تو آشفته حالی ست
چشم انتظارت مانده چشمان کبودی
برگرد، با تو شوکت مولی الموالی ست
***یوسف رحیمی***
با نام عشق، نام خدا، عشق نام تو
دارم شروع می شوم از فیض عام تو
بر دستهای هرکه رسیدی دلش شکست
غم را چکانده اند مگر بین کام تو؟
تو آمدی عصاره ی این پنج تن شدی
ای مظهر خدایی عصمت مرام تو
مثل خدیجه هستی تو وقف می شود
یعنی که دینمان شده مدیون نام تو
از جانب خدای تمامی یاسها
واجب شده برای همه احترام تو
قائم مقام فاطمه ی خانه ی علی
تندیس صبر! عالمه ی خانه ی علی
ادامه مطلب...
او تولد یافت طنازی کند
با الفبای جنون بازی کند
او تولد یافت گردد نور عین
تا شود سرمست از جام حسین
او تولد یافت تا زینب شود
در سخن علامه مکتب شود
آری آری زینب آمد بر جهان
تا شود همگام عاشورائیان
در حوادث یار می خواهد حسین
محرم اسرار می خواهد حسین
کیست زینب تابع فرمان دوست
هفت شهر عشق زیر گام اوست
کیست زینب صاحب عنوان عشق
تاج خونین سر سلطان عشق
عشق هر جا خود نمایی می کند
نام زینب دلربایی می کند
هر کجا منشور ضد مکتب است
بی گمان الغاء آن با زینب است
ادامه مطلب...
باز آمدم که درد دلم را دوا کنی
تا بلکه بیشتر دل من مبتلا کنی
بازآمدم که باتو کمی درد دل کنم
شاید مرا ز بغض گلویم رها کنی
خواهم ز فاطمیه بگویم برای تو
باید دوباره مجلس روضه به پا کنی
سخت است خواندن این روضه ها بیا
تا با زبان خود سر این روضه وا کنی
فصل عزای مادرت آمد شتاب کن
باید بیایی و طلب خون بها کنی
آن شب غرور مادرتان پشت در شکست
آقا بیا که حق عدو را ادا کنی
زهرا که رفت هم نفس چاه شد علی
تا دق نکرده است تو باید دعا کنی
آقا مدینه مجلس گریه به پا مکن
باید وگر نه گریه ی خود بی صدا کنی
یعنی شبیه فاطمه مجبور می شوی
بیرون شهر کلبه ی احزان بنا کنی
***مهدی چراغ زاده***
مولای جمعه های معطر بیابیا
خورشید نسلهای مطهر بیابیا
ما دل به جذبه های نگاه تو بسته ایم
تکرار عشقهای مکرر بیابیا
ای وارث تمام مواریث انبیا
سوگند بر عبای پیمبر بیابیا
قرآن پاره پاره ی ما روی خاکهاست
آقا به دست بسته ی حیدر بیابیا
باران بیار...آب بیاور خودت بریز
برشعله های سرکش این در...بیابیا
تاکه بیاوری کمی از خاک کربلا
مرهم برای پهلوی مادر بیابیا
شاید که تشت پر شده از لخته های درد
برداری از مقابل خواهر بیابیا
تا پس زنی به دست خود این خون داغ را
از روی حلق تشنه ی اصغر بیابیا
تا شستشو دهی مگر ای اشک مهربان
خون سر شکسته ی اکبر بیابیا
آقا! عمو که مشک ندارد شما مگر
مشکی بیاری از شط کوثر بیابیا
اقای من بلند کن از خاک عمه را
تا کم ببوسد این تن بی سر بیابیا
آقا چقدر منتظرت صبح وظهر وشب
آقا چقدر دیده ی ما تر؟...بیابیا
آقا فدای چشم پر از غربت شما
هرچه شکست بال کبوتر بیابیا
آقا فدای شما هرچه داده ایم
دریا دلان تشنه ی پرپر بیابیا
***ایوب پرندآور***
با دست شوق چاک گریبان گرفته ایم
از فرط شور باده ی طوفان گرفته ایم
در اوج ناز تخت سلیمان گرفته ایم
امشب به دست زلف پریشان گرفته ایم
شکر خدا ز جام جنونش لبالبیم
شکر خدا که گوشه نشینان زینبیم
امشب دلم به تاب و سرم گرم از تب است
شمع است و شاهد است و شرابی که بر لب است
شور و شگفتی است و شبی عشق مشرب است
شامی که روشنایی روز است امشب است
امشب تمام گرمی بازار زینب است
امشب شب ملیکه ی دادار زینب است
فصل الخطاب عاشقی ما رسیده است
ای قطره های تب زده دریا رسیده است
زیباترین حماسه ی دنیا رسیده است
زینب به دست حضرت زهرا رسیده است
ادامه مطلب...
دل را به پاس عشق تو میل خُم است و بس
جان در ره دمشق تو سر در گم است و بس
زاندم که از بهشت تو تبعید می شدیم
تا حال ننگ ما طلب گندم است و بس
ای نور مهر و ماه طفیل نگاه تو
تنها نه مست جلوه ی تو انجم است و بس
تو چارده جمال و جلال محمّدی
کی گفته محو تو قمر سوم است و بس
عالم تمام مست ولای تو زینب اند
این میکده نمونه ای از مردم است و بس
ای صاحب مقام ولایت خوش آمدی
ای رهبر طریق هدایت خوش آمدی
ادامه مطلب...
از سینه دگر آه شرر بار نکش
برخیز ولی منت دیوار نکش
من شانه نخواستم به جان بابا
از دست شکسته این قدر کار نکش
**
با اشک دلیل اشک مهتاب شدی
هر نیمه ی شب همین که بیتاب شدی
از بس که غذا نمیخوری مادر من
در عرض سه ماه این همه آب شدی
**
ای کاش که درد سینه غوغا نکند
خیلی نفست فاصله پیدا نکند
پهلوی تو را همین که دیدم گفتم
این زخم خدا کند دهن وا نکند
**
امروز یکی دو رنج مبهم داریم
از چیست که ناخواسته ماتم داریم
در بقچه روبرویمان دقت کن
من فکر کنم که یک کفن کم داریم
**
بیتاب حسین آمده تابش بدهی
انگار بنا نیست جوابش بدهی
اصلاً تو خودت بگو دلت می آید
او تشنه شود نباشی آبش بدهی
***علی زمانیان***