چنان اسفند می سوزد به صحرا ریگ ها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فرد
تمام دشت را زینب به خون آغشته می بیند
مگر باران خون می بارد از عرش خدا فردا
برادر! دل گواهی می دهد امشب شب قدر است
اگر امشب شب قدر است، قرآن ها چرا فردا
ادامه مطلب...
بوی ایثار و شهادت بوی خون می آید
عشق از پرده ی اسرار برون می آید
این سوی معرکه آوای جنون می آید
آن سوی معرکه پیوسته قشون می آید
این حسین است که سر سلسله ی مستان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ادامه مطلب...
بعد من کار تو خواهر سخت است
دیدن داغ برادر سخت است
آخرین لحظه به هنگام وداع
آه بوسیدن دختر سخت است
بوس? زیر گلو قبل وداع
بعد از آن بوسه حنجر سخت است
ادامه مطلب...
امشب عزیز فاطمه مهمان خواهر می شود
فردا میان قتلگه در خون شناور می شود
امشب درون خیمه گه دارد هزاران گفتگو
فردا در این صحرا سرش دلدار خنجر می شود
امشب بهع سقا بس سخن گوید ز سوز تشنگی
فردا تمم باغ او لب تشنه پرپر می شود
ادامه مطلب...
اینک حسین است و شب راز و نیازش
روح تمــام انبیــاء محــو نمــازش
آوای قــرآنش ز قــرآن میبَـرد دل
بگذشته از جان و زجانان میبـرد دل
بیواسطه جایش در آغوش خـدا بود
تنها نه از خلقت که از خود هم جدا بود
ادامه مطلب...
وای اگر امشب این دشت به فردا برسد
شیون و گریه و آهم بـه ثریا برسد
به لب خشک تو دق میکنم از غصه اگر
تیغ خورشید بـر این پهنه صـحرا برسد
کوکب بخت جدایی ز تو تقدیر من است
چشم از روی تو بر هـم نزنم تا بـرسد
ادامه مطلب...
مانند سایه از سرم ای تاج سر ، مرو
ما با هم آمدیم و تو بی همسفر ، مرو
تنها نه این که خواهر تو ، مادر توام
از رفتنت به خاطر من درگُذر ، مرو
از کودکی برای تو بودم سپر ، حسین
میدان جنگ می روی و بی سپر ، مرو
ادامه مطلب...
نگاه کردن اشک تو خواهرم سخت است
صبور باش که این حرف آخرم سخت است
دگر زمان جدایی شده، دعایم کن
سفر بدون تو ای یار و یاورم سخت است
برو برای اسارت دگر مهیّا شو
که شام و کوفه برای تو خواهرم سخت است
ادامه مطلب...
ای بسته به دست تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفته ای از شرح و بیانها
تا عطر تو آمد غزلم بال در آورد
آزاد شد از قید زمانها و مکانها
میرفت فرات از عطش عشق بمیرد
بخشید نگاه تو به خونش جریانها
ادامه مطلب...
تیغ از کمین دو دستِ تنم را گرفت و بُرد
تا گاهواره پَر زدنم را گرفت و بُرد
از پشت نخل های شریعه تبر به دست
گل برگهای یاسمنم را گرفت و بُرد
یک دشت نیزه حُرمتِ سی سال منصبِ
ساقیِ تشنهها شدنم را گرفت و بُرد
ادامه مطلب...