ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

میلادپیامبر اعظم(ص) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :229
بازدید دیروز :121
کل بازدید ها :6143504

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

امشب شب مبارک احیـای انبیاست
زیــرا شـبِ ولادت آقــای انبیـاست

در یک وجـود، جلوه کند عالم وجود؛
در یک جمال، صورت زیبای انبیاست

عید بزرگ جان جهـان و جهانِ جان،
عید خـدا و سیّد و مـولای انبیاست

دوران غـربت بشـریت سرآمده
یعنی شب ولادت پیغمبر آمده


امشب خدا به اهل زمین، آسمان دهد
ملک وجـود را شــرف جـاودان دهد

امشب خدا جمال دل‌آرای خویش را،
بـا روی دلربـای محمّـد نشـان دهد

با پرتـو جمـال منیـر رسـول خویش،
تا صبح حشر، نور به چشم جهان دهد

جان در طبق نهید که میلاد احمد است
اعـلان کنیـد بـر همه: عیدِ محمّد است

ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در شنبه 91/11/7 | نظر

فروزان از دو مشرق در سحرگاهان دو ماه آمد
دو خورشید جهان افروز در دو صبحگاه آمد

دو موسی از دو دریا یا دو یوسف از دو چاه آمد
دو رهرو یا دو رهبر یا دو مشعل دار راه آمد

دو شمع جمع بزم جان و رکن محکم ایمان
دو بحر رحمت و غفران دو دست قادر منان

دو آدم خو دو یوسف رو دو موسی ید دو عیسی دم

دو دریا را دو رخشان گوهر یکدانه پیدا شد
دو جان جان جان دو دلبر جانانه پیدا شد

دو سرو ناز یا دو نازنین ریحانه پیدا شد
دو شمع آفرینش یک جهان پروانه پیدا شد

دو سرّ داور هستی دو جان در پیکر هستی
یکی پیغمبر هستی یکی روشنگر هستی

یکی سر الّه اکبر یکی وجه الّه اعظم

دو شمع جمع انسانها دو شاه کشور جانها
دو باب ا... احسانها دو بسم ا... عنوانها

دو سرو باغ و بستانها دو باغ روح و ریحانها
دو واجب جاه امکانها دو مشعل دار کیهان ها

دو خالق را نماینده دو قرآن را سراینده
دو رحمت را فزاینده دو دلها را رباینده

یکی بر اولیاء سادس یکی بر انبیا خاتم

بشارت ای تمام عالم هستی بشیر آمد
گل بستان سرای آفرینش در کویر آمد

نرفته ماه از بزم فلک مهر منیر آمد
بشیران را بشیر آمد نذیران را نذیر آمد

جهان گردیده آسوده ملک رخ بر زمین سوده
فلک بر زیور افزوده محمد چهره بگشوده
ز مکه تافته خورشید نورش بر همه عالم

فلک امشب زمین مکه را از دور می بوسد
ملک مهد محمد را به موج نور می بوسد

بفرمان خدا خاک درش را حور می بوسد
مسیح از عالم بالا کلیم از طور می بوسد

حرم پیموده ره سویش طواف آورده بر کویش
صفا چون گل کند بویش صفاها گیرد از رویش
به یاد لعل لبهایش کند رفع عطش زمزم

چو آمد آمنه کم کم به هم چشم خدا جویش
دو لب خاموش اما عالمی گرم هیاهویش

بناگه تافت خورشید جهان آرا ز پهلویش
منور ساخت شرق و غرب را از پرتو رویش

سما در نور او گم شد زمین دریای انجم شد
لبش گرم تبسم شد وجودش در تلاطم شد
که ناگه چشم حق بینش دوباره باز شد از هم

ندا از عمق جان بشنید هان ای مهربان مادر
خدایت را خدایت را بخوان مادر بخوان مادر

سلامت می دهد امشب زمین و آسمان مادر
که هستی آفرین هستیت بخشد رایگان مادر

ببین لطف مؤید را بخوان دادار سرمد را
بدنیا آر احمد را محمد را محمد را
بذکر حق کن استقبال از پیغمبر اکرم

دل شب آمنه تنها ولی تنها خدا با او
نه عبد ا... زنده نه زنان آشنا با او

دعا می خواند و بودی آفرینش همصدا با او
سخن می گفت فرزندش محمد در خفا با او

امیدش بود و معبودش وجودش بود و مولودش
محمد بود و مقصودش زهی از بخت مسعودش
گرفتش در بغل مانند جان خویشتن مریم

ز یک سو رو به قبله مادرش حوّا دعا گویش
ز یک سو آسیه گلبوسه گیرد از گل رویش

ز یک سو مام اسماعیل همچون گل کند بویش
ز یک سو دستهای مریم عذرا به پهلویش

که کم کم درد او کم شد رها از درد و از غم شد
جمال حق مجسم شد محمد ماه عالم شد
به استقبال او خیزید از جا ای بنی آدم

در آن شب بارگاه آمنه خلد مخلّد شد
در آن شب جلوه گر مرآت حسن حی سرمد شد

در آن شب آفرینش محو و مات روی احمد شد
در ان شب بوسه زن مادر به رخسار محمد شد

چه عبدی در سجود آمد چه نوری در وجود آمد
چه غیبی در شهود آمد خدا را هر چه بود آمد
که او با هر دمش بر آفرینش جان دهد هر دم

چو آن تابنده اختر زاد آن نور مجسم را
نه آن نور مجسم بلکه وجه ا... اعظم را

فروغی تافت از نورش که روشن کرد عالم را
ندا آمد که زادی بهترین فرزند آدم را

مبارکباد لبخندت گرامی باد فرزندت
بهین عبد خداوندت محمد طفل دلبندت
که می خوانند مدحش را خدا و انبیا با هم

تو امشب آدم و نوح و خلیل دیگری زادی
ذبیح و خضر و داوود و کلیم برتری زادی

مسیحا نه مسیحای مسیحا پروری زادی
تو امشب بر همه پیغمبران پیغمبری زادی

رسل در تحت فرمانش کتب یک جمله در شانش
هزاران خضر عطشانش صد اسماعیل قربانش
مبارک ای گرامی مادر پیغمبر اکرم

زمین مکه دیشب غرق در نور محمد بود
چراغ آسمان لبخند زن بر روی احمد بود

جهان آفرینش بهتر از خلد مخلد بود
تجلای خدا در چهره ی عبدی مؤید بود

مؤیّد باد قرآنش گرامی باد فرقانش
معطر باد بستانش جهان در تحت فرمانش
بنای اوست در سیل حوادث کوه مستحکم

محمد ای چراغ روشنی بخش جهان آرا
بر افروز و بر افروزان بنور خویش دلها را

بلرزان با نهیب آسمانی کاخ کسری را
ندای تفلحوا از عمق جان برکش بخوان ما را

تو ما را دانش آموزی تو مهر عالم افروزی
تو برق اهرمن سوزی تو در هر عصر پیروزی
لوای توست با دست خدا بر دوش نه طارم

هماره بوی عطر خلد از خاک درت خیزد
همیشه نور توحید از فراز منبرت خیزد

ندای تفلحوا از مکتب جان پرورت خیزد
فروغ دانش از کرسیّ درس جعفرت خیزد

ششم مولا ششم رهبر ششم هادی ششم سرور
ششم فرمانده داور ششم فرزند پیغمبر
که شش خورشید حق از سلب او تابیده در عالم

الا ای ام فروه آفتاب داور اوردی
محمد را محمد را کتاب دیگر آوردی

تعالی ا... که مثل آمنه پیغمبر آوردی
تو چون بنت اسد در دامن خود حیدر آوردی

بعصمت مادرش زهرا بصورت چون حسن زیبا
حسینی خو علی سیما امام باقرش بابا
که با عید محمد عید میلادش بود توأم

کتاب من کتاب ا... و دین مصطفی دینم
تولای امیرالمزمنین عهد نخستینم

مرام جعفری و مهر آل ا... آئینم
نه کاری بود با آنم نه حرفی مانده با اینم

محب آل اطهارم علی را دوست می دارم
ز خصمش نیز بیزارم به یارش تا ابد یارم
نباشد غیر حب و بغض ، دین و مذهب ((میثم))
***استاد سازگار***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/11/19 | نظر

لب نگار که باشد رطب حرام بود
زمان واجبمان مستحب حرام بود

فقیه نیستم اما به تجربه دیدم
بدون عشق مناجات شب حرام بود

اگر که هست طبیبم طبیب دوّاری
به من معالجه ی در مطب حرام بود

برآنکه دشمن اولاد توست نیست عجب
که نطفه اش نسب اندر نسب حرام بود

تو مرد ظرفشناسی و مهِر اولادت
عجم که هست برای عرب حرام بود 

تو را در کمال نوشتند یا رسول الله
بزرگ آل نوشتند یا رسول الله 


تو آفریده شدی و سرآمدت گفتند
هزار مرتبه اَحسن به ایزدت گفتند

تورا به سمت زمین با نسیم آوردند
توآمدی و ملائک خوش آمدت گفتند

نشان دهنده ی معصومیِ قبیله توست
اگر که قّبه خضرا به گنبدت گفتند

تمام آل عبا«کُلنا محمّد» بود
توعین نوری و در رفت و آمدت گفتند

اگر چه یک نفری، جمع چهارده نفری
تورا محمّد و آل محمّدت گفتند

شب ولادتت ای یار می کنم خیرات
نثار مقدم خیر تو چهارده صلوات


برای خُلق تو باید کنند تحسینت
نشد مشاهده شصت و سه سال نفرینت

از آن طرف تو اگر نور آخرین هستی
نوشته اند از این سو تو را نخستینت

هزار و سیصد و هشتاد و چندمین سال است
شدیم کوچه نشینت، شدیم مسکینت

شدیم ریزه خور سفره های سیّدی ات
گدای سفره ی هر سال چهارده سینت

توآمدی که علی را فقط ببینی و بس
نداده اند به جز دیده ی خدا بینت

یتیم مکه ای اما بزرگ دنیایی
اگر چه خاک نشینی، همیشه بالایی


مرا اویس شدن در هوای تو کافی است
اگر چه باز ندیدم، دعای تو کافی است

همینکه بوی تو را در مدینه حس کردم
لبم رسید به خاک سرای تو کافی است

چه حاجتی به پسر داری ای بزرگ قریش
همینکه فاطمه داری برای تو کافی است

همینکه اوّل هر صبح پیش زهرایی
برای روشنی لحظه های تو کافی است

تو آن پیمبر دنباله داری و بعدت
اگر علی تو باشد به جای تو کافی است

قسم به اشهد ان لااله الا الله
تو آمدی که بگویی علی ولی الله


تو آمدی و ترحّم شدند دخترها
چقدر صاحب دختر شدند مادرها

تو آمدی و رعیّت شکوه عبد گرفت
بدین طریق چه آقا شدند نوکرها

خدای خوب به جای خدای چوب نشست
و با اذان تو بالا گرفت باورها

بگو: مدینه علمی، علی درآن است
بگو: که واجب عینی است حرمت درها

بریز شیره پیغمبری به کام حسین
که از حسین بیاید علی اکبرها

زمان گذشت زمان ظهور دیگر شد
حسین منی انا من حسین اکبر شد


هزار حضرت مریم کنیز مادر توست
تورا بس است همینکه بتول، دختر توست

به دختران فلان و فلان نیازی نیست
اگر خدیجه والامقام همسر توست

علی و فاطمه دو رحمت خداوندی
برای عالم دنیا و صبح محشر توست

به یک عروج تو جبرئیل از نفس افتاد
خبر نداشت که این تازه اوج یک پَر توست

به عرش رفتی و ماندی در آن تقّرب محض
خدا برابر تو یا علی برابر توست

تو با علی جریان ساز شیعه اید ، اما
شناسنامه ی شیعه به نام جعفر توست

همیشه شکر چنین نعمتی روی لب ماست
که جعفر بن محمد رئیس مذهب ماست

***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در یکشنبه 89/12/1 | نظر

چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌شوی
مثل گل می‌خندی و شب بوی باغش می‌شوی

شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش می‌شوی
می‌رسی از راه و پایان فراقش می‌شوی

غصه‌اش را محو در چشم سیاهت می‌کند
خوش بحال «آمنه» وقتی نگاهت می‌کند


با «حلیمه» می‌روی تا کوه تعظیمت کند
وسعتش را ـ با سلامی ـ دشت تسلیمت کند

هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند
ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند

خانه را با عطر زلفت تا معطر می‌کنی
دایه ها را هم ز مادر مهربان تر می‌کنی


دیده نورت را که در مهتاب بی حد می‌شود
آسمان خانه‌اش پر رفت و آمد می‌شود

مست از آیین ابراهیم هم رد می‌شود
با تو «عبدالمطلب» عبدالمحمد می‌شود

گشت ساغر تا به دستان بنی‌هاشم رسید
وقت تقسیم محبت شد، «ابوالقاسم» رسید


یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت
وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت

ناز لبخندت قرار از سینه‌ی یثرب گرفت
خواب را خال تو از چشم «ابوطالب» گرفت

رخصتی فرما فرود آید پریشان بر زمین
تا چهل سالت شود می‌میرد این روح الامین


دین و دل را خوبرویان با سلامی می‌برند
عاشقان را با سر زلفی به دامی می‌برند

یوسفی اینبار تا بازار شامی می‌برند
بوی پیراهن از آنجا تا مشامی می‌برند

بی‌قرارت شد «خدیجه» قلب او بی‌طاقت است
تاجر خوش ذوق فهمیده‌ست: عشقت ثروت است


نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو
داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو

از گلستان خدا یاس معطر مال تو
ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو

بوسه تا بر گونه‌ات ام ابیها می‌زند
روح تو در چشمهایش دل به دریا می‌زند


دل به دریا می‌زنی ای نوح کشتیبان ما
تا هوای این دو دریا می‌بریی توفان ما

ای در آغوشت گرفته لؤلؤ و مرجان ما
ای نهاده روی دوشت روح ما ریحان ما

روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن
«
قاب قوسین»ی چنین می‌خواست «او ادنی» شدن

خوشتر از داوود می‌خوانی، زبور آورده‌ای؟
یا کتاب عشق را از کوه نور آورده‌ای؟

جای آتش، باده از وادی طور آورده‌ای
کعبه و بطحا و بتها را به شور آورده‌ای

گوشه چشمی تا منات و لات و عزا بشکنند
اخم کن تا برج‌های کاخ کسرا بشکنند


ای فدای قد و بالای تو اسماعیل‌ها
بال تو بالاتر از پرهای جبرائیل‌ها

«ما عرفناک»ت زده آتش در این تمثیل‌ها
بُرده‌ای یاسین! دل از تورات‌ها، انجیل‌ها

بی عصا مانده‌ست، طاها ! دست موسی را بگیر
از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر


باز عطر تازه‌ات تا این حوالی می‌رسد
منجی دلهای پر، دستان خالی می‌رسد

گفته بودی «میم» و «حاء» و «میم» و «دال»ی می‌رسد
نیستی اینجا ببینی با چه حالی می‌رسد

خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او
جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او
***قاسم صرافان***


نویسنده سائل در یکشنبه 89/12/1 | نظر

از بام و درِ کعبه به گردون رسد آواز
کامشب درِ رحمت به سماوات شده باز

بت های حرم در حرم افتاده به سجده
ارواح رسل راست هزاران پرِ پرواز

کعبه زده بر عرش خدا کوس تفاخر
مکه شده زیبا و دل افروز و سرافراز

جا دارد اگر در شرف و مجد و جلالت
امشب به سماوات کند خاک زمین ناز

از ریگ روان گشته روان چشمة توحید
یا کوه و چمن باز چو من نغمه کند ساز

دشت و دَر و بحر و بَر و جنّ و بشر و حور
در مدح محمد همه گشتند هم آواز

هر ذرة کوچک شده یک مهر جهان تاب
هر قطرة ناچیز چو دریا کند اعجاز

جبریل سر شاخة طوبی چو قناری
در وصف محمد لب خود باز کند باز

جبریل چه آرد؟ چه بخواند؟ چه بگوید؟
جایی که خداوند به قرآن کند آغاز

خوبان دو عالم همه حیران محمد
یک حرف ز مدحش شده:"ما کانَ محمد"

این است که برتر بود از وهم، کمالش
جز ذات الهی همه مبهوت جلالش

رضوان شده دلدادة مقداد و ابوذر
فردوس بود سائل درگاه بلالش

والله قسم نیست عجب گر لب دشمن
چون دوست ز هم بشکفد از خُلق و خصالش

هرگز به نمازی نخورد مهر قبولی
هرگز، صلوات ار نفرستند به آلش

بی رهبریش خواهد اگر اوج بگیرد
حتی ملک العرش بسوزد پر و بالش

یوسف ببرد حسن خود از یاد، گر او را
یک منظره در خاطره افتد ز خیالش

این است همان مهر درخشنده که تا حشر
یک لحظه به دامن نرسد گرد زوالش

گل سبز شود از جگر شعلة آتش
در وادی دوزخ فتد ار عکس جمالش

چون ذات خدای ازلی لیس کمثله
باید که بخوانیم فراتر زمثالش

ایجاد بود قبضه ای از خاک محمد
افلاک بود بسته به لولاک محمد

ای جان جهان بسته به یک نیم نگاهت
دل گشته چو گل سبز به خاک سر راهت

هم بام فلک پایگه قدر و جلالت
هم چشم ملک خاک قدم های سپاهت

عیسی به شمیم نفست روح گرفته
دل بسته دو صد یوسف صدّیق به چاهت

د
ل های خدایی همه چون گوی به چوگان
ارواح مکرّم همه درماندة جاهت

از عرش خداوند الی فرش، به هر آن
هستند همه عالم خلقت به پناهت

دائم صلوات از طرف خالق و خلقت
بر روی سفید تو و بر خال سیاهت

زیباتر و بالاتری از آنکه به بیتی
تشبیه به خورشید کنم یا که به ماهت

سوگند به چشمت که رسولان الهی
هستند به محشر همه مشتاق نگاهت

زیبد که کند ناز به گلخانة جنت
خاری که شود سبز در اطراف گیاهت

این نیست مقام تو که آدم به تو نازد
والله که خلّاق دو عالم به تو نازد

صد شکر که عمری ز تو گفتیم و شنیدیم
هر سو نگریدیم گل روی تو دیدیم

هرجا که نشستیم به خاک تو نشستیم
هر سو که پریدیم به بام تو پریدیم

عطر تو پراکنده شد از هر نفس ما
هر گه به سر زلف سخن شانه کشیدیم

زآن روز که گشتیم ز مادر متولد
از مأذنه ها روز و شب اسم تو شنیدیم

مرگی که به پای تو بود زندگی ماست
ماییم که در موج عزا عید سعیدیم

تا بودن ما نام محمد به لب ماست
روزی که نبودیم به احمد گرویدیم

آب و گل ما را که سرشتند ز آغاز
آغوش گشودیم، وصالش طلبیدیم

زآن باده که در سورة زیبای محمد
اوصاف ورا گفته خداوند چشیدیم

آن باده که از ساغر فیض ازلی بود
سرچشمة آن کوثر و ساقیش علی بود

روزی که عدم بود و عدم بود و عدم بود
نه ارض و سما بود، نه لوح و نه قلم بود

تسبیح خدا در نفس پاک محمد
لب های علی هم سخن ذات قِدَم بود

روزی که گلِ آدم خاکی بسرشتند
آدم به تولای علی صاحبِ دم بود

از خاک قدم های علی کعبه بنا شد
او را نتوان گفت که نوزاد حرم بود

روزی که کرم بود دُری در صدف غیب
والله علی قبلة ارباب کرم بود

بر قلب علی علم خدا از دل احمد
چون سیل خروشنده روان در دل یم بود

در بین رسولان که به عالم عَلَم استند
نام نبی و نام علی هر دو عَلَم بود

در جوف نبی دید نبی حمد خداوند
با نعت وی و مدح علی ذکر صنم بود

بالله تجلای نبی مطلع الانوار
والله تولای علی فوق نعم بود

خلقت چو خدا خالق بخشنده ندارد

خالق چو نبی و چو علی بنده ندارد

از خالق دادار بپرسید علی کیست
از احمد مختار بپرسید علی کیست

جز شخص علی شخص علی را نشناسد
از حیدر حرار بپرسید علی کیست

شمشیر به دشمن دهد و شیر به قاتل
از قاتل خونخوار بپرسید علی کیست

با دار بلا انس بگیرید و در آن حال
از میثم تمار بپرسید علی کیست

در غزوه ی بدر و احد و خیبر و احزاب
از تیغ شرربار بپرسید علی کیست

از نخله ی خرما و در و دشت و بیابان
از چاه و شب تار بپرسید علی کیست

از حجر و سعید ابن جبیر و ز ابوذر
از مالک و عمار بپرسید علی کیست

جز فاطمه کس محرم اسرار علی نیست
از محرم اسرار بپرسید علی کیست

بگرفت به کف جان و سر و جای نبی خفت
از آن همه ایثار بپرسید علی کیست


میثم چه در اوصاف علی گوید و خواند
جز حق نتواند نتواند نتواند

***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در یکشنبه 89/12/1 | نظر

شب شوق و شب وجد و شب شور و شب پیدایش نور و شب تکرار تجلای رسولان الهی رسد از ارض و سما و ملک و حور و گواهی که شب هجر سر آمد سحر آمد سحر آمد خبر آمد خبر آمد که شد از آب تهی رود سماوه شده چون دامن تفتیده ی صحرای قیامت کف دریاچه ی ساوه خبری تازه به گوش و رسد از غیب سروش و شده آتشکده ی فارس خموش و عجبا اینکه فرو ریخته یکباره به هم کنگره ی کاخ مدائن نفس پادشهان حبس شده در دل و گشتند همه لال ز گفتار به امر احد خالق دادار دگر راه سماوات به شیطان شده مسدود بتان یکسره بر خاک فتادند و نگویند مگر ذکر خداوند و رسول دو سرا را.

عرش و فرش و ملک و آدمی و کوه و در و دشت و یم و قطره مهر و مه و سیاره و منظومه ی شمسی و کرات و همه افلاک الی این کره ی خاک ز برگ و بر و ریگ و حجر و شاخه و نخل و ثمر و بام و در و مرد و زن و پیر و جوان ابیض و اسود همه گویند درود و صلوات از طرف ذات خداوند تبارک و تعالی و همه عالم خلقت به خصال و به کمال به جلال و به جمال قد و بالای محمد که خداوند و ملایک همه گویند درودش همه خوانند ثنایش همه مشتاق لقایش همه عالم به فدایش همه مرهون عطایش که خدا خلق نموده است به یمن گل رویش فلک و لوح و قلم را ملک و جن و بشر را همه ارض و سما را.

چار ماه است که گردیده به تن آمنه را جامه ی ماتم به رخش هاله ای از غم غم عبدالله والا گهرش شوهر نیکو سیرش اشک روان از بصرش اشک نه خون جگرش خون نه که یاقوت ترش بود یکی غنچه از آن لاله ی پرپر ثمرش داشت چو جانی به برش بلکه ز جان خوب ترش مونس شام و سحرش تا که شبی دید همان مادر دلباخته در خواب که در دست گرفته است گلی خرم و شاداب که برده است ز گل های دگر آب نظر کرد بر آن لاله ی فرخنده که برگشت یکی قرص قمر گشت به یک لحظه پسر گشت نکوتر ز پدر گشت چو بیدار شد از خواب، خوش و خرم و شاداب دلش شد ز شعف آب به یاد آمدش این نکته که نه ماه تمام است مه حسن ختام است رسیده مه میلاد گرامی پسرش بر رخ قرص قمرش خندد و بی پرده کند سیر تماشای خدا را.

لحظه ها بود بر آن مادر فرخنده ی افراشته اقبال بسی بیشتر از سال شب و روز زدی طایر جانش ز شعف بال که کی جلوه کند از صدف آن گوهر اجلال که یک بار دگر نیمه شبی خواب ربودش همه شد نور وجودش ز عنایات خداوند ودودش عجبا دید که خورشید زپهلوش درخشید و فروغ ابدیت به جهان یکسره بخشید به ناگه در پاکش ز صدف داد ندا کای صدف گوهر یکتای خدا مادر انوار هدی خیز که هنگام فراقت به سر آمد شب تنهایی و اندوه و غمت را سحر آمد شب میلاد گل گلشن هستی به نجات بشر آمد چه مبارک سحری بود که ناگاه به هم درد فشردش شبی آرام در آن حجره ی خاموش نه یاری نه قراری تک و تنها ز دم احمدی خویش پراکنده در امواج فضا عطر دعا را.

دگر از درد گل انداخته رخسار نکویش شده انوار خداوند فروزنده ز رویش نگهش سوی سما بود و همه محو خدا بود که سقف حرمش لاله صفت باز شد و لحظه ی اعجاز شد و با خبر از راز شد و دید در آن درد و الم چارزن پاک تو گویی که رسیدند ز افلاک و همانند ندارند به روی کره ی خاکی یکی حضرت حوا و دگر مریم عذرا و دگر هاجر و سارا همه مبهوت جلالش همه بر دور جمالش همه دیدند مقامش همه گفتند سلامش بگرفتند در آغوش چو جانش زهی از عزت و شانش نگه هاجر و سارا به گلستان رخ حور نشانش که در آن لحظه کف دست به پهلوش کشید از دو طرف مریم عذرا که به یکباره به پا خواست صدای خوش تکبیر ز کوه و شجر و دشت و در مکه جهان غرق در انوارالهی شد و دیدند که مرآت جمال احد قادر سرمد مدنی مکی ابوالقاسم و محمود و محمد نبی امی خاتم به روی دامن مریم ز فروغ رخ خود کرد منور همه جا را.

  بشنوید از دو لب آمنه آن مادر فرخنده ی احمد که چو بگذاشت قدم بر کره ی خاک محمد ز رخش نور عیان گشت و فروزنده از آن نور جهان گشت که با جلوه ی ماه رخ او دیدمی از دور قصور یمن و شام و به گوش آمدم از جانت معبود ندایی که الا آمنه زادی پسری را که بود از همه ی خلق سرآمد که بود آینه ی طلعت ذات احد قادر سرمد که بود آینه ی طلعت ذات احد قادر سرمد که بود کنیه ابوالقاسم و نام احمد و محمود و محمد که در آن حال همان چار زن پاک، تن خوب تر از جان ورا شسته به ابریق بهشتی پس از آن مریم عذرا به یکی حله ی زیبای بهشتش بپوشاند و لب خویش به لبخند گشودند و سلامش بنمودند و ستودند مقام و شرف و عزت آن پاک ترین عبد خداوند نما را.
***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در شنبه 89/11/30 | نظر

گاهی غزل بخوانم و گاهی غزل شوم
گاهی به تکه پاره ای دل بدل شوم

گاهی که صحبت از لب لعل تو می کنم
انگار که تعارف جامی عسل شوم

جانم غزال تیر نگاه نجیب توست
بی تو چگونه کشته ی تیر اجل شوم

بی مهر تو محلی از اعراب نیستم
وقتی نگاه می کنی اهل محل می شوم

گفتی ز طول سجده مقرب شوی به حشر
بگذار تا حدیث تو را فی المثل شوم

در لحظه ی خطیر حماسه مرا بخوان
ورنه به مکر زهد و ریا معتزل شوم

قالوا بلای ما به تو تنها الست نیست
روزی هزار بار چو روز ازل شوم

گفتند بی بها که بهشتی نمی شوم
من هم دعا کنید که اهل عمل شوم

حالا که مست باده ی ناب پیمبرم
 باید موحدانه کنم وصف دلبرم

ای اشهدت گواه خدا،لاشریک له
چون تو ترانه ی دل ما لا شریک له

تو آمدی و بندگی آغاز شد چه خوب
با تو شروع شد همه جا لا شریک له

عالم خبر ز خلقت یکدانه ی تو شد
تا بشنود ندای تو را لاشریک له

ابلیس از فریب شما ناامید ماند
وقتی که گفت ارض و سما لاشریک له

کسرا ز اقتدار قدومت فرو نشست
وز چارده ستون ولا، لا شریک له

بت ها صدای پای تو را تا شناختند
عابد شدند پیش تو با لا شریک له

ای بت شکن به قصر دل ما سری بزن
کسرا بریز و خیمه ی پیغمبری بزن


ای برگزیده در دو سرا مصطفی تویی
 قبل از قدیم هم شجر مرتضی تویی

ای پرتو ائمة الاطیاب ،نور تو
روح مطهر همه ی اولیا تویی

عالم به خاطر تو فقط آفریده شد
تاج سر اباالحسن مجتبی تویی

نور نبوت تو امامت به بار داد
یعنی که علت و سبب هل اتا تویی

تبریک هر رسول الوالعزم با تو گفت:
بعد سلام: سید ما انبیاء تویی

بر شان تو خلیل خدا غبطه می خورد
در ملک حق یگانه حبیب خدا تویی

ای قسط و عدل، موهبت دین حضرتت
سرمایه ی محبت آل عبا تویی

هرگز بلند مرتبه تر از تو کس نشد
السابقون تر از همه ی ازکیا تویی

امر تو شد مطاع جمیع فرشتگان
دارنده ی شرافت ترض و سما تویی

وقتی برای کرب و بلا گریه می کنی
انگار از ازل به غم کربلا تویی

ما را ظهور تو ز جهالت نجات داد
 آری صدای گرم تو ما را حیات داد

ای شیوه ی خدایی تو فوق کارها
وی سیره ی الهی تو تا دیارها

چون تو کسی حدیث ولایت نخوانده است
 حرف تو بهترین سخن روزگارها

هرگز حجاب مانع تو با خدا نبود
موسی کجا،تکلم لیل و نهارها

عالم حیات یافت ز تو چشمه ی بقا
وز اشک تست گریه ی شب زنده دارها

میلاد تو که پرده ی ظلمت کنار زد
شد کعبه پرده دار شما پرده دارها

پاکیزه تر ز گوهر نابت نیامده
ای معتبر ز تو همه ی اعتبارها

پاییز از تبری تو خشک می شود
سبز از تولی تو شود نوبهارها

بنت الوهب که واسطه ی اهل بیت توست
جان داد از صلابتتان شهریارها

دنیا شبانه روز مدار اذان تست
نام تو پنج نوبه رسد از منارها

احکام دین معطل اگر ماند بعد تو
از بس رسید آل تو را ناگوارها

در هر بلا به راه ولا امتحان شدی
لعنت به قاتل تو و هیزم بیارها

باید بساط نافله ای دست و پا کنیم
 باید امیر قافله ای را صدا کنیم

ای سینه ی تو حافظ گنجینه ی علی
تنها تویی مباشر دیرینه ی علی

قرآن فقط به سینه ی تو می کند نزول
گنج ولایت است فقط سینه ی علی

تنها نه با علی که دلش با تو هم نبود
هر کس که داشت در دل خود کینه ی علی

تو با نمک تری اگر از یوسف نبی
روی جمال تست به آیینه ی علی

کوثر عطیه ایست به خلق عظیم تو
بلکه هدیه ای به طمانینه ی علی

معراج تست لیلة الاسرای فاطمه
وان شب نشینی است به دوشینه ی علی

شایسته ی حکومت ناب محمدیست
آل علی و دولت و کابینه ی علی

روز ظهور مهدی موعود نسل تو
یوم الحسین باشد و ادینه ی علی

می میزنم ز باده ی دلبر شبانه روز
دم می زنم ز احمد و حیدر شبانه روز

***محمود ژولیده***


نویسنده سائل در شنبه 89/11/30 | نظر

اى به ذکر روى تو، تسبیح گردان ماه و مهر
وى به روز و شب جمالت را ثناخوان ماه و مهر

با خیالت رو به ذکر یاجمیل آورده اند
بیش ازین در آتش حسرت مسوزان ماه و مهر

آسمان با صدهزاران دیده مى جوید تو را
رونما، تا رونما آرد به دامان ماه و مهر

در حجاب نور مستورى، ولى با این همه
با نگاهى دل ز کف دادند آسان ماه و مهر

از فروغ روى تو هفت آسمان روشن شده ست
اى رخت را روز و شب آیینه گردان ماه و مهر

چشمشان در خواب هم هرگز نبیند خواب را
در رخ تو مات و حیرانند اینسان ماه و مهر

مدّعا را با دو شاهد آسمان اثبات کرد:
از سحرخیزان و از شب زنده داران، ماه و مهر

در گذرگاه تجلّى اى فروغ لایزال
با دو جلوه از تو شد اینسان فروزان ماه و مهر

با تو رونق نیست بازار مه و خورشید را
بِهْ که تا نگشوده بربندند دکّان ماه و مهر

رزقِ نور کهکشان ها در فروغ حسن تست
اى دو قرصِ نان تو را بر خوانِ احسان، ماه و مهر

دورباش چشم بد را نیست حاجت، تا که هست
مجمره گردان فلک، اسپندریزان ماه و مهر

کهکشان در کهکشان گسترده طیف نور او
ذرّه اویند در گردون فراوان ماه و مهر

چون رُخش را گاه مه خوانند و، گاهى آفتاب
زین شرف ساید سر خود را به کیوان ماه و مهر

چشم من ماتِ جمال مصطفى بادا، که هست
اندرین آیینه سرگردان و حیران، ماه و مهر

اى شبستان تجلّى از تو روشن همچو روز
وى به یمن جلوه ات این گونه رخشان ماه و مهر

کرده میلاد تو را با حضرت صادق قرین
تا خدا امشب کند با هم نمایان ماه و مهر

شایگان آورده، گنج شایگانم آرزوست!
اى به چرخِ جود تو رخشان هزاران ماه و مهر

اى به درگاه جلالت چار ارکان خاکبوس
هفت اختر مشعل افروز و، دو دربان: ماه و مهر

از سر «پروانه» خود سایه رحمت مگیر

هست تا در سایه مهرت خرامان ماه و مهر
***محمد علی مجاهدی (پروانه)***


نویسنده سائل در شنبه 89/11/30 | نظر

به بهار گفتم ثمرت مبارک
به بهشت گفتم شجرت مبارک
به سپهر گفتم قمرت مبارک
به وصال گفتم سحرت مبارک
به وجود گفتم گهرت مبارک
به شکیب گفتم ظفرت مبارک
به کلیم گفتم شب احمد آمد
به مسیح گفتم که محمّد آمد

چه خوش است امشب شب عیش و نوشم
چو ملک ز گردون گذرد سروشم
چو شراب کوثر ز درون بجوشم
به وصال ساقی ز شعف بکوشم
من و های و هوی و دو لب خموشم
که هماره جانم دهد و ستاند
ز نبـی بگویـد، ز علی بخواند


ز خدا بوَد پر همه‌جای مکه
شده غرق، عالم به فضای مکه
زده پر وجودم به هوای مکه
به زمین مکه، به سمای مکه
به مقام کعبه، به صفای مکه
به رسول اکرم، به خدای مکه
به شکوه کعبـه، به جلال احمد
که خداست پیدا به جمال احمد

شب شام روشن ز فروغ رویش
رهِ «ایمن» ایمن، به پناه کویش
یم بی‌نهایت نمی از سبویش
قد خضر سروی به کنار جویش
دل خلق بسته به کمند مویش
به بهار خلقش، به بهشت خویش
به کـدام دم، دم زنـم از ثنایش
به کدام سر، سر فکنم به پایش

نفسش روایت، سخنش درایت
هدفش نبوت، کنفش ولایت
جلوات رویش، همه را هدایت
اثرات دستش، همه‌جا عنایت
منم و عطایش، دو خجسته آیت
نه در آن حدود و نه بر این نهایت
به خدا به قرآن، به رسول و آلش
که بـس اسـت فردا نگه بلالش

به خداست عبد و به دلش خدایی
به ثناس بسته دهن سنایی
همه خسروان را به درش گدایی
همه دلبران در قدمش فدایی
قد و قامتش را همه کبرایی
دمد از وجودم دم نارسایی
نـه توان ثنایش به زبان بیارم
نه توان قلم را به زمین گذارم


به تمام قرآن، به رسول داور
به جلال زهرا، به مقام حیدر
به صفا، به مروه، به منابه مشعر
به دو دخت زهرا به شبیر و شبر
به مقام سلمان، به قیام بوذر
به کمال میثم، به خلوص قنبر
که خدا ندارد بشری چو احمد
که بشر ندارد پدری چو احمد

هله‌ ای دو عالم همه دم به کامت
ز فلک گذشته اثر کلامت
تو بگو که گویم سخن مقامت
تو بخوان که عالم شنود پیامت
ز بشر درودت ز خدا سلامت
همه جا قیامت شده با قیامت
چه شود بخوانی به نوای دیگر
چه شود برآیـی ز حرای دیگر

تو پیمبر استی به همه زمان‌ها
تو خدایگانی به خدایگان‌ها
کمی از زمینت همه آسمان‌ها
به کفت زمامِ همه‌کهکشان‌ها
قدمت فرازِ قلل جهان‌ها
کلمات نورت، همه نقش جان‌ها
تو زعیم بودی، همه انبیا را
تو پیمبر استی همه اولیا را

تو رسول بودی که نبود عالم
تو امام بودی و نبود آدم
به همه مؤخر ز همه مقدم
تو نبی اعظم تو رسول‌اکرم
تو دلیل بودی به کلیم در یم
تو مسیح بودی به مسیح در دم
تو خـدا جلالـی، تـو خـداپرستی
تو همیشه بودی، تو هماره هستی


تو رسول حق تا صف محشر استی
تو پیمبران را همه رهبر استی
تو مطهر استی، تو مطهر استی
تو فروتن استی، تو فراتر استی
تو امام حیدر، تو پیمبر استی
تو ز انبیا هم، همگی سر استی
نگهـی بـه «میثم» که ره تو پوید
همه از تو خواند، همه از تو گوید
***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در جمعه 89/11/29 | نظر

لطافت موج می‌زد در صدایت
که دل برد از خدا هم ربنایت

خدا خلقت نمود و عاشقانه
دمی زل زد به برق چشمهایت

دو دستت تا به سمت عرش می‌رفت
ملک می‌ریخت روی دستهایت

از آن روزی که بالت را گشودی
کرامت می‌چکید از بالهایت

مبادا تا شود آزرده از خاک
فرشته فرش می‌شد زیر پایت

شب معراج دیدی با دوچشمت
که اوج عرش بوده ابتدایت

اگرچه ذره‌ام یا کمتر از آن
تو را می‌خواهم آقا بی‌نهایت

خودت فرموده‌ای بابای مایی
تمام هستی‌ام بابا فدایت

تو را با عشق یکجا آفریدند
برای خاطر ما آفریدند


خدا را آینه هستی ، زلالی
تو را همرنگ دریا آفریدند

برای اینکه برعالم بتابی
دراوج آسمانها آفریدند

هزاران سال قبل از خلق آدم
و قبل از خلق حوا آفریدند

تو اول بودی و آخر رسیدی
تو را منجی دنیا آفریدند

خدا را شکر در راه تو هستیم
تو را پیغمبر ما آفریدند

خدا می‌خواست زهرایی بیاید
تو را بابای زهرا آفریدند

نفسهایت خدایی بود آقا
کلامت دلربایی بود آقا

شبیه انبیا و اولیایش
خدا هم مصطفایی بود آقا

دل تو سبزه زار مهربانی است
تو کارت دلربایی بود آقا

برای این شد اصلاً گنبدت سبز
و گرنه که طلایی بود آقا

تو می‌بخشیدی و فرقی نمی‌کرد
گدای تو کجایی بود آقا

نشیند گیوه‌هایت تا برویش
زمین ، کارش گدایی بود آقا

حسین ، از لعل لبهایت مکیده
اگر که کربلایی بود آقا

الهی من مرید مصطفایم
که چون با مصطفایم با خدایم 
***ناصری***


نویسنده سائل در جمعه 89/11/29 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<