ببین می تــوانی بمانی بمان
عزیزم تو خیــلی جـوانی بمان
تو هم مثل من نیمه جـانی بمان
زمــین گـیر من،آســمانی،بمان
اگر می شـود می توانی بـمان
تو نـیلوفرانه تـریـن یاس شـهر
وجود تو کانون احـساس شهر
دعا گوی هر قـدر نشناس شهر
نکش دست از دست دستاس شهر
نباشـی، چـه آبی چه نانـی بمان
چه شد با علی همسفر ماندنت
چه شـد ماجرای سـپر ماندنـت
چه شد پـای حـرف پـدر ماندنـت
پس از غـصه ی پشـت در ماندنت
نـدارد علــی هـمزبانی بمــان
برای علی بی تو بـد میشود
بدون تو غم بی عـدد میشود
نرو که غــرورم لــگــد میشود
و این سـقف،سـنگ لحدمیشود
تو باید غــمم را بدانــی بمــان
چرا اشــک را آبـرو میکــنی
چرا چــادرت را رفـو میکـــنی
چرا اسـتخوان درگـلو میکــنی
چرامـــرگ را آرزو میکـــــنی
چه کم دارد این زنــدگانی بمان
***صابر خراسانی***
*اجرا توسط حاج محمود کریمی- شب دوم فاطمیه اول 91*
طلیعه ی فاطمیه
تسلیت یابن الحسن گشته عزای مادرت
آسمان دارالعزاست
بر مزار مخفی او خاک ریزی بر سرت
آسمان دارالعزاست
***
فراق پیامبر (ص)
ای پدر جان رفتی ومحزون تو زهرا شده
حیدرم تنها شده
بعد تو پای غریبه در سرایم واشده
حیدرم تنها شده
***
دیوار و در
پهلویم بشکسته دیگر در پس این در شده
فضه بر دادم برس
با علی چیزی نگو که غنچه ام پرپر شده
فضه بر دادم برس
***
آتش گرفتن در خانه
بین آتش درب خانه بر سرم آوار شد
دیده هایم تار شد
سینه ی من داغ از گلبوسه ی مسمار شد
دیده هایم تار شد
***
کوچه ی بنی هاشم
ضربه ای از ثانی و یک ضربه از دیوار خورد
مادرم ای مادرم
خواست برخیزد زجا سیلی دیگر بار خورد
مادرم ای مادرم
***
بلال
با اذانت شهر یثرب بیقراری می کند
ای اذان گوی نبی
فاطمه یاد پدر افتاده زاری می کند
ای اذان گوی نبی
***
بیت الاحزان
بعد از این قبر عمویم بیت الاحزان من است
عرش گریان من است
میزبان ناله های قلب سوزان من است
عرش گریان من است
***
بستر بیمادری
بس که لاله می چکد از جای جای پیکرت
شد گلستان بسترت
باغبان گشته این ایام کار همسرت
شد گلستان بسترت
***
وداع
می شود خاموش از امشب ناله های یاربم
جانم آمد بر لبم
یا علی جان تو و جان حسین و زینبم
جانم آمد بر لبم
***
شهادت
ای مسیحای علی بار دگر اعجاز کن
دیده بر من باز کن
ای پرستویم بمان یا با علی پرواز کن
دیده بر من باز کن
***
شام غریبان
باغبان تنها شده گلخانه ی او سوخته
قلب او افروخته
دیده بر تکه لباس بر روی در دوخته
قلب او افروخته
***
غسل
می دهم با فضه امشب شستشویت فاطمه
وای از پهلوی تو
بازویت دارد ورم، سرخ است رویت فاطمه
وای از پهلوی تو
***
تشییع
من امیرالمومنینم پهلوان خیبرم
خورده سیلی همسرم
جسم بی جان گلم را روی دوشم می برم
خورده سیلی همسرم
***
تدفین
خاک می ریزم به روی جسم چون نیلوفرت
ای فدایت حیدرت
لرزه افتاده به زانویم کنار پیکرت
ای فدایت حیدرت
***
بعد از شهادت
رفتی و تاریک شد بعد از تو این کاشانه ام
ای صفای خانه ام
چادرت بر سر نماید دختر دردانه ام
ای صفای خانه ام
***رضا رسول زاده***
بار الها چه کنم گوهرم از دستم رفت
همدم و مونس و غم پرورم از دستم رفت
ماه من در شب تاریک نهان شد در خاک
آخر آن مرغ شکسته پرم از دستم رفت
ناگزیرم دگر از شهر مدینه بروم
چه کنم گر نروم همسرم از دستم رفت
فاتح خیبرم و خانه نشینم کردند
کشته شد فاطمه و یاورم از دستم رفت
درگهم مقتل محبوب جوانمرگ من است
هیجده ساله حمایتگرم از دستم رفت
غسل میدادم و دیدم بدنش مجروح است
وا مصیبت گل نیلوفرم از دستم رفت
فاطمه یک تنه بر من عوض لشگر بود
موج زد فوج بلا ، لشگرم از دستم رفت
صِهر پیغمبرم و خسته ز جور امّت* *(صِهر:داماد)
ساقی کوثرم و کوثرم از دستم رفت
دگر از ناله اش اهل وطن آسوده شدند
راحتی بخش دل مضطرم از دستم رفت
آبِ رفته که شنیدست به جو برگردد
عاقبت نور دو چشم ترم از دستم رفت
کاش میبود خدیجه سر قبرش میگفت
وای بر حال علی دخترم از دستم رفت
نفسی میکشم و همنفسی میجویم
درد دل با که کنم دلبرم از دستم رفت
ترسم از آن که بُوَد زندگیم طولانی
سیرم از جان که ز جان بهترم از دستم رفت
گردد از ناله ی زینب جگرم خون شبها
گوید ای وای خدا مادرم از دستم رفت
***استاد ولی الله کلامی زنجانی***
* سپاس از وبلاگ "من غلام قمرم" *
بگذشت نُه بهار تو، در لاله زار من
من بلبل تو بودم و تو گلعذار من
ای با تو رشکِ هشت بهشت، آشیانهام!
بنگر به چار لالهی دلْ داغدار من
چشمان خویش بستی و مژگان گره زدی
هم باز کن گره ز مژه، هم ز کار من
شمشیر، در غلافِ صبوری نهادهام
تیغ زبان توست کنون، ذوالفقار من
ای ماه من! چه شد که نچیدی ستارهای
از آسمان ِ دیدهی اختر نثار من!
دریای بیکنارهی غم؛ سینهی من است
ای ساحل علی! تو بمان در کنار من
امّید ماندن تو، به دل ، پروراندهام
(ای وای بـر من و دل امّیـدوار من)*
* هلالی جغتایی
***جواد هاشمی (تربت)***
ای مسیحا نفسم از چه بریده نفست
رفتی و زود برآرورده شد آخر هوست
با پرزخم چگونه تو شکستی قفست
زتو شرمنده نشد تاکه شوم دادرست
بی وداع از برمن رفتی وحسرت خوردم
کاش ای فاطمه جان قبل تو من می مردم
خبرت را که شنیدم بدنم لرزان شد
دیده ام سیل شد و رود شد و باران شد
شعله شد آه من و ناله من طوفان شد
گریه کردم بخدا قاتل تو خندان شد
وقت پیروزی دشمن شد و حیدر افتاد
پیش مردم به خدا شیر تو با سر افتاد
ای جوانی که خوشی زعمر ندیده برخیز
هیجده ساله از غصه خمیده برخیز
ای گلی که به تنت چکه دویده برخیز
چه کسی پارچه بر روت کشیده برخیز
شاه این عالمم و بی تو بدون تاجم
قبله حاجت من ،سخت به تو محتاجم
چه کنم کار من افتاده به اینجا چه کنم
رفتی و مانده ام و دست تمنّّا چه کنم
ای سپاهم تو بگو من تک و تنها چه کنم
مانده ام مات که با غسل تو زهرا چه کنم
تن حوریه نمای تو پر از آثار است
بدنت نقش پراز میخ در و دیوار است
می روی خاطره کوچه تو می ماند
حسنم خون زبصر از غم تو می راند
راز آن چادر خاکی تو را می داند
زیر لب روضه سیلی تو را می خواند
عقده اش این شده که از تو دفاعی ننمود
خود خوری میکند از اینکه نشد کوچک بود
سر نهاده است به پای تو حسینت زهرا
تا که او را بکنی یاد تو در عاشورا
سرنهاده ست بپایت که بیایی آنجا
تا که آرام دهد جان وسط آن دریا
خس خس زیر گلویش به زیر آن خنجر
به خدا یک کلمه هست بیا ای مادر
ذوالجناحی خبرش غرق بخون یال بَرََََُد
زخم وخونریزی پهلو تنش از حال بَرد
بدنش را نوک نیزه ته گودال بَرَد
نعل ، دندان زلبش کَنده و پامال بَرد
از پس سر ،سر او را ز جنایت کندند
خواهرش لطمه زنان ، وای همه می خندند
***مجتبی صمدی شهاب***
نای نفس کشیدن و رعنا شدن نداشت
سرو علی دگر کمر پا شدن نداشت
این بر همه طبیب ، ز خود دست شسته بود
کی گفته او توان مسیحا شدن نداشت
آب از سرش گذشته ، علی را خبر کنید
کوثر که میل راهی دریا شدن نداشت
پیچیده است اگر، کمرش درد می کند
او هیچ گاه قصد معما شدن نداشت
اامروز کار خانه خود را تمام کرد
گویا که قصد عازم فردا شدن نداشت
حتی حسین آب ز دستش گرفت و خورد
گویا خبر ز راهی گرما شدن نداشت
می شست رخت خویش ، ولی طول می کشید
چون دست لاغرش رمق واشدن نداشت
اسماء کمی خلاصه بینداز بسترش
تصویر فاطمه که غم جا شدن نداشت
می خواست دختر پدر خویشتن شود
گویا که میل حضرت زهرا شدن نداشت
با قصد قربت از پسرانش برید دل
هرچند قصد قربت مولا شدن نداشت
***محمد سهرابی***
از بازی غریب فلک آه می کشید
از زخم های خورده نمک آه می کشید
آن چهره ای که تاب نسیم سحر نداشت
حتی ز باد بال ملک آه می کشید
حالا چه آمده به سرش که تمام شب
از جای زخم های فدک آه می کشید
او بار شیشه داشت که در کوچه خرد شد
آئینه بود و غرق ترک آه می کشید
وقتی که می برید لباس حسین را
تنها خودش بدون کمک - آه می کشید
***حسن لطفی***
چشم تو کعبه ی همه حاجات حیدر است
گلخنده ات صفای مناجات حیدر است
مادر ، تو گفته ای که فدائی حق شدن
راه رسیدن به ملاقات حیدر است
ای ذوالفقار شیر خدا ، قدرت علی
نام تو رمز هر عملیّات حیدر است
صبر علی... به پای غمی... چون فراق تو
یک ذره از تمام کمالات حیدر است
از این غریب خسته چه دیدی که هر سحر
چشم کبود و زخمی تو مات حیدر است
در اوج گریه ات به علی خنده می زنی
این خنده هم برای مراعات حیدر است
در عشق ورزی به علی بی بهانه ای
این مایه ی غرور و مباهات حیدر است
هم سینه ات شکسته و هم دست و هم دلت
گویا وجود تو همه خیرات حیدر است
***مجتبی روشن روان***
خانه ای بین شعله ها می سوخت
مادری خسته ، بی صدا می سوخت
پیکرش در میان آتش و دود
سینه از داغ ناسزا می سوخت
جایگاه نزول وحی خدا
خانه ی خیرالانبیا می سوخت
پیش چشمان کودکان علی
فاطمه ، جان مرتضی می سوخت
در مدینه به جای این منزل
کاش بنیاد خانه ها می سوخت
...از بلندای آتش کینه
ساحت عرش کبریا می سوخت
تا دم مرگ از غم آن روز
قلب بی تاب مجتبی می سوخت
***محمد تنعمی***
هی بال بال می زند این روز آخری
گشته هوای خانه مادر کبوتری
آغوش باز کرده به دنبال بچه هاست
گل کرده باز در دلش احساس مادری
دست شکسته اش به قنوت دعا شده
مشغول بچه ها شده با دست دیگری
پا شد که باغ پیرهنش را بشوید از
گل های زخم خورده ی ایام بستری
گاهی میان گریه ی خود حرف می زد و
می گفت آه ای پدر آیا دم دری؟
اسپند دود می کند اسما برای او
کوری زخم چشم مدینه که بهتری
اسما غروب شد دل خانم گرفته است
باید لباس رفتن او را بیاوری
***رحمان نوازنی***
* سپاس از جناب آقای علیرضا شعبانی*