ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

شب ششم محرم - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :817
بازدید دیروز :52
کل بازدید ها :6139573

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

پریشانم سر مویت به دست دیگری باشد
نبایر تیغ ابرویت به دست دیگری باشد

جوانه بودی و حالا نهال باغ من هستی
حیا دارم گل رویت به دست دیگری باشد

صدایم کن در این صحرا به دادت میرسم اینجا
مبادا چشم آهویت به دست دیگری باشد
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در دوشنبه 92/8/20 | نظر

ماه در خون شناورم، قاسم
یادگار برادرم، قاسم

کم بزن دست و پا در آغوشم
جان مده در برابرم، قاسم

العطش گفتنت کبابم کرد
سوخت از پای تا سرم، قاسم
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در شنبه 92/8/18 | نظر

حت آن تحت الهنک محشر کند ابروی تو
یک حرم دل، دلربا سرگشت? گیسوی تو

تا صدای ناله آمد،که عمو مُردم بیا!
همچنان باز شکاری تاختم رو سوی تو

از سَر زین گو چگونه بر زمین افتاده ای
جای نیزه از دو سو پیداست بر پهلوی تو
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در شنبه 92/8/18 | نظر

همان وقتی که عمو بر تنت ردایت کرد
همینکه بال گشودی پسر صدایت کرد

گره به بند نقابت زد و میان حرم
پس از دو بوسه به پیشانیت دعایت کرد

کنار عمه نشست و برای نجمه گریست
و خیمه گاه تو را حجله عزایت کرد
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در شنبه 92/8/18 | نظر

بی تو در بین حرم بانگ عزا افتاده
وای قاسم، عوضِ وا عطشا افتاده

چاره ای کن که نمانند به رویِ دستم
عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده

گیسویِ مادرِ تو باز شده در خیمه
تا که گیسویِ تو در دستِ بلا افتاده
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در شنبه 92/8/18 | نظر

آیینه‌ ی مرد جمل آمد به میدان
یک شیر دل مانند یل آمد به میدان

با سیزده جام عسل آمد به میدان
ای لشگر کوفه اجل آمد به میدان

باید که قبر خویش را آماده سازید
در دل جگر دارید اگر بر او بتازید

ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در شنبه 92/8/18 | نظر

 نوجوان قبیل? خورشید
عالم دَهر مکتب توحید

آمده نیز? جمل در دست
سیزده شیشه عسل در دست

نام او چیست در عشیر? عشق؟
قاسم بن الحسن،نبیر? عشق
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در دوشنبه 92/8/13 | نظر

اینکه چون قرص قمر تابیده
شمس هم دور سرش گردیده

از کف ساقی صهبای ازل
سیزده جام عسل نوشیده

به نیابت ز لب بابایش
بارها دست عمو بوسیده

زرهی نیست برازنده ی او
بی سبب نیست کفن پوشیده

مگر این میست که با آمدنش
لشگر کوفه به خود لرزیده؟

گوییا صحنه ی جنگ جمل است
بسکه مانند حسن جنگیده
***
نوه ی انسیه الحورایت
استخوانهاش زهم پاشیده

میکشد پاشنه بر روی زمین
به دل انگار که زمزم دیده

آه آهش شده قطعه قطعه
بند بندش شده چیده چیده

نفسی داشت ولی با سختی
بسکه این سینه به هم چسبیده

از لبش جام عسل میریزد
چقدر سنگ به آن چسبیده

وای از آن لحظه که بیند نجمه
سر او از روی نی تابیده

مثل لاله بدنش وا شده است
چقدر خوش قد و بالا شده است

***احسان محسنی فر***

*عرض ادب و تسلیت به مناسبت این ایام نورانی و پربرکت
از اینکه نمیتونم بیشتر و بهتر خدمتگزار شما باشم، عذرخواهم.
محتاج دعای خیر همه شما خوبان هستم.یا علی*


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/9/9 | نظر

ماهه اما شبیه باد، زده از خیمه ها بیرون
انگاری که روح قاسم، توی جسمش شده زندون
می گه موقع نبرده، هرکسی که می گه مرده
بیاد و باهام بجنگه، که وجودم پر درده
نمک عمو تو جونم، خون مرتضی تو خونم
وصیت کرده بابام که، بره پای عمو جونم
می خونم ان تنکرونی، میزنم به قلب لشگر
آخه پشت سر من هست، دعای عمو و مادر
هرچی نیزه هر چی شمشیر ، هر چی بارون دارید از تیر
مثه نقل رو من ببارید، دم این غروب دلگیر
از سر نیزه ها شهد، عسلو می چشم اما
از امام که غریبه، نمیشم جدا به مولا
تا دیدن زره نداره، غیر پیراهن نداره
همه گفتن دیگه بسه، اینکه جنگیدن نداره
سنگا از هر جا که می شد، اومدن به سوی قاسم
بی هوا یه نیزه دار زد، نیزه بر پهلوی قاسم
تا که افتاد از روی اسب ، دشمنا دورش بستن
انقدر برات بگم که، استخوناشو شکستن 
***محسن عرب خالقی***


نویسنده سائل در شنبه 89/9/20 | نظر

چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود
یعنی عمو برای تو بابا نمی شود
ای مهربان خیمه ، حرم را نگاه کن
عمه حریف گریه ی زنها نمی شود
تا جان نداده مادرت از جا بلند شو
زخم جگر به گریه مداوا نمی شود
باید مرا به سمت حرم با خودت بری
من خواستم که پا شوم اما نمی شود
باور نمی کنم چه به روزت رسیده است
اینقدر تکه سنگ که یکجا نمی شود
تقصیر استخوان سر راه مانده است
راه نفس گمان نکنم ، وا نمی شود
این نعل های تازه چه کردند با تنت
عضوی که از تو گمشده پیدا نمی شود
بی تو عمو اسیر تماشا شده ببین
قدت شبیه قامت سقا شده ببین
مثل دلم تمام تنت زیر و رو شده
دشتی از آه شعله زنت زیر و رو شده
پیراهنی که بر بدنت بود کنده اند
پیراهنی که شد کفنت زیر و رو شده
از بس که اسب بر بدنت تاخت با سوار
حتی مسیر آمدنت زیر و رو شده
با من بگو به دست که افتاده کاکلت
این طور موی پر شکنت زیر و رو شده
از بس که سنگ بر سر و پای تو ریخته
از بس که نیزه روی تنت زیر و رو شده
انگار جای فاصله ها پر نمی شود
از بس تمامی بدنت زیر و رو شده
***حسن لطفی*** 


نویسنده سائل در شنبه 89/9/20 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<