دست از سرم بردار من بابا ندارم
زخمی شدم بهر دویدن پا ندارم
گیسو سپیدم؛ احترامم را نگه دار
سیلی نزن؛ من با کسی دعوا ندارم
باشد بزن چشم عمو را دور دیدی
من هیچ کس را بین این صحرا ندارم
ادامه مطلب...
زبری صورت من و دستان عمّه ام
تقصیرِ کوچه های یهودیِ شام بود
شکرِ خدا هوای مرا داشت خواهرت
در چشم ها، عجیب نگاهِ حرام بود
**
پایی که زخم تاول آن هم نیامده
وقتی به دادِ آن نرسی سرخ می شود
ادامه مطلب...
طورنشین میشوم سحر که بیاید
جلوه ی ربانی پدر که بیاید
جار فقط میزنم میان خرابه
یار سفر کرده از سفرکه بیاید
صبح خبرمیدهند رفتن من را
از پدر رفته ام خبر که بیاید
ادامه مطلب...
اگر بریده بریده به لب سخن دارم
هزار لطمه ی ناگفته در دهن دارم
قسم به موی سپیدم سیاه شد روزم
چقدر حرف در این واژه "نزن" دارم
چهار ناخن سالم، سه تار موی بلند
دوتکه معجر و یک پاره پیرهن دارم
ادامه مطلب...
شنیدم از زبان نیزه ها قصد سفر داری
بگو در این سفر اصلا مرا مد نظر داری
تو تنهایی و من تنهاترم از تو در این دنیا
خدا را شکر مثل من در اینجا یک نفر داری
به لطف بوسه ات از روی نیزه مطمئن هستم
هوایم را از آن بالا پدرجان بیشتر داری
ادامه مطلب...
مرغ بسمل شده ای بال و پرش می سوزد
کودکی زندگی اش در نظرش می سوزد
دختری که وسط خیمه ای گیر افتاده
اولین شعله که آید سپرش می سوزد
سپرش سوخته و چادرش آتش گیرد
تا تکانی بخورد موی سرش می سوزد
ادامه مطلب...
لاله در باغ خزان، برگ و برش کم می شد
شمع ویرانه فروغ سحرش کم می شد
پلک بی حوصله اش خواست بخوابد، ای کاش
اندکی هلهله ی دور و برش کم می شد
زخم پاهای ورم کرده اگر خوب نشد
لااقل کاش کمی درد سرش کم می شد
ادامه مطلب...
رفیق نیمه راه من رسیدی
تمام تکیه گاه من رسیدی
خوش اومدی خرابه ای باباجون
بین حالم خرابه ای باباجون
ز کربلا چه بی خبر بابایی
بدون من رفتی سفر بابایی
ادامه مطلب...
حاضرم پایِ سر ِ تو سر ِ خود را بدهم
جایِ پیراهن ِ تو معجر ِ خود را بدهم
سر ِ بابایِ من و خِشت محال است عمه
عمه بگذار که اول پر ِ خود را بدهم...
...پهن کن تا که سر ِ خار نگیرد به لبش
کم اگر بود پر ِ دیگر خود را بدهم
ادامه مطلب...
ای دُرّ یگانه ی ولایت
محبوبه ی خانه ی ولایت
ای گنج حسین در خرابه
پیوسته به گریه و انابه
ای فاطمه را سرور سینه
زهرای سه ساله در مدینه
خورشید به سایه ی نگاهت
آغوش حسین جایگاهت
ادامه مطلب...