ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

شب اول محرم - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :21
بازدید دیروز :65
کل بازدید ها :6141756

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

شانه های زخمی اش را هیچ کس باور نداشت
بار غربت را کسی از روی دوشش بر نداشت

در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی
عابر دلخسته جز تنهائیش یاور نداشت

بام های خانه های مردم بیعت فروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در یکشنبه 92/7/21 | نظر

تشنه ام تشنه ولی آب گوارایم نیست
بین این قوم کسی تشنه ی آقایم نیست

هیچ کس نیست که سرگرم تماشایم نیست
نفسم مانده و جانی به سر و پایم نیست

من که شرمنده ام ای تشنه به اندازه ی شهر
چشم بر راه توام بر سرِ دروازه یِ شهر

ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در یکشنبه 92/7/21 | نظر

کربلایم بُرد فریاد رسایش
سینی بدستی که من و جانم فدایش

وقتی میان کوچه ی ما راه می رفت
بوی محرّم پخش می شد با صدایش

او کوچه گرد کوچه های بُغض باشد
در شهر اربابی که می میرد برایش
<** ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در دوشنبه 92/7/1 | نظر

مولای ما حسین غمش فرق می کند
بزم عزای محترمش فرق می کند

بار سفر ببند از اینجا به نینوا
این نی نوای زیر و بمش فرق می کند
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در پنج شنبه 92/2/12 | نظر

اول عشق تو «لَن» بود نمی دانستم
آخرش هم «ابَداً» بود نمی دانستم

نام عاشق همه جا بیشتر از معشوق است
همه جا صحبت من بود نمی دانستم

چشم من خیس شد، عاشق شدنم هم لو رفت
گریه بر من قَدِغن بود نمی دانستم

بعد از این نام مرا نیز فراموش کنید
عشق ، بد نام شدن بود نمی دانستم

تا دم خیمه رسیدیم و ندیدیم تو را
دل ما اهل «قَرَن» بود نمی دانستم

از لب چشمه مرا تشنه برم گرداندند
تشنگی طالع من بود نمی دانستم

مرغ باغ ملکوتم به خدا حیف شدم
در دلم میل چمن بود نمی دانستم
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده حبیب در چهارشنبه 91/12/16 | نظر

سقا که رفت...ساقی آب آوری که نیست
آتش گرفته میکده را ...ساغری که نیست

بوی لباس سوخته می‌آید از نسیم
باید که فکر کرد به آن معجری که نیست

رد غروب روی زمین رنگ خون کشید
عطر مدینه می‌وزد و مادری که نیست

با نعل تازه بر نفس دشت سُم زدند
یک دشت نیزه ماند ...وَ آن پیکری که نیست

قاری بخوان برای دلم سوره‌ی جنون
از نینوای سرخ همان حنجری که نیست

با تازیانه داغ تو را شعله داده‌اند
آتش گرفته خیمه و خاکستری که نیست

یک دشت اضطراب زمین را گرفته است
با گریه های خسته آن دختری که نیست

از بوسه ای که روی رگ آفتاب ماند
معلوم می‌شود که دگر خواهری که نیست

با اشک‌ها دخیل به گهواره بسته‌اند
باب‌الحوائج است علی اصغری که نیست

تا صبح عمه بود و بیابان و خارها...
وقت اذان رسید و علی اکبری که نیست

بر نیزه هم به روی شما سنگ می زنند
بر گونه شماست رد خنجری که نیست
 
حالا هزار و چارصدو چند سال بعد...
من آمدم شبیه همان کفتری که نیست

از سمت زیر پای شما گریه می‌شوم
تا پیش روی ضلع ششم، محشری که نیست

فطرس شدم به شوق شما آه می‌کشم
بالی نمانده است برایم ... پری که نیست

از شش جهت شکسته شدم در حضورتان
در بهت لحظه ماندم و چشم تری که نیست

حالا ضریح عشق تو را تازه می‌کنند
حالا پر از سکوتم و بالاسری که نیست
***حامد حجتی***


نویسنده حبیب در سه شنبه 91/11/24 | نظر

ز من مپرس که عمری چه کار می کردم
گناه به محضر پروردگار می کردم

بیا و  آبرویم بخر که بین همه
به دوستی شما افتخار می کردم

چو شمع سوخته در محفل محبت تو
سرشک دیده ی خود را نثار می کردم

به یاد گلشن روی تو فصل هر پاییز
خزان باغ دلم را بهار می کردم

طلوع ماه محرم غم نهانم را
به جامه سیهم آشکار می کردم

برای سجده ز دوران خردسالی خویش
همیشه خاک نو را اختیار میکردم
 
ز کودکی چو نگاهم به آب می افتاد
سلامت از جگر داغذار می کردم

اگر حرام نبود ای شهید ماه حرام
به یاد تشنگیت انتحار می کردم

چو کودکی که به سوی پدر پناه برد
به دامن تو ز دوزخ فرار می کردم

به شوق دیدن ماه رخت به بستر مرگ
همیشه آرزوی احتضار می کردم

از آن تخلص خود را نهاده ام "میثم"
که وصف منقبت هشت و چار می کردم
***حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 91/11/12 | نظر

چند وقت است دلم می‌گیرد
دلم از شوق حرم می‌گیرد

مثل یک قرن شب تاریک است
دو سه روزی است دلم می‌گیرد

مثل این است که دارد کم‌کم
هستی ام بوی عدم می‌گیرد

دسته‌ی سینه زنی در دل من
نوحه می‌خواند و دم می‌گیرد

گریه‌ام یعنی باران بهار
هم نمی‌گیرد و هم می‌گیرد

بس که دلتنگی من بسیار است
دلم از وسعت کم می‌گیرد

لشکر عشق حرم را، به خدا
به خود عشق قسم، می‌گیرد
***قیصر امین پور***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 91/10/28 | نظر

ناریم و نور گشتن ما وقت میبرد
کوریم و عادت به عصا وقت میبرد

شاعر صبور باش که انزال "وحی شعر"
تا به "غزلسَرای حرا" وقت میبرد

عمری سراب دیدم و فهمیدم عاقبت
تشخیص آب از آب نما وقت میبرد

گفتی که شرط آینگی آدمیت است
آدم شدن به جان شما وقت میبرد

تهذیب نفس عاقل و تذهیب آن به عشق!!
بر خشت، نقش آب طلا وقت میبرد

فطرس سلام ما به حضورش خودت ببر
با پای لنگ باد صبا وقت میبرد

من زیر قبه ی تو دعا میکنم حسین
حالا بگو قبول دعا وقت میبرد؟

نام تو را به "کاخ تمّرد" نوشته ایم*
پس لاجرم نزول بلا وقت میبرد

در صف نشسته ایم و به دستت نگاهمان
اخذ برات کرببلا وقت میبرد
. . .
یا ایهّا الصبور من، اِصبِر به قتل صبر
جان دادنت عزیز خدا وقت میبرد

*بر گرفته شده از روایتی است که میفرماید به علت بودن جمله ی "بسم الله الرحمان الرحیم" بر سر درب کاخ فرعون، خداوند چهارصد سال عذاب ایشان را به تأخیر انداخت.
***میلاد حسنی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 91/3/31 | نظر

بی شک گدای خانه ات آقا شود، حسین
هر قطره زود پیش تو دریا شود، حسین!

فیض گدایی تو به هر کس نمیرسد
باید که زیر نامه اش امضا شود:"حسین"

هر کس شنید کار گنهکار با شماست
خواهد که رو سیاه دو دنیا شود، حسین

وقتی که درب خانه ی لطف تو در دل است
ما سینه میزنیم که در وا شود، حسین!

در روضه ها به قرب خداوند میرسیم
شبهای هیئتت شب احیا شود، حسین

آقا جوان سینه زنت حاجتش شده:
در کاروان کرب و بلا جا شود، حسین

از کودکیم تا دم مرگم به روی لب
تنها حسین بوده و تنها شود : حسین

ای کاش وقت مردن من! وقت احتضار
ذکر مدام بر لبم آنجا شود: "حسین..."
***سینا نژاد سلامتی***


نویسنده سائل در یکشنبه 91/2/24 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<