ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

شب اول محرم - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :84
بازدید دیروز :65
کل بازدید ها :6141819

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

دلبر آن است که خون ریزد و تاوان ندهد
یا اگر هم بدهد خون عزیزان ندهد

ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
بکش امروز که جز تیغ تو فرمان ندهد

گفته بودم که شوم مَحرم این خانه، نشد
چه توان کرد ؟ حسین است و ره آسان ندهد

زخم اگر نیست به دل، گریه ندارد نمکی
بی نمک را سر این سفره کسی نان ندهد

هر که خالی شود از خویش دهد شور نشور
هیچ کس شور ز دل همچو نمکدان ندهد

شهر ری مملکت توست به جان تو قسم
کس خراج سر زلف تو به جز جان ندهد

عشقم این است که من خانه به ری ساخته ام
گریه هر جا که کنم لذت تهران ندهد

صله ها داده ام از اشک به دربان حسین
گرچه گویند گدا باج به سلطان ندهد

بر حذر باش که در حشر به نی جا نکنی
سعی کن مادرت از دیدن تو جان ندهد

بَلَدُالله من آن دیده ی فتان شماست
ابرویت گرچه امانی به ضعیفان ندهد

هر قدر شور گرفتید حلال دمتان
لیک شوری اثر ذکر حسین جان ندهد
***محمد سهرابی***


نویسنده سائل در شنبه 91/2/23 | نظر

نگاه و گوشه ی چشمی به این گدا کافیست
- تو را به جان رقیه، همین مرا کافیست -

خدا کند که نگاهی کنی، زمین خوردم!
که بر به خاک غم افتاده ای نگاه کافیست

دلم که دست خودش نیست،گاه می شکند
در این میانه فقط نامی از شما کافیست...

برای راحتی از آتش جهنم هم
دو قطره اشک فقط پای روضه ها کافیست

تویی حسین!شروع تمام عاشقی ام
برای عشق، حسینیه ی عزا کافیست

همه حوائج من بسته بر اشاره ی توست
همه حوائج من هیچ، "کربلا" کافیست

تمام حاجت من دیدن ضریحت بود
چقدر فاصله افتاد بین ما...کافیست!
***یحیی نژاد سلامتی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 90/12/4 | نظر

در طریقت زحمت بسیارها باید کشید
تا تقرب منت جام بلا باید کشید

یار ما بد نیست از ما یک ملاقاتی کند
گه کریمان را به بالین گدا باید کشید

در مسیر دلبر ما چشم پاکی واجب است
گر نظر خورد انتقامش را ز ما باید کشید

نیست توجیه قبولی دیدگان خشک را
ازمیان چاه،گاهی آب را باید کشید

وقت روضه زودتر از هر چه باید گریه کرد
سفره که آماده شد،فورا غذا باید کشید

الدواء عند الحسین و الشفاء عند الحسین
بهر درمان یافتن دست از دوا باید کشید

رفته رفته وقت ما دارد به پایان می رسد
تاکه عمری هست ناز یار را باید کشید

رو به قبله کردن ما بین قبر انصاف نیست
صورت ما را به سمت کربلا باید کشید

عاشقان بی کفن ها ،با کفن بیگانه اند
بعد مردن روی ما یک بوریا باید کشید
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در یکشنبه 90/10/11 | نظر

زیر ایوانت اگر روزی کبوتر می شدم
آنقدر پر می زدم در خون که پرپر می شدم

آتشم گل کرد و بالم سوخت با پروانه ها
کاش چون پروانه در آتش شناور می شدم

کاش در هنگام توفان سیاه نیزه ها
مرهمی بر زخم خونین برادر می شدم

ای سر انگشت جنون در فصل رقص عاشقان
زخمه ای گر می زدی تا شعله ور تر می شدم

سوی تو پر می زدم، با بوی تو پر می زدم
از شمیم روح انگیزت معطر می شدم

با برادر گفت زینب:کاش بی تو در جهان
مرغ بی پر، باغ بی بر، نخل بی سر می شدم

در حریم تو کبوترها به باران می رسند
گر به کویت راه می بردم کبوتر می شدم . . .
***حبیب الله بخشوده***


نویسنده سائل در یکشنبه 90/10/11 | نظر

با قلب بشر مونس و دمساز حسین است
در خلوت دل،محرم و همراز حسین است

زهرا و علی،هر دو چو دریای گوهربار
خلقت،صدف است و گهر راز حسین است

آن عاشق فرزانه و،معشوق دو عالم
بر طاق فلک غلغله انداز حــــسین است

هر آیتی از جانب حق،معجزه ای بود
آن آینه که هر دم کند اعجاز حسین است

راهی که بشر را به خـــداونـــــد رساند
عشق است و در این فاصله پل ساز حسین است

در راه نگهداری قرآن محمد
سرباز فداکار سرافراز حسین است

شاهی که ز حر بن یزید،از ره اکرام
بگذشت و نمود آنهمه اعزاز حسین است

فطرس که پرش را شرر قهر خدا سوخت
باز آنکه بدادش پر پرواز حسین است

ماهی که به هر کلبه ی تاریک بتابد
شاهی که به سائل نکند ناز حسین است

از مردم دنیا،مطلب حاجت خود را
درخواست از او کن که سبب ساز حسین است

گر خلق تو را از در خود جمله برانند
آنکس که پناهت بدهد باز حسین است

امید«حسان»جان جهان رحمت یزدان
باب کرمش بر همه کس باز حسین است
***استاد چایچیان***


نویسنده سائل در پنج شنبه 90/9/24 | نظر

جاده و اسب مهیاست،بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم

ایستاده ست به تفسیر قیامت زینب
آن سوی واقعه پیداست بیا تا برویم

خاک،درخون خدا  می شکفد می بالد
آسمان،غرق تماشاست بیا تا برویم

تیغ، در معرکه می افتد و بر می خیزد
رقص شمشیر چه زیباست، بیا تا برویم

از سراشیبی تردید اگر بر گردیم
عرش،زیر قدم ماست بیا تا برویم

دست عباس، به خونخواهی آب آمده است
آتش معرکه برپاست بیا تا برویم

زره از موج بپوشیم و ردا از طوفان
راه ما، از دل دریاست بیا تا برویم

کاش،ای کاش! که دنیای عطش می فهمید
آب، مهریه زهراست بیا تا برویم

چیزی از راه نمانده ست چرا برگردیم
آخر راه، همین جاست بیا تا برویم

فرصتی باشد اگر ،باز در ین آمد و رفت
تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم
***ابوالقاسم حسینجانی***


نویسنده سائل در جمعه 90/8/27 | نظر

وقت وداع فصل بهاران بگو "حسین"
در لحظه های بارش باران بگو "حسین"

هرجا دلت گرفت کمی محتشم بخوان
هی در میان گریه بگو جان، بگو "حسین"

کشتی شکست خورده که دیدی به کارزار
در خاک و خون تپیده به میدان بگو "حسین"

از نام گرم او دل برف آب می رود
در سردسیر سخت زمستان بگو "حسین"

تغییر کرده است لغتنامه هایمان
زین پس به جای واژه عطشان بگو "حسین"

روضه بخوان که لحظه ی طغیان چشم ما
همپای چشمه های خروشان بگو "حسین"

دیدی اگر که جسم قمر زیر آفتاب
مانده سه روز بین بیابان بگو "حسین"

دیدی اگر که جامه ی یوسف ربوده اند
افتاده بین معرکه عریان بگو "حسین"

دیدی اگر که قاری قرآن سرش شکست
از سنگ قوم دشمن قرآن بگو "حسین"
***میلاد حسنی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 90/8/26 | نظر

تا می دمد از یاد تو در شهر نشان ها           
در معرضِ عطر کلماتند دهان ها

بوی تن تو با نَفَس خاک چه کَردَست      
کِامروز پر از بوی بهشتند جوان ها

دیروز چشیدست زمین طعم تو،امروز       
ذرّات تو را تجزیه کرده ست به جان ها

ای کاش زمین خون تو را ترجمه می کرد    
تا با گلِ خورشید می آمیخت دهان ها

از تیغ گرفتند تَنَت را و سپردند                 
در آن سوی مقتل به کَمان ها و گَمان ها

ای زنده جاوید! همانروز سرت را             
از نیزه ربودند و سپردند به آن ها

گفتند فقط،از لب و دندان و ندادند           
از ردّ نَفَسهایِ شهیدِ تو نشان ها

ای کاش مسیحِ نَفَسَت ، روح بریزد         
در کالبدِ منجمدِ مرثیه خوان ها
***عبدالجبار کاکایی***


نویسنده سائل در جمعه 90/6/11 | نظر

حج تان باطل اگردر عرفاتم ننشینید
تشنه لب در وزش شط فراتم ننشیند
سید آینه پوشانم ازین سمت بیایید
چه کسی گفت به کشتی نجاتم ننشینید
محو در جذبه ی پیغمبری ام پنجره تان کو
بی وضو در ملکوت کلماتم ننشینید
هان خود کعبه منم کیست ز من قبله نما تر
چه کسی گفت که در باب صلاتم ننشینید
این عبای نبوی هست به دوشم چه شد ای قوم
روضه ی سیب منم در نفحاتم ننشینید
دست بردارید ای مردم ازین علقمه کافی ست
وای اگر در گذر آب حیاتم ننشینید
من مفاتیح دعایم به خدا راه ندارید
تا که در معرض اذکار سماتم ننشینید
بعد ازاین هلهله تان حجت خورشید تمام است
در همین دشت قتیل العبراتم بنشینید!
از همین بادیه روزی عتباتی بدرخشد
  "ساحل امنی و کشتی نجاتی" بدرخشد

***
پاسخش بود فقط تیر و هیاهوی پیاپی
کافری تیر می انداخت به ساقی و خم می
ابن سعد ست می اند یشید از آنجا به حدیثی
که مبادا نخورم گندمی از مزرعه ی ری
با عبای نبوی سید گل های بهشت آه!
پاسخش بود فقط یکسره پاکوبی و هی هی
و فقط حر شهید آمده با موی پریشان
دست مولا ست که ناگاه گرفت آینه بروی
سرت افتاده به پایین چه شهیدانه می آیی!
مرحبا حر!چه شکوهی !تو چه آزاده ای وحی
چکمه بر دوش می آیی چه سماعی!چه شهودی!
ناگهان ولوله انداخته شور تو به هر شی
کسی نمی فهمد از این قوم که فردا بدرخشد
سوره کهف در آن هلهله بر منبری از نی

***
لجن آلود کدامین صله ی ابن زیادند؟!
که جوابی به جز از هلهله ی سنگ ندادند

در دلم ریخته این مرثیه اندوه غریبی
تشنه ی روضه ام وحس صمیمانه ی سیبی
باید امشب بروم جاده خودش راه می افتد
جاده با زمزمه ی مقتل گل های غریبی
دفترم دستخوش جزر و مد شط فرات است
سهمم از باغچه ای لاله ،غزل های نجیبی
با خودش برده مرا لهجه ی قرآنی پیری
کیستی پیر من ای آن که شهیدانه خطیبی؟!
کلماتش به سرم ریخت از آن خیمه، سرودم:
می شناسم تو حبیب ابن حبیب ابن حبیبی!
دستی از عرش می افتد به زمین ، دست برآرید
آه می بینم از آن دست چه توفان مهیبی
ساعتی بعد ورق پاره ی انجیل در آتش
ساعتی بعد مسیح است به بالای صلیبی
ساعتی بعد سراسیمه به گودال می آید
در همین دشت زنی با چه شکوهی چه شکیبی!
"نیر"و "محتشم" ای کاش به گوشم بسرایند
سیزده بند به لب های خموشم بسرایند

***
عطش باغچه ای لاله ی پرپر به گلویش
محشری می شنوم از رجز حادثه جویش
رجز هاشمی کیست که در گوش فرات است
 آب توفان تر از این جزر ومد افتاده به رویش؟
"ضاق صدری" به لبش میرود آنجا که می افتد
چشم یک مادر و قنداقه ی شش ماهه به سویش
و نشسته است در خیمه چه بی تاب رقیه
تا بیاید مگر از علقمه با مشک ،عمویش
"یا اخا ادرک" از آن سوبه هوا رفت خدایا
ساقی تشنه به خاک است و شکسته ست سبویش
خم شد آن گونه چه می خواست که آهسته بگوید
قلم اینجا به زمین می خورد از سر مگویش
لاله عباسی از آن روز عزیز است که دارد
در خودش سوره ای از سلسله ی خونی مویش !
تا ابد ماه سری در گذر علقمه دارد
و از آن دست وفا دار فقط زمزمه دارد

***
چه کسی ریخت به هم طره پیغمبری اش را
دستی آشفت به صحرا ورق دلبری اش را
ابن سعد است هراسان نبی آمد! نبی آمد!
قتل این آینه افشا بکند کافری اش را
می تواند همه ی علقمه در مشت بگیرد
در رجز هاش ببین جزر و مد اکبری اش را
دختر ی تشنه نگاهش به چکا چاک و هیاهو
می فشارد به دو دستش گره ی روسری اش را
آمد از معرکه تا حس کند آغوش پدر را
تا بنوشد نمی از چشمه ی انگشتری اش را
آسمان خواست از آن خواهش معصوم بخشکد
ریخت بر وسعت صحرا تب نیلو فری اش را
می رود تا که در این ظهر عطشناک ببینند
شب پرستان همه شعشعه ی حیدر ی اش را
به پدر گفت که با جام می اینجاست پیمبر
به سماع آمده ام رایحه ی کوثری اش را
پدر افتاد ورق های گل سرخ در انگشت
پسرم داغ تو تنها به خداوند مرا کشت!

***
ابن طاووس !بخوان تشنه بیاشوب زمین را
شرح منظومه ی هفتاد و دو خورشید جبین را
مجلس آماده شده سید طاووس کجایی؟
گوش کن می شنوی گریه ی جبریل امین را ؟!
دسته ای سینه زن آمد به تماشای لهوفت
با همه بغض بخوان سوختن خیمه ی دین را
مقتل لاله بخوان قطعه به قطعه که گشایی
بر حسینیه ی ما پنجره ی خلد برین را
ابن طاووس ! دلت صبح قیامت شد وقتی
می نوشتی به سر رحل نی آیات مبین را
ابن طاووس ! دلم تاب نمی آورد اینجا
قسمت شعله ببین وسعتی از سبز ترین را
ابن طاووس! غروب است و من و خیمه در آتش
کشتگانند بدون کفن و خیمه در آتش

***
مرغ شب نیست که یک حنجره حق حق بسراید
سخت دیر است زمانی که فرزدق بسراید
کاشکی هم سفر وادی طف بود فرزدق
تا که هفتاد و دو منظومه، معلق بسراید
در ازل دعبل از این بادیه رد شد که زمانی
شعرها چون می گلگون مروق بسراید
زینب آمد که غزل های شهید ازلی را
وقت شق القمر از ابروی منشق بسراید
این زن این شب شکن این کوه چه خونخواه می آید
تا شود وعده ی خورشید، محقق بسراید
خیزران می شنود از ملکوت لبی آنگاه
عشق گل کرده که زیبایی مطلق بسراید!
به همین زودی از این سمت بهاری بشکوفد
قمری از ولوله ی لاله و زنبق بسراید
گل سرخ است تمامی زمین های پس از این
باغ یک پارچه منصور،انا الحق بسراید
می شکوفد چه درختان که به تکثیر قیامش
می وزد بر همه ی خاک ، مزامیر قیامش

***
کاتبی کو که حدیث متواتر بنویسد
چشم بر شط کف آلود جواهر بنویسد
خنکای کفی از علقمه را حس کند آنگاه
هر حدیثی به دلش شد متبادر بنویسد
تا چهل منزل از این بادیه نی نامه بخواند
وچهل روضه ی بی سر به منابر بنویسد
عشق بر منبری از نیزه از این سمت وزیده
کاش دستی به زمین های مجاور بنویسد
کاش می آمد و با دستخط یاس سه ساله
شرح دلتنگی گل های مهاجر بنویسد
اربعین و شب و ماه ومی گلگون به پیاله
 کیست بر علقمه تا گریه ی"جابر" بنویسد
"این طالب" به لبش ندبه ی مشروح بخواند
شرحی از ناحیه ی غایب حاضربنویسد
کاش روح القدس اینجا بر می داشت علم را
کیست این دست که ناگاه نگه داشت قلم را؟!

***
با خودش می برد این قافله راسر به کجاها
 و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
کوفه و شام و حلب یکسره تسخیر نگاهش
 دارد از نیزه اشارات مکرر به کجاها
سوره کهف گل انداخته این بار و زمین را
می برد غمزه ی قرآنی دیگر به کجاها
بر سر نیزه تجلی سر کیست خدایا؟!
پر زد از بام افق نیز فراتر به کجاها
بین خون گریه، پیام آور خورشید صدا زد
می روی با جرس شوق برادر! به کجا ها
شب گرگ است و شقاوت شب سیلی به شقایق
تو گل انداخته ای در شب خنجر به کجا ها
از کران تا به کران می شنوم موج صدایت
کشتی سبز نجاتت زده لنگر به کجا ها
چه زبون است یزید و چه حقیر ابن زیادش
شهر را می کشد این خطبه ی محشر به کجا ها
جشن خصم تو پیاپی به عزا شد بدل آنجا
تا که انداخت نگاه تو به کاخش گسل آنجا
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید

***
سرو در سرو به خون خواهی قیس بن مسهر
نخل در نخل فقط میثم تمار بروید
شب می آشوبد از آواز ستم سوزی مسلم
کوفه را پنجره در پنجره بسیار بروید
و بهار آینه در دست می آید که حسینی ست
چه غم از خار یزیدی که در انکار بروید
چه غم از فتنه پاییز تبر های پس از این
باغ را در وزش شعله نگاه دار، بروید
وقت خون خواهی هفتادو دو خورشید بیاید
وقتی از بیشه رجز خوانی مختاربروید
به همین زودی از این ناحیه تکبیر بلندست
از زمین لمعه ای از خون فراگیر بلندست

***
و بخوان روضه ی گل های سحر زاد در آتش
با من از خیمه ی خورشید که گل داد در آتش
شعله بر باغچه ای یاس سپید است در آن سو
وتمامی بهار است که افتاد در آتش
خیمه سوخت همه پلک بزن حکم ولی چیست؟!
چه کند زینب یا حضرت سجاد در آتش ؟!
تو بر این قافله ی خسته امامی و خلیلی
می کند ذکر لبت باغ گل ایجاد در آتش
شعله تا مشرق پیشانی تب دار رسیده
از حرم می شنوی یکسره فریاد در آتش
خیمه ها سوخته موجی بزند کاش و بیاید 
به هواداریشان دجله بغداد در آتش
تازیانه ست و لگد کوبی غارتگر اسبان
کیست پیچیده چنین نسخه ی بیداد در آتش
چه کنم؟ پشت سر هم قلم از دست می افتد
بنویسم که حرم دستخوش باد در آتش؟!
کاش صد بندفقط سیر منازل بنویسم
گوش بر گریه ی زنجیر دل ای دل بنویسم

***
ختم این زمزمه نزدیک شد و ختم کلامم
در خودم ریخته ام شط شراب است به جامم
با خودش می برد آهنگ حجازی به عراقم
و می اندازد از این شور چهل بار به شامم
در دلم ریخته سو سوی چهل بند مردف
تا چهل منزل از این جا صلوات است و سلامم
از زمین می شنوم فلسفه گردش خونت
با گل سرخ صمیمانه قعودست و قیامم
به کجا می روی این دست خط سرخ تو بر نی
نامه منتشر از حنجره ات را چه بنامم،
نفحات نبوی ریخته در دفترم امشب
عطر سیبی که از این سمت می آید به مشامم
و مرا ثانیه ای زندگی بی تو مبادا
زندگی خالی از انفاس تو ای دوست حرامم
شیعه ی کرب بلای تو ام این شعر گواهم
که سلوک چمن لاله ی تان هست مرامم
کاش می شد که چهل پاره مقتل بسرایم
غرق خون،جامه دران باز از اول بسرایم!

 ***محمد حسین انصاری نژاد***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/11/6 | نظر

قلم به دست شدم تا ز دست ها بنویسم
غریب وار پیامی به آَشنا بنویسم
نرفته یک غمم از دل غمی دگر رسد از ره
به خانه ی دل تنگ و برو بیا بنویسم
غریبی من و دل را کسی چه داند و بهتر
که مویه های غریبانه با رضا بنویسم
پی رضای رضا بودم و به خویش بگفتم
روم به طوس، در آنجا ز کربلا بنویسم
به یاد کودکی و درس و مشق و مدرسه افتم
به تخته مشق ز بابا و طفل و آ بنویسم
چه کودکانه و خوش باورانه بود و فسانه
نه آبی آمد و نی باد پس چرا بنویسم؟
به یاد قامت سقا و دست و همت سقا
رسا اگر چه نگویم ولی رسا بنویسم
گهی ز پشت حسین و گهی ز فرق ابوالفضل
یکی یکی بشنیدم دو تا دو تا بنویسم
به فرش خاک بیابان به عرش نیزه ی دونان
تنی جدا بسرایم سری جدا بنویسم
چه بر سر تنش آمد ز من مپرس که باید
ز توتیا شده در چشم بوریا بنویسم
بنی اسد بگذارید روی قبر شهیدان
غزل نه، قطعه از آن قطعه قطعه ها بنویسم
ز نوک نیزه و کنج تنور و دیر و نصارا
تمام، سیر و سفر بود از کجا بنویسم
چه می گذشت به بزم یزید با دل زینب
شراب را بگذارم کباب را بنویسم
لبی به طعنه و طغیان لبی لبالب قرآن
دگر مپرس، سزا نیست ناسزا بنویسم
***استاد حاج علی انسانی از وبلاگ سفینه های مهر***


نویسنده سائل در سه شنبه 89/10/14 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<