ابری شده است حال و هوای نگاهتان
بغض غروب می چکد از هر پگاهتان
دلتنگیِ غمی چقدر موج می زند
در اشکهای نیمه شبِ گاه گاهتان
چشمان صحن آینه هم تار می شود
با غربتی که می چکد از اشک و آهتان
همراه گریه های تو از دست می رویم
پائین پای روضة شال سیاهتان
عطر مزار مادر سادات می رسد
از یاسهای هر سحر بارگاهتان
فردا چه خاکهای ندامت به سر کند
امروز هر دلی که نشد خاک راهتان »
اینقدر که پر از تب اندوه و ناله ای
شاید دلت گرفته به یاد سه ساله ای
می گفت چشمهای ترش درد می کند
قدش خمیده و کمرش درد می کند
از بسکه سوخت دامن معصوم خیمه ها
حتی نگاه شعله ورش درد می کند
طوفان تازیانه و باران سنگها !
بیخود که نیست بال و پرش درد می کند
می سوخت غرقِ حسرت خورشید نیزه ها
خُب پس بگو چرا جگرش درد می کند
از لطف دستهای نوازشگری که بود
دیگر تمام موی سرش درد می کند
آرام قلب خسته اش از دست رفته بود
چشم به خون نشسته اش از دست رفته بود
***یوسف رحیمی***
***برگرفته از وبلاگ وزین حسینیه***
اى دختر و خواهر ولایت
آیینه ی مادر ولایت
بر ارض و سما ملیکه در قم
آرام دل امام هفتم
معصومه به کُنیه و به عصمت
افتاده به خاک پایت عفت
در کوى تو زنده ، جان مرده
بر خاک تو عرش سجده برده
در قصر تو جبرئیل حاجب
زُوّار تو را بهشت واجب
گفتند و شنیده اند ز آغاز
کز قم به جنان درى شود باز
حاجت نبُوَد مرا برآن در
قم باشدم از بهشت بهتر
قم قبله ی خازن بهشت است
این جا سخن از بهشت ، زشت است
قم شهر مقدس قیام است
قم خانه یازده امام است
قم تربت پاک پیکر توست
اینجا حرم مُطهَّر توست
گر فاطمه(س) دفن شد شبانه
نَبوَد ز حریم او نشانه
کى گفته نهان زماست آن قبر
من یافته ام کجاست آن قبر
آن قبر که در مدینه شد گم
پیدا شده در مدینه ی قم ...
مریم به بَرَت اگر نشیند
این منظره را ، مسیح بیند
سازد به سلام سَرو قد خم
اول به تو ، بعد از آن به مریم ...
روزى که به قم قدم نهادى
قم را شَرَفِ مدینه دادى
آن روز قرار از مَلک رفت
ذکر صلوات بر فلک رفت
تابید چو موکبت ز صحرا
شهر از تو شنید بوى زهرا(س)
درخاک رهت ز عجز و ناله
مى ریخت سرشک ، همچو لاله
با گریه ی شوق و شاخه ی گل
بُردند به ناقه ات توسل
دل بود که بود ، محفل تو
غم گشت به دور محمل تو
آن پیر که سید زمان بود
رویش همه را چراغ جان بود
گردید به گردِ کاروانت
شد پاى برهنه ساربانت
بردند تُرا به گریه هودَج
تا خانه موسى اِبن خِزرَج
ازشوق تو اى بتول دوم
قم داد ندا به مردم قم
کاى مردم قم به پاى خیزید
از هر در و بام گل بریزید
آذین به بهشت قم ببندید
ناموس خدا مرا پسندید
قم شام نبود تا که در آن
دشنام دهد کسى به مهمان
قم شام نبود ، تا که از سنگ
گردد رخ میهمان ز خون رنگ
قم کوفه نبود تا که خواهر
بیند سر نى ، سر برادر ...
حاشا که قم این جفا پذیرد
مهمان به خرابه جاى گیرد ...
بستند به گرد میهمان صف
قم با صلوات و - شام با کف ...
قم مهمان را عزیز خوانند
کى دخت و را کنیز خوانند؟ ...
«میثم» همه عمر آن چه را گفت
در مدح و مصیبت شما گفت
***استاد حاج غلامرضا سازگار***
تو کیستی سلاله ی زهرای اطهری
معصومه ای، کریمه ی آل پیمبری
ممدوحه ی ائمه و محبوبه ی خدا
احمد خصایل استی و صدّیقه منظری
باب الکرم سلاله ی باب الحوائجی
ام العفاف دختر موسی بن جعفری
امروز قبله ی دل خوبان روزگار
فردا همان شفیعه ی فردای محشری
تو سومین ملیکه ی اسلام فاطمه
آیینه دار زینب و زهرای اطهری
یک مام تو خدیجه دگر مام، فاطمه
پاکیزه تر ز مریم و حوّا و هاجری
مریم پی زیارتت آید اگر به قم
اقرار می کنی که همانا تو برتری
بر نُه سپهر عصمت وتقوی ستاره ای
در هفت بحر نور، فروزنده گوهری
هم چار نجل پاک رضا را تو گوهری
هم هشتمین ولی خدا را تو خواهری
مصباح علم و دانش و توحید و معرفت
مصداق هل اتی، ثمر نور کوثری
عمر کم تو خاطره ی عمر فاطمه است
یاد آور مقاومت و صبر مادری
گویند باز می شود از قم در بهشت
تو خود بهشت قرب خداوند اکبری
مادر نگشته، بانوی خلق دو عالمی
شوهر نکرده، مادر آغاز و آخری
بانو ولی چه بانویی، بانوی نُه سپهر
دختر ولی چه دختری،اسلام پروری
برهشت آفتاب ولایت ستاره ای
در نُه سپهر نور، مه نور گستری
پیراهن تو عصمت و تقوی ست چادرت
زهد مجسمی و عفاف مصوّری
در بحر بی کرانه ی ایمان و در کمال
در آسمان زهد فروزنده اختری
باب المراد دختر باب الحوائجی
اخت الوقار دخت بتول مطهّری
زهرا بهشت و روح تو لطف محمد است
اولاد او همه شجر نور و تو بری
گویند سایه ی حرمت بر سر قم است
قم را نه، بلکه ملک جهان را تو محوری
زانو زنند خیل فقیهان به محضرت
آری تو شهر فقه و احادیث را دری
روزی اگر به خطبه گشایی زبان خویش
باور کنند خلق، که در نطق حیدری
اسلام را به منطق گرمت مروّجی
توحید را به نیروی علمت بیانگری
عطر تو بر مشام محمد اگر رسد
با خنده بوسدت که بهشت مکرری
از نخل های سبز فدک می رسد ندا
این باغ از آن توست که زهرای دیگری
«میثم» اگر ثنای تو گوید محال نیست
زیرا تو در قصیده سراییش رهبری
***استاد حاج غلامرضا سازگار***
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
شهر قم، آشیان آل الله
شهر علم و دیانت و فرهنگ
گنبد دلگشای تو از دور
در میان منارهها پیداست
امتداد حضور آینهها
در نگاه ستارهها پیداست
آه بانو، بگیر دست مرا
که به جز تو مرا پناهی نیست
میتوان با تو تا خدا کوچید
کز حرم تا بهشت راهی نیست
در پگاهی که با دو دست نیاز
به ضریحت دخیل میبندم
پر و بال دعای خود را من
به پر جبرئیل میبندم
بس که شبها ستاره میشمرم
آسمانی شدهست دامن من
گر گناه است عاشقی کردن
گنه عالمی به گردن من
قطعهای از بهشت خوب خدا
آشکارا به منظر حرمست
طایر پرشکسته دل ما
تا همیشه کبوتر حرمست
***محمد علی مجاهدی (پروانه)***
دلم ، شاید یکی از کفتراتون
حسابی خو گرفته با هواتون
شبا وقتی که می بندن درارو
دلم می مونه تو صحن و سراتون
یه عمره عاشقونه هر شب و روز
توی شادی و غم کردم صداتون
صُبا گفتم : سلام ، خورشید بانو !
شبا گفتم : سلام ، مهتاب خاتون !
ببخش از اینکه گفتم عاشقونه
نه خانم ، ما کجا و عاشقاتون ؟
سر راه حرم گاهی اگر چه
دوتا شاخه غزل چیدم براتون...
همه ش تقصیر خوبیتونه خانم
که کرده ما بَدارم مبتلاتون
همیشه درد دل کردیم و رفتیم
نشد با ما بگید از ماجراتون
اگر چه ؛ تو دلا می پیچه گاهی
مناجات رضا جانم رضا تون
وَ یا بین صدای ندبه خونا
صدای ناله ی آقا بیاتون
یه عمره سائلم اما یه بارم
شما چیزی بخواین از این گداتون
مگه تا کی قراره زنده باشم
بیام تا کی بگم جونم فداتون ؟
چی می شه زیر پاهاتون بشم خاک
منی که عمریه پایین پاتون...
***حسن بیاتانی***
حرم امن تو کافی است هراسان شده را
مثل شه راه بده آهوی گریان شده را
دل سپردیم به آن معجزه ی چشمانت
تا که آباد کنی خانه ی ویران شده را
مِهر تو باعث خاموشی آتشـدان است
خارج از دست خلیل است ، گلستان شده را
گندم ری به تنور کرمت پخته شود
از تو داریم پس این مزرعه ی نان شده را
هرچه شد خرج حرم ارزش او بیشتر است
از طلا حرف نزن، نقره ی ایوان شده را
به درخانه ی تو بسته و وابسته شدیم
چه نیازی است به جنّت سگ دربان شده را
گر قرار است جبینش به قدومت نرسد
کافرش بیش نخوانیم مسلمان شده را
در محلّه خبر لطف تو بهتر پیچید
پخش کردند اگر قصه مهمان شده را
شدنی نیست کرم داشته باشی ، امّا
دستگیری نکنی دست به دامان شده را
پنجره ساخته ای دور ضریح کرمت
تا ببندند به آن زلف پریشان شده را
ما فقط ظاهری از اوج تو را می بینیم
گذری نیست به معراج ِ تو حیران شده را
جلوه ای کردی و زهرای پر از جذبه ی تو
تا قم آورد دل شاه خراسان شده را
***علی اکبر لطیفیان***
آنان که عاشقند به دنبال دلبرند
هر جا که می روند تعلق نمی برند
از آنچه که وبال ببینند خالی اند
عشاق روزگار سبکبال می پرند
پرواز می کنند به هر جا که جلوه ای است
گاهی ملائکند و گاهی کبوترند
دل را به دست هرکس و ناکس نمی دهند
دل داده قدیمی آل پیمبرند
آنان که عاشق علی و فاطمه شدند
مدیون خانواده موسی بن جعفرند
ما عاشقیم شیعه زهرا و حیدریم
ما شیعیان کشور موسی بن جعفریم
ری زاده ایم و مزرعه سبز گندمیم
هر صبح با حسین شما در تکلمیم
ما شیعه ولایت مولا - نسب نسب
سلمان پابرهنه ای از نسل چندمیم
گاهی میان خنده خورشید گریه ایم
گاهی میان گریه زهرا تبسمیم
همسایه حریم تو همسایه خداست
پس صد هزار شکر که همسایه قمیم
آنقدر عاشقان و بزرگان و عالمان
دلداده تواند که ما بین آن گمیم
ای دست گیر صبح قیامت سرم فدات
هم خانواده هم پدر و مادرم فدات
بالاتر از پریدن پرهاست بام تو
ما ها نمی رسیم به شان مقام تو
خم می شود تمامی دنیا برابرت
ای احترام آل عبا احترام تو
باید هزار بار نشست و بلند شد
وقتی که می رسند بزرگان به نام تو
این شان توست حرمت توست احترام توست
گوید اگر "فداک ابوک" امام تو
آباد گشت قلب زمین زیر پای تو
آباد گشت مسجد دین با کلام تو
یعنی تمام هستی دین مال فاطمه است
یعنی تمام ملک زمین مال فاطمه است
تو آمدی که رحمت دنیای ما شوی
منجی تا قیامت کبرای ما شوی
ما مرده ایم و تو نفست مرده زنده کن
پس واجب است این که مسیحای ما شوی
تو خانمی و جلوه بالای هر سری
صلا عجیب نیست که آقای ما شوی
تو آمدی که با برکات نسیمی ات
روزی یا امام رضاهای ما شوی
اصلا قرار بود در ایران زمین ما
چون فاطمه بیایی و زهرای ما شوی
مهمان چند روزه ایران خوش آمدی
همشیره امام خراسان خوش آمدی
شهر تو آشیانه ی امن امام هاست
گلدسته ات مطاف شب و روز انبیاست
بانو قسم به پنجره های ضریح تو
این آستانه ای است که باب الرضای ماست
روی در حریم تو زیبا نوشته اند
" اینجا حریم دختر پیغمبر خداست
اینجا به احترام قدم نه - که از شرف
گیسوی حور و بال ملک فرش زیر پاست
اینجا مس تو را به نگاهی طلا کنند
تا اسم اعظم است چه حاجت به کیمیاست"
اینجا مدینه دگر آل فاطمه است
اینجا دل شکسته به دنبال فاطمه است
***علی اکبر لطیفیان***
آنشب زمین هوای بهشتی دوباره داشت
آغوش آسمان به بغل ماهپاره داشت
چشمان ابر روی زمین را گرفته بود
هر قطره با خودش سبدی پرستاره داشت
دست ملک قصیده ای از نور می نوشت
واژه به واژه حرف غزل استعاره داشت
باز عطر سیب و بوی بهار و شمیم یاس
بر بارش دوباره کوثر اشاره داشت
این بار حق به دامن موسی عطا نمود
آن کوثری که بال ملک گاهواره داشت
این سیب سرخ سیب بهشت پیمبر است
این دختر یگانه موسی بن جعفر است
مثل بهار بود هوای رسیدنت
باران چکید از رد پای رسیدنت
در پشت درب خانه تان جمع میشوند
خیل فرشتگان که برای رسیدنت_
-آماده اند از طرف ذات کردگار
خود را فدا کنند فدای رسیدنت
خاک بهشت بهر قدمگاه تو کم است
آغوش نجمه بود سرای رسیدنت
قلب برادرت ز تب شوق آب شد
در التهاب ثانیه های رسیدنت
در چشم خویش ذوق خدا را نگاه کن
گلخنده امام رضا را نگاه کن
از آن زمان که خواهر سلطان ما شدی
بانو ، شما ملیکة ایران ما شدی
از آسمان وجود تو بر ما نزول کرد
تا کوثر دوباره قرآن ما شدی
منت گذاشت بر سر ما ناز مقدمت
وقتی که آمدی تو و مهمان ما شدی
با هر قدم به سینه ما جا گرفته ای
یعنی تو صاحب دل ما جان ما شدی
بانی خیر و برکت این خطه گشته ای
وقتی نسیم سبز بیابان ما شدی
یعنی فقط نه جزء محبان حیدریم
«از شیعیان کشور موسی بن جعفریم»
وقتی تویی که آینه ذات کوثری
زیبد به خادمان حریمت پیمبری
عصمت به پای عصمت تو سجده می کند
معصومه ای و عصمت کبرای دیگری
ای زینبی که عالمه بی معلمی
زین رو کنی به شهر خودت علم پروری
ما هرچقدر شعر و غزل نذرتان کنیم
تو بازهم از آنچه که گفتیم برتری
بی تو کمیت محشریان لنگ می شود
یک وقت اگر که روی به محشر نیاوری
زهرا شدی و شمس فروزان شیعه ای
زهرا شدی و روز قیامت شفیعه ای
خود ظلمتیم ، اگرچه سپیدیم با شما
یأسیم اگر ، سراسر امیدیم با شما
مست اجابتند دعاها کنارتان
ما حاجت نداده ندیدیم با شما
وقتی حدیث ها تو را حرف می زنند
جز وصف فاطمه نشنیدیم با شما
در قاب عکس خالی آن قبر گمشده
تصویری از بهشت کشیدیم با شما
پس آمدیم و زائر آن بی نشان شدیم
یعنی که تا مدینه رسیدیم باشما
امشب که عشق می پرد از کنج سینه ام
در محضر تو زائر شهر مدینه ام
***محمد علی بیابانی***
نشسته ام بنویسم حرم، حرم، بانو
چه خوب شد که دوباره کبوترم، بانو
نشسته ام بنویسم مرا به فم ببری
دو هفته ای شده اصلا نمیپرم، بانو
نشسته ام بنویسم مرا رها نکنی
که بی تو راه به جایی نمیبرم، بانو
مسیح نیز مریض مرا علاج نکرد
ولی به لطف تو امروز بهترم، بانو
امام زادهی موسی بن جعفری، خانم
غلامزادهی موسی بن جعفرم، بانو
سلام بانوی خیرات، بانوی برکات
هزار بار بر این خیر مقدمت صلوات
به شرط آنکه فدایت شوند سر دادند
به شرط آنکه برایت شوند، پَر دادند
شفیعهی همه، مدیون چادرت هستیم
به لطف توست به ما سایه ای اگر دادند
تمام حاجت خود را نوشتم و بعدا
حساب کردم و دیدم که بیشتر دادند
قدم گذاشتی و یک نفس زدی و سپس
به علم حوزهی علمیه ها اثر دادند
چهار امام کمال تو را بیان کردند
چهار امام جلال تو را خبر دادند
چهار امام نوشتند احترام تو را
شکوه نام تو را ،جلوه ی مقام تو را
بلند عرش خدا هم ردیف شانهی تو
بهشت باغچه ای در حیاط خانهی تو
قدم به سمت مدینه زدم نفهمیدم
چطور شد که رسیدم به آستانهی تو
من و تو هر دو به دنبال یک هدف هستیم
تویی روانهی مشهد منم روانهی تو
حریمت آینه، ایوانت آینه، آری
چقدر آینه در آینه است خانه ی تو
شبیه فاطمه، همسایه آبرویش را
گرفت شب به شب از گریهی شبانهی تو
بخوان نماز شبت را که استفاده کنیم
و پخش کن رطبت را که استفاده کنیم
کریمه! سفرهی نان را بدست تو دادند
همیشه روزی مان را بدست تو دادند
چگونه دل نگران قیامتم باشم
دل منِ نگران را بدست تو دادند
کلید قفل حرم را بدست ما دادند
کلید قفل جنان را بدست تو دادند
قلمروی تو خلاصه نمیشود در قم
همه زمین و زمان را به دست تو دادند
نجات مردم قم دست "میرزای قمی" است
نجات هر دو جهان را بدست تو دادند
نگاه ما همه بر آفتاب محشر توست
دخیل ما همه بر رشته ی معجر توست
نکرده است کسی غیر حق تماشایت
ز بس که خالق تو آفریده بالایت
تو ازدواج نکردی به خاطر اینکه
نبود هیچ کسی هم طراز و همتایت
کنار جلوهی تو میشود خدا را دید
تو کوه طوری و بابای توست موسایت
تمام مردم دنیا به پات میمیرند
فقط همینکه بگوید: فدات بابایت
تویی که این همه باشد عطای امروزت
خودت بگو که چقدر است عطای فردایت
یگانه دختر موسی بگیر دست مرا
شفیع جنت کبری بگیر دست مرا
تو آن همیشه کرم، من همیشه نوکر تو
مرا بزرگ نوشته است ذره پرور تو
کنیز بود اگر مادرت، کنیز تو بود
هزار حضرت مریم کنیز مادر تو
تو آنقدر عظمت داشتی که از مادر
فقط امام رضا میشود برادر تو
و از میان پسرهای موسی حعفر
فقط امام رضا بود سایهی سر تو
.....
خدا کند که نگیرد به چوبِ ناقه سرت
خدا کند که نگیرد به سنگ معجر تو
خدا کند که اینجا پرت به در نخورد
شبیه مادر زینب، سرت به در نخورد
***علی اکبر لطیفیان***
روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سالها منتظر روی برادر بودم
بنویسید گرفتار نباشم چه کنم؟
من اگر منتظر روی برادر نباشم چه کنم؟
روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
اینهمه راه بیایم ،تو نیایی سخت است
یوسفم رفته واز آمدنش بی خبرم
سالها میشود واز پیرهنش بی خبرم
روی قبرم بنویسید ندیده رفتم
با تن خسته وبا قد خمیده رفتم
بنویسید همه دور ربرم ریخته اند
چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند
چقدر مردم این شهر ولایی خوبند
که سرم را نشکستند خدایی خوبند
بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد
به خداوند قسم بال وپرم سنگ نخورد
چادرم دور وبرم بود وبه پایی نگرفت
معجرم روی سرم بود وبه جایی نگرفت
...من کجا شام کجا زینب بی یار کجا؟
من کجا بام کجا کوچه وبازار کجا؟
بنویسید که عشاق همه مال هم اند
هر کجا نیز که باشند به دنبال هم اند
گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید
من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید...
روی قبرش بنویسید برادر بوده
سالها منتظر دیدن خواهر بوده
روی قبرش بنویسید که عطشان نشده
بدنش پیش نگاه همه عریان نشده
بنویسید کفن بود،خدایا شکرت
هرچه هم بود بدن بود خدایا شکرت
یار هم آنقدری داشت که غارت نشود
در کنارش پسری داشت که غارت نشود
اوکجا نیزه کجا گودی گودال کجا؟
اوکجا نعل کجا پیکر پامال کجا؟
...
بنویسید سری بر سر نی جا میکرد
خواهری از جلوی خیمه تماشا میکرد
*** علی اکبر لطیفیان ***