دلم را هوای تو پر کرده است
غم آشنای تو پر کرده است
حسینیه و مسجد و دیر را
نسیم دعای تو پر کرده است
تو پیغمبری و بلاد مرا
اذان صدای تو پر کرده است
چه باکی ز گمراهی ام جاده را
اگر ردّ پای تو پر کرده است
هزاران سده می شود که خدا
سبو را برای تو پر کرده است
دلم را به گیسوی تو بسته اند
به طاق دو ابروی تو بسته اند
من از گیسوانت پریشان ترم
ز چشم خراب تو ویران ترم
تو از نور خورشید پیداتری
من از نور مهتاب پنهان ترم
کویرم ولی از کرامات تو
من از عطر گل های باران، ترم
تو لیلایی و بلکه لیلاترین
من از آهوان تو حیران ترم
اگر روی تو قبله گاه من است
من از هر مسلمان مسلمان ترم
تو موسایی و رود نیلت منم
شرار غمی و خلیلت منم
فدای دو چشمان شهلایتان
به قربان این قدّ و بالایتان
مگر از کدامین جهت آمدی
مَلَک می چکد از سراپایتان
نگاه تو کرده است مجنونمان
خدای تو کرده است لیلایتان
اسیران زلف تو را چاره نیست
به قربان طرح معمایتان
تو آنی که روح القدس می شود
گدای نسیم نفس هایتان
جمال تو پیغمبر اکرمی ست
اسیری زلف تو هم عالمی ست
تو در سینه ی ما حرم می زنی
برای دلم حرف غم می زنی
تو آنی که در قله ی ماذنه
قدم می زنی و علم می زنی
سحر با اذان سحرگاهیت
سکوت دلم را به هم می زنی
تو در محضر ماه ام البنین
ادب می کنی حرف کم می زنی
نبودی اگر نامی از گُل نبود
ترنم نبود و تغزل نبود
تو شه زاده ای و علی اکبری
علی اکبری یا که پیغمبری؟!
درِ خانه ات ازدحام گداست
ولی خم به ابرو نمی آوری
تو آنی که در بین گهواره ات
به نازی دل عمه را می بری
مرا از مناجات شب بهتر است
دو رکعت نماز علی اکبری
برای اذان گفتن کربلا
تو از هر کسِ دیگری بهتری
نمازت نیاز شب کربلاست
گرفتار تو زینب کربلاست
خدایی ترین جلوه? بی نیاز
موذن ترینِ زمینِ حجاز
غلامی کوی تو را کرده ام
اگر آبرومندم و سرفراز
ندیدم در این کوچه های کَرم
کسی را شبیه تو مهمان نواز
کنار خرابات گهواره ات
اذانی بگو تا بخوانم نماز
بیا از بقایای خاکسترم
حسینیّه ی ام لیلا بساز
مرا تا بهشت نگاهت ببر
به پابوسی قتلگاهت ببر
مرا وصل دریا شدن بهتر است
گرفتار لیلا شدن بهتر است
کنار حریم کریمانه ات
مرا مردن از پا شدن بهتر است
به پای رکاب تو له له زدن
مرا از مسیحا شدن بهتر است
تو ممسوس حقّی و جذب خدا
تو را ارباً اربا شدن بهتر است
فراقت توان پدر را گرفت
کنار تو پس تا شدن بهتر است
***علی اکبر لطیفیان***
شب ولادت تو عیدسیدالشهداست
دلم خوش است که میلاد اکبرلیلاست
توآمدی که بگویی حسین تنها نیست
وتاقیام قیامت حسین پابرجاست
همینکه چشم تو واشدمدینه روشن شد
به یمن خاک کف پای تو که عرش خداست
مسیح خانه اربابمان تویی آقا
چراکه در رگ توخون حیدر و زهراست
ستاره ها همه امشب به خاک می ریزند
ومقصد همه پایین پای کرببلاست
خدابه روی تو امشب گلاب می ریزد
برای اینکه لبت مشک حضرت سقاست
برای مادر تو کعبه ای بنا کرده
دوچشم زمزمُ این گونه ها که سعیُ صفاست
شب ولادت تو بوی یاس می آید
یقین بدان تو که مادر بزرگ تو اینجاست
تودرحوالی بالاترین دنیایی
چراکه مهدتو آغوش زینب کبراست
تویی که راه نجات ازنگات معلوم است
وتارموی توتاروز حشرپرچم ماست
توهم شبیه علی افتخار میکده ای
علی خانه اربابمان خوش آمده ای
لب تو واشد و تاریخ را مصفاکرد
توراخدای تو تقدیم دست لیلا کرد
تو رابرای حسین آفرید و کرببلا
و بعد صحنه جنگ تو را مهیاکرد
برای اینکه تو عین پیامبر باشی
تو را شبیه پیمبر امیر دلها کرد
رخ تورا زرخ مصطفی کشید خدا
وبازوان تورابازوان مولا کرد
همینکه قبله تو رادید دستُ پاگم کرد
شدی تو یوسفُ حق کعبه رازلیخا کرد
اذان که گفت در گوش تو امیر عرب
تورا هوائی دیدار روی زهرا کرد
بروی سینه تو تاکه بوسه زدزینب
فضای قلب تورا مثل طور سیناکرد
به بازوان تو وقتی نظرنمود حسین
دلاوری تورا هم تراز سقا کرد
همینکه روی تو واشد ازآسمان خورشید
نشست روی قشنگ تورا تماشا کرد
تویی که در نفست یک جهان غزل داری
بروی باغ لبت کوهی از عسل داری
کسی مثال تو آئینه پیمبر نیست
ویا شبیه تو مثل علی دلاور نیست
توآمدی وشبیه ولادت زهرا
خدانوشت به دلها حسین ابتر نیست
تمام عرش اگر روی کفه ای باشند
به تار موی گدای درت برابر نیست
همیشه تیغ تو چون رعدُبرق می برید
چرا که تیغ تو از ذوالفقار کمتر نیست
هزار لشگر جنگی هزار فرمانده
حریف ضربه دست علی اکبرنیست
مرابه خاک درت نوکریست اربابی
چراکه خاک درت کمتر از ابوذر نیست
زخاک پای تو جوشید چشمه کوثر
مقام حضرت لیلا که مثل هاجر نیست
توآمدی که اذان نمازها باشی
توآمدی که گل یاس کربلا باشی
منم گدای قدیمی دستهای شما
من آ فریده شدم تاشوم گدای شما
زناز چشم تو جبریل هم به شک افتاد
پیمبری تو مگر جان من فدای شما
تو بوتراب حسینی پیمبر لیلا
مسیر سبز بهشت است چشمهای شما
ز روی مأ ذنه امشب اذان بگو آقا
که خلق بیمه شوند از دم صدای شما
اگر مقام تو گویم به خلق می میرند
هزار یوسف مصری نشسته پای شما
کرامت تو شبیه امام دوم بود
مدینه سیر شد از نان سفره های شما
معلمان ادب راویان مکتب عشق
گرفته اند همه یک نخ از عبای شما
بیامرا برسان مثل حضرت فطرس
پری بده بپرم باز در هوای شما
به جان مادرت آقا صداقت است اگر
شبی مرا برسانند کر بلای شما
وضو گرفته وذکر حسین می گیرم
به سر زنان وسط گریه هام می میرم
***مهدی نظری***
باید برای طور کلیمی درست کرد
سجاده ای گرفت و حریمی درست کرد
باید برای مقدمی از بال جبرئیل
در گوشه ای نشست و گلیمی درست کرد
باید در ازدحام گدا و کمیّ ِ جا
جایی برای مرد کریمی درست کرد
باید قسم به نور دوعین حسین داد
تا از خدا،خدای ِ رحیمی درست کرد
باید دلِ حسین هوای نبی کند
شاید دوباره خلق عظیمی درست کرد
مجنون شهر بودم و لیلا نداشتم
اکبر اگر نبود من آقا نداشتم
یک لحظه ای کنار بزن این نقاب را
بیچاره کن به صبح دمی آفتاب را
امشب خودی نشان بده تا سجده ات کنم
از من مگیر فرصت این انتخاب را
نور جبین نیمه شبِ در تهجّدت
درهم شکست کوکبه ی ماهتاب را
آباد باد خانه ات ای زلف پر گره
من از تو دارم این دلِ خانه خراب را
دستار را ببند و کنارم قدم بزن
شاید کمی نظاره کنم بوتراب را
با قد کشیدنت جگری پیر میشود
رنگ محاسن پدری پیر میشود
چشمان تو همین که نهان میشود علی
عمه برای تو نگران میشود علی
تو رفته ای و زائر رویت شدن فقط
با دیدن امام زمان میشود علی
دنیایِ ما اگر به کمال تو رو کند
هر روز ِسال روز جوان میشود علی
بی اختیار یاد صدای تو میکنیم
هر لحظه ای که وقت اذان میشود علی
روزی سه بار پشت بلندای مأذنه
آقایی تو اشهدمان میشود علی
ما کیستیم؟تازه مسلمان حنجرت!
الله اکبر از تو و الله اکبرت
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوه طوری که داشتی
هر شب نصیب سفره شهر مدینه شد
در کنج خانه نان تنوری که داشتی
شب زنده دار بودی و ذوب خدا شدی
در بندگی گذشت حضوری که داشتی
ای سر به زیر و از همگان سر بلندتر
عین تواضع است غروری که داشتی
خلقاً و منطقاً همه مثل رسول بود
در کوچه های شهر، عبوری که داشتی
این آفتاب توست که خورشیدمان شده!
یا که پیمبر است دوباره جوان شده؟
مردی رسیده تا که پر از دلبرش کنند
مانند خاک آمده تا که زرش کنند
دینی نداشت اصل و نسب نیز هم نداشت
آخر چگونه در بزند باورش کنند
او خواب دیده بود مسلمان شده همین
او آمده مدینه مسلمان ترش کنند
در خانه حسین اگر اکبری نبود
امکان نداشت زائر پیغمبرش کنند
پیغمبر و زیارت او را بهانه کرد
تا که اسیر زلف علی اکبرش کنند
آن عده ای خوش اند که حیران تو شدند
مُسلم اگر شدند مسلمان تو شدند
چشم تو ماه و تابش ماهت پیمبری ست
روی سپید و خال سیاهت پیمبری ست
گفتار و آفرینش و خُلق عظیم تو
لحظه به لحظه گاه به گاهت پیمبری ست
ابروی تو کشنده و زلفت کشنده تر
جانم فدای تو که سپاهت پیمبری ست
باید دوید پشت سر ردّ پای تو
یعنب تویی همیشه که راهت پیمبری ست
نامت علی ست جلوه رویت محمدی ست
نامت علی ست طرز نگاهت پیمبری ست
تو صاحب جلال علی و پیمبری
آئینه جمال علی و پیمبری
هنگام روبرو شدنِ کارزار شد
کار تمام لشکریان با تو زار شد
وقتی رکاب رزم تو آماده می شود
باید برای مقدم تو خاکسار شد
نامت علی، شأن تو شمشیر ساده نیست
باید برای هیبت تو ذوالفقار شد
حیدر شدی و ضجه لشکر بلند شد
این چه مصیبتی است که کوفه دچار شد
از میمنه گرفته تا پشت میسره
یک لشکری قدم به قدم تار و مار شد
فرزند لافتی که به جزاین نمی شود
شاگرد مجتبی که به جز این نمی شود
ای آفتاب روشن شب های کربلا
پیغمبر دوباره صحرای کربلا
ای از تمام آدمیان برگزیده تر
نوح و خلیل و آدم و موسای کربلا
یک کاروان به عشق نگاهت اسیر شد
گیسو کمند خوش قد و بالای کربلا
آب فرات و علقمه و گنبد حسین
یا تل زینبیه و هر جای کربلا...
...هر چند دیدنی ست ولی دیدنی تر است
پایین پای مرقد آقای کربلا
نزدیک تر به محضر آقاست جای تو
پایین پایی و همه پایین پای تو
حالا که می روی جگرم را نگاه کن
این چشم های محتضرم را نگاه کن
در این لباس ها چقدر دیدنی شدی
زینب بیا بیا پسرم را نگاه کن
من پیر و تو جوان کمی آهسته تر برو
افتادگی بال و پرم را نگاه کن
باور نمی کنی که علی پیرتر شدم
پیشم بیا و موی سرم را نگاه کن
اصلاً بیا بجای تمنّا جرعه ای
شرمندگی چشم ترم را نگاه کن
بعد از تو فصل فصل دلم بی بهار شد
بعد از تو خاک بر سر این روزگار شد
***علی اکبر لطیفیان***
باده در جام دلم سر ریز شد
سینه از عشق خدا لبریز شد
فصل اندوه و غم و غصه گذشت
لحظه هامان بس طرب انگیز شد
عرش حق آئینه بندان، فرش نیز
کو به کو روشن، چراغ آویز شد
جرعه ای از باده ساقی بنوش
دیگ رحمت آمده امشب به جوش
سینه و طور تجلا عجبا
ذره و وصف ز بیضا عجبا
قطره و وصل به دریا نه عجب
نم و توصیف ز دریا عجبا
تا که دیدند رخ چون نبی اش
همه گفتند خدایا عجبا
یوسف کنعان دل آمد خدا
مهر بی پایان دل آمد خدا
می زنم امشب ز مینای دگر
تا کشم تصویر زیبای دگر
آمده حُسن خدای لم یزل
چون پیمبر یا که مولای دگر
سر زده موسی ز طور دیگری
آمده امشب مسیحای دگر
نام زیبایش چو نام حیدر است
او علی سر تا به پا پیغمبر است
خانه ی خون خدا غوغا شده
گوئیا که محشری بر پا شده
ام لیلا زاده لیلا، هر طرف
صحبت از لیلای این لیلا شده
این طرف مسرور گردیده علی
شادمان در آن طرف زهرا شده
کوری چشم حسودان شد پدر
چون خدا بر او عطا کرده پسر
مادر گیتی نزاید چون تویی
سروری را می سزاید چون تویی
ناتوان باشد بشر در مدحتان
حق تعالی می ستاید چون تویی
آفتاب از شرم رویت در حجاب
رفته و بالا نیاید چون تویی
ای قیامت آن قد و بالای تو
کار ما بسته به یک امضای تو
یک نظر بنشین جمالش را ببین
می برد دل از امیرالمومنین
برق لبخندش گرفته شهر را
روشن از نورش یسارست و یمین
نجل زیبای ولایت را ثمر
حلقه سبز امامت را نگین
خالق اکبر که اکبر داده است
هدیه بر حیدر پیمبر داده است
ای طواف من به گرد روی تو
طاق محرابم خم ابروی تو
تو مطهر زاده ای مولای من
عالمی گردیده مست بوی تو
باب حاجات همه بر من نگر
آمدم با قلب پرخون سوی تو
لحظه ای گیسوی خود را تاب ده
قطره ای ما را شراب ناب ده
***میلاد یعقوبی***
ای که بر روشنای چهره ی خود
نور پیغمبر سحر داری
نوری از آفتاب روشن تر
رویی از ماه خوبتر داری
تو کدامین گلی که دیدن تو
صلواتی محمدی دارد
چقدر بر بهشت چهره ی خود
رنگ و بوی پیامبر داری
هجرتت از مدینه شد آغاز
کربلا شاهد سلوک تو بود
کوفه چون شام ماند مبهوتت
تا کجاها سر سفر داری
باوری سرخ بود و جاری شد
اولسنا علی الحق از لب تو
چه غرور آفرین و بشکوه است
مقصدی که تو در نظر داری
با لب تشنه بودی و می سوخت
در تف کربلا پر جبریل
وقت معراج شد چه معراجی
ای که از زخم بال و پر داری
از میان تمام اهل جهان
عرش پایین پا نصیب تو شد
عشق می داند و جنون که چقدر
شوق پابوسی پدر داری
شوق پابوسی تو را داریم
حسرت آن ضریح ششگوشه
گوشه چشمی عنایتی لطفی
تو که از حال ما خبر داری
در مدیح تو از مدایح تو
یا علی هرچه بیشتر گفتیم
با نگاهی پر از عطش دیدیم
حُسن ناگفته بیشتر داری
***سید محمد جواد شرافت***
دل حرم می شود سحرگاهی
که شود صحن دیده تر گاهی
قطر? آب در مرور زمان
می کند در حجر اثر گاهی
دل من سخت تر ز سنگ که نیست
امتحان کن بر این جگر گاهی
ای خریدار بر رضای خدا
جنس پس مانده را بخر گاهی
یعنی آن قدر بی بها هستم
نیستم لایقِ نظر گاهی
بین سجاده دیده بر راهم
نیمه شب می شود خبر گاهی
بنده ای را که دست و پا گیر است
همرهت تا خدا ببر گاهی
قتلگاهی به پا کنی با ناز
گر ازین جا کنی گذر گاهی
پسری که کریم زاده بود
می کند جلو? پدر گاهی
تاج اصحاب یا علی اکبر
یابن ارباب یا علی اکبر
تو مطهر شدی ز هر چه بدی
تا بگوئی ز نسل لم یلدی
صد و ده بار هو کشم ز جگر
که تو با کعبه زاده هم عددی
همه دلگرمی ام محبت توست
یابن لیلا «علیک معتمدی»
گر تو شاگرد مجتبی هستی
دست خالی نمی رود احدی
ناز تو فاطمی تر از همه است
راه دل بردن از علی بلدی
نو? ارشد دو دریایی
موجی از عشق گاه جذر و مدی
جای مادر بزرگ تو خالی
زود پر زد به وادی ابدی
تو ز هر پنج تن نشان داری
تو حدیث کسای مستندی
جز برای دل ابوفاضل
پرده از روی خویش پس نزدی
تا خدا پرده از رخ تو کشید
چشم عباس مرتضی را دید
تا که بابا تو را صدا می کرد
محشری در حرم به پا می کرد
با نگاهی به قد و بالایت
یاد پیغمبر خدا می کرد
تو که هستی که پیر میخانه
با مناجات تو صفا می کرد
ای دل آرام خوش صدای حجاز
مأذنه بر تو اقتدا می کرد
آتش روی بام خان? تو
کوچه ها را پر از گدا می کرد
هر کسی داشت نذر پیغمبر
به در خانه ات ادا می کرد
دور از چشم شور مردم شهر
از رخ تو نقاب وا می کرد
بوسه ای از لب تو هر دردِ
پدری پیر را دوا می کرد
گوشه ای می نشست و با زینب
نظری سوی مجتبی می کرد
بعد می گفت این پسر غوغاست
چقدر شکل مادرم زهراست
تو ز اجداد خود چه کم داری
نسبی پاک و محترم داری
وارث آدم و کلیم و مسیح
بهر احیای مرده دم داری
گشته شش گوشه این حرم یعنی
تو جداگانه یک حرم داری
تو ز پایین پا ولایت بر
کرسی و نون و والقلم داری
ما به نام تو سینه زن شده ایم
حق شاهیِ بر عجم داری
تو که باب الحوائجی بی شک
بس که آقایی و کرم داری
یک قدم تو عقب تر از عباس
بر سر دوش خود علم داری
شانه هایت ز بس مودب بود
دومین تکیه گاه زینب بود
خیز و شمشیر مرتضی بردار
بزن ای شیر بر دل کفار
زره مصطفی بپوش علی
در رکاب عقاب پا بگذار
نعره ای زن منم علی اکبر
نو? حق حیدر کرار
هم چو شیری بزن به قلب سپاه
تا بریزی به هم یمین و یسار
ضج? کوفه را در آوردی
ای ابر مرد عرص? پیکار
هر طرف تاب می دهی تیغت
پشته سازی ز کشت? بسیار
تشنگی را بهانه فرمودی
رو نمودی به جانب دلدار
لب نهادی بر آن لبان خشک
گفتی آهسته این سخن با یار
کی محاسن سپید در بندم
دست خود از محاسنت بردار
تا که دل کنده از تو بابا شد
بال های شهادتت وا شد
ناگه از دشت یک صدا آمد
نال? ای پدر بیا آمد
پدر آمد ولی چه آمدنی
چه کسی گفته روی پا آمد
پیرمردی کنار نعش جوان
با سر زانو از قفا آمد
روضه ات گشته شرح موت حسین
وسط هلهله نوا آمد
آن چنان نعره زد علی ولدی
ناله اش بین که تا کجا آمد
دست خود را گرفته روی سر
زینب از سوی خیمه ها آمد
شد حسین زنده با دم زینب
پای معجر میان تا آمد
با تن ریخته به هم چه کند
نوبت یاری عبا آمد
شب جمعه است بس کن ای شاعر
چون که مادر به کربلا آمد
هر شب جمعه کربلا غوغاست
فاطمه روضه خوان کرب و بلاست
عاشق آن است که پر می گیرد
فقط از عشق خبر می گیرد
از جگر آتش اگر می گیرد
عشق را مدّ نظر می گیرد
منطق منطقه ی ما عشق است
مذهب مطلقه ی ما عشق است
بی دل آن است که دل داده به تو
کار و بارش فقط افتاده به تو
سجده کرده خود سجاده به تو
می رسد آخر این جاده به تو
راهی جاده ی مجنون شدنیم
بس که آماده ی مجنون شدنیم
ما همه در به در لیلاییم
بیش تر دور و بر لیلاییم
سائل پشت درِ لیلاییم
زیرِ دینِ پسرِ لیلاییم
تو علی اکبر لیلا هستی
نوه ی اول زهرا هستی
کیستی محشر در گهواره؟!
فاتح خیبر در گهواره
یا که پیغمبر در گهواره
خنده ات اکبر در گهواره
همه را یاد نبی می انداخـت
یاد میلاد نبی می انداخت
***صابر خراسانی***
بر مَقدمت تغزل شیوا ترانه ریخت
شوریده وار صد غزل عاشقانه ریخت
دست نسیم بر سر راه عبورتان
بارانی از شکوفه ی سیب و جوانه ریخت
شب گیسوان تیره و آشفته حال را
با شانه ی طلوع سحر؛ روی شانه ریخت
آیینه از نگاه اهورایی شما
صد تکه شد، به پای شما خاضعانه ریخت
تندیس حُسن یوسف مصری شکسته شد
با آذرخش خنده تان صادقانه ریخت
میلادتان به قافیه احساس می دهد
ابیات شعر عطر گل یاس می دهد
یوسف ترین خَلقی و احمد شمایلی
زهرا صفات هستی و حیدر خصائلی
چشمان تان دلیل توالی جزر و مد
مهتاب پر فروغ تمام سواحلی
از خانواده ی کرمی ای بزرگوار
بانی خیر سفره ی فضل محافلی
آوازه ات رسیده به دروازهای چین
گنجینه ی سترگ و عظیم فضائلی
شاگرد درس رزم علمدار کربلا
جنگاور بدون رقیب قبائلی
ای دومین قمرْ رخ ایل ابوتراب
تصویری از شجاعت عباس بین قاب
ارباب زاده هستی و مهتاب زاده ای
در بارگاه سلطنتی شاه زاده ای
سرو بلند باغ امید عشیره ای
بر قله ی غرور حسین ایستاده ای
ای تک سوارِ صاعقه پوشِ مسیرِ عشق
در انتهای دورترین جای جاده ای
آیینه ی تجلی اوصاف حیدری
تو صخره ی شهامت و کوهِ اراده ای
دوم رکاب محمل مستور زینبی
تو پرده دار حرمت این خانواده ای
سایه به سایه هم قدم عصمت خدا
دیوار غیرت حرم عصمت خدا
***وحید قاسمی***
عشقت میان سینه من پا گرفته
شکر خدا که چشم تو ما را گرفته
دریاب دلها را تو با گوشه نگاهی
حالا که کار عاشقی بالا گرفته
عمریست آقا جان دلم از دست رفته
پائین پای مرقدت مأوا گرفته
گیسو کمند خوش قد و بالای ارباب
شش گوشه هم با نور تو معنا گرفته
از کودکی آواره روی تو هستم
دست دلم را حضرت زهرا گرفته
مانند جدت رحمتٌ للعالمینی
حیف است دست خالی ما را نبینی
*
زلف تو را موج پریشان می شناسد
چشم تو را آیات باران می شناسد
عطر تو و پیراهنت را یوسف شهر
کوچه به کوچه صبح کنعان می شناسد
اعجاز چشمان تو را آیه به آیه
آری دل تازه مسلمان می شناسد
آقا کرامات نگاه روشنت را
خورشید در هر صبحگاهان می شناسد
خشم و خروش و هیبتت را بین میدان
هوهوی رعد و برق طوفان می شناسد
خورشید از شرم نگاهت رو گرفته
در ساحل نورانیت پهلو گرفته
*
بالاتر از حد تصور ها کمالت
دل می برد از اهل این عالم خیالت
صبح ازل چشمان مبهوت ملائک
بودند شیدای تماشای جمالت
می جوشد از خاک قدمهای تو زمزم
کوثر شراب خانگیّ لا یزالت
کی می شود با بالهای این چنینی
پرواز تا اوج شکوه بی مثالت
آنجا که بال جبرئیل آتش گرفته
بام نخست پر کشیدنهای بالت
خُلقاً و خَلقاً ، منطقاً عین رسولی
دیگر چه گویم از تو و خوی و خصالت
وقتی که تکبیرت طنین انداز می شد
می گفت لیلا مادرت : شیرم حلالت
می ریزد از عطر نگاهت یاس آقا
تنها تویی هم شانه با عباس آقا
*
هر صبح بر لب نغمه تکبیر داری
تو آفتابی ، صبح عالمگیر داری
با حلقه های گیسوی پر پیچ و تابت
صد کاروان دل در تب زنجیر داری
از لهجه ات عطر خدا می بارد آقا
هر گاه بر لب نغمه تکبیر داری
از میمنه تا میسره می پاشد از هم
وقتی که در دستان خود شمشیر داری
باید برایت ذوالفقاری دست و پا کرد
حیدر شدی و هیبتی چون شیر داری
از هیبت چشم تو دشمن می گریزد
پلکی بزن تا عالمی بر هم بریزد
*
حالا که خاکم را سرشته دستهایت
بگذار تا باشم همیشه خاک پایت
بال و پری می خواهم امشب از تو آقا
تا که تمام عمر باشم در هوایت
آه ای اذان گوی سحر گاه مدینه
یاد نبی را زنده می سازد صدایت
ای کاش چشمانم تبرّک می شدند از
گرد و غبار بال خاکیّ عبایت
ای زینت کرب و بلای حضرت عشق
بگذار باشم زائر پائین پایت
عمریست از مهر تو در دل توشه دارم
شوق طواف مرقد شش گوشه دارم
***یوسف رحیمی***
باز هم آسمان این خانه شب پر رفت و آمدی دارد
باز هم کوچهی بنی هاشم بوی عطر محمدی دارد
در شبستان زلف تو ترسا، خال بر گونهی تو هندوکش
طاق زیبای ابرویت محراب، وه که لیلا چه معبدی دارد
کار چشم تو مبتلا کردن، خاک را با نظر طلا کردن
این زلیخای نفس ما یوسف ! عاشق توست هر بدی دارد
خَلق تو خُلق تو تعالی الله!، چه شکوهی است در تو یا الله!
این علی تا که میرسد به خدا صلوات محمدی دارد
میآیی و لیلا شده مجنون عطر و بوی تو
دستی به رویت میکشد، یک دست بر گیسوی تو
نه بر نمیدارد کسی یک لحظه چشم از روی تو
یک چشم زینب بر حسین آن چشم دیگر سوی تو
هم باده نوش کوثری، هم مست از جام علی
باز، ای محمد! میرسی، این بار با نام علی
یا رب و یارب ساغرت، یا حق و یا حق بادهات
از مستی لبهای تو میخانه شد سجادهات
یک دم علی گل میکند در آن لباس سادهات
یک دم محمد میرسد با زلف تاب افتادهات
میآید از در مصطفی امشب که مستم با علی!
حالا که تو هر دو شدی پس یا محمد! یا علی!
تسبیح زیبایت دل روح الامین را میبرد
آن قد و بالایت دل اهل زمین را میبرد
ناز قدمهایت دل سلطان دین را میبرد
موج نگاهت کشتی اهل یقین را میبرد
غرقند قایقهای ما در بهت اقیانوس تو
بال ملک میسوزد از «یا نور و یا قدوس» تو
وقتی رجز خوان میشوی، انگار حیدر میرسد
یک لافتای دیگر از نسل علی سر میرسد
ای نسخه دوم! ـ که با اصلش برابر میرسد ـ
پیش تو میلرزد زمین، گویی که محشر میرسد
صف میکشد یک شهر تا شاید تماشایت کند
مه میرسد تا یک نظر در صبح سیمایت کند
شهزاده! دل را میبری از شهر با یک گوشه لب
ای مرد! تو یا یوسفی یا احمدی، یا للعجب!
چشم انتظارت کوچهها، ای ماه زیبای عرب!
صبح یتیمان میرسد تا میرسی تو نیمه شب
دستان تو میراثی از دست کریم مجتبی
اصلا تو گلچینی شدی از گلشن آل عبا
تا پردههای خیمه را ماه جوان وا میکنی
هم دشمن و هم دوست را غرق تماشا میکنی
با شرم و خواهش یک نظر در چشم بابا میکنی
از او چه میخواهی؟ چرا این پا و آن پا میکنی؟
ای کربلایی این تو و این لحظهی دلخواه تو
ای شیر مست هاشمی اینجاست جولانگاه تو
میخواستت در خاک و خون اصلا خدای کربلا
اصلا سرشتت از گِلی خونین برای کربلا
تا باز باشی بهترین، در روضههای کربلا
اما در این توفان امان از ناخدای کربلا
با خواهش چشمان تو تا اذن میدان میدهد
با رفتنت آرام جان! دارد پدر جان میدهد
***قاسم صرافان***