آسمان گم گشته سنگی در بیابان شما
دست مهر و مه گره خورده به دامان شما
سفره داران ملاحت با همه شور افکنی
شورها دارند بر سر از نمکدان شما
روح می جوشد زخاک و مرده می آید به رقص
بس که می ریزد مسیح از لعل خندان شما
ادامه مطلب...
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایه ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
ادامه مطلب...
مهربانم! چشم بارانی چه می آید به تو
این ردای سبز روحانی چه می آید به تو
آن نگاه زیر چشمی با وقارت می کند
این تبسم های پنهانی چه می آید به تو
حرکت آن خال مشکی با تکان های لبت
تا که شب «والیل» می خوانی چه می آید به تو
موی مجنون، ریش درویشی چه می آید به من
ناز لیلا، اخم سلطانی چه می آید به تو
اخم کن! آخر نمی دانی که وقتی ابرویت
چین می اندازد به پیشانی، چه می آید به تو
بی قرارِ رفتنی، موجی بزن دریای من!
گرچه آرامی، پریشانی چه می آید به تو
قیصرِ رومی حجازی! آن عبور با شکوه
با سواران خراسانی چه می آید به تو
خال تو آن نقطه ی پایان دفترهای ماست
خال در این بیت پایانی چه می آید به تو
***قاسم صرافان***
شکر ایزد که پی زلف پریشان شده ام
در شب بعثتتان حوریه باران شده ام
تا که از محضر عرفانی حق بازایی
پای این کوه حراء سر به گریبان شده ام
آیه ای عرضه کن ای معتکف غار حراء
قلبا آماده بشنیدن قرآن شده ام
به حدیثی نبوی روح مرا تصفیه کن
که سرا پا همه بازیچه شیطان شده ام
تهنیت باد پیمبر شدنت مرد امین
که در آمیخته با سیل مریدان شده ام
منم آن گمشده در وادی سرگردانی
که به دستان کریم تو مسلمان شده ام
نبی الله ترین ای سبب خلقت انس
تازه از بعد تو حس میکنم انسان شده ام
برکه بی رمق و مرده دلی بودم و حال
از عنایات تو چون رود خروشان شده ام
بودم آن بتکده مملو از لات و هبل
که به دستان پسر عم تو ویران شده ام
حمدلله به نمایندگی از قوم عجم
روزبه* بودم و از عشق تو سلمان شده ام
*نام ایرانی جناب سلمان
***علی آمره***
نور تو گر نبود مسلمان نمی شدم
بر سفره ی کریم تو مهمان نمی شدم
لطف محمدی تو بر من مقام داد
ورنه ز نسل حضرت سلمان نمی شدم
اصلا اگر دعای تو پشت سرم نبود
بر خانواده ی تو ثناخوان نمی شدم
من از عنایت تو که بهره نداشتم
گر دوستدار عترت و قرآن نمی شدم
حرف از خدا زدی تو ، ولی گر علی نبود
هرگز مطیع و گوش به فرمان نمی شدم
قم یا رسول صوت جلی را شروع کن
قرآن بخوان و مدح علی را شروع کن
قرآن بخوان که بی خبران را خبر کنی
بر قلب سنگ ، با سخن خود اثر کنی
قرآن بخوان ، زجهل ، خلایق رها شوند
روشن فضای ظلمت محض بشر کنی
قرآن بخوان و در دل مردم نمک بریز
تا اینکه دوستان خدا بیشتر کنی
قرآن بخوان بشارت و انذار کن رسول
قرآن بخوان که شام جوانان سحر کنی
قرآن بخوان ، به جلوه ی تو سجده می کنند
سنگ و گیاه ، چونکه ز هر جا گذر کنی
عرش است محو خواندن آیات تو رسول
ای عقل کل ، عقول همه مات تو رسول
دارایی ام تمام برایت نوشته شد
جان من از ازل به فدایت نوشته شد
دل آفریده شد که گرفتارتان شود
این دل اسیر آل عبایت نوشته شد
"غیر از علی به قلب تو کس نیست و" همین...
...بر جای جای غار حرایت نوشته شد
باران نور آیه سر مردمان چکید
تا جبرئیل و وحی به پایت نوشته شد
این آیه ها نبود که گمراه می شدیم
تو آمدی کتاب هدایت نوشته شد
امشب سر تو تاج نبوت گذاشتند
در زیر پات کرسی عزت گذاشتند
از این به بعد یاور تو مرتضی علیست
تنها امیر لشکر تو مرتضی علیست
بین عشیره دست به دوش علی گذار
برگو فقط برادر تو مرتضی علیست
پروردگار عزوجل امر کرده است
همسر برای دختر تو مرتضی علیست
او بی تو ، تو بدون علی ، نه نمی شود
روح میان پیکر تو مرتضی علیست
در هر کجای عرش خدا دیدی ای رسول
هر جا روی برابر تو مرتضی علیست
اول نماز خوانده به پشت سرت علیست
وحی خدا علیست ، پیام آورت علیست
***رضا رسول زاده***
می رسید از قله های کوه نور
از بلندای تشرف در حضور
فرش استقبال راهش می شدند
هر چه جن و هر چه انس و هر چه حور
کوه ها هم در تشهد آمدند
از تجلایی که شد در کوه نور
او چراغ شرع را آورده بود
بر سر این جاده های سوت و کور
تزکیه میداد روح خاک را
چشمه چشمه با سخن های طهور
مثل دریا رودها را جمع کرد
رودهایی از قبایل های دور
وحی می آرود تا آنجا که عقل
در خودش میکرد احساس شعور
شرح صدرش را کسی تخمین نزد
تا بفهمد کیست این سنگ صبور
و کتابی بود با خط خدا
تا بشر خود را کند با آن مرور
ای کتاب قل هو الله احد
لم یلد یولد و لم کفوا احد
تا شعاع مهرت عالمتاب شد
مهربانی از خجالت آب شد
این زمین دیگر کویر تشنه نیست
زنده شد ، آباد شد ، شاداب شد
فارغ از نسل و نژاد و رنگ و بو
هر غلامی با تو بود ارباب شد
تو همانی که بلال مسجدت
گل عرق هایش گلاب ناب شد
هر که با تو با علی راضی نشد
وصل بر دریا نشد مرداب شد
از زلال چشمه های وحی تو
تشنه ای همچون علی سیراب شد
این علی که مست پیغمبر شده
با دعای مصطفی حیدر شده
بعد از این افسار دنیا دست تو
ضرب و جمع و کسر و منها دست تو
بعد از این دین های دنیا باطل است
دین آدم تا به خاتم دست تو
هل اتی که شرح زهرا و علیست
گشته نازل منتها با دست تو
سیزده ماهند در منظومه ات
گردش این سیزده تا دست تو
فوق ایدیهم تویی یا مصطفی
هیچ دستی نیست بالا دست تو
رحمه للعالمین تنها تویی
پس حساب روز فردا دست تو
پرچم حمد خدا دست علیست
اختیار پرچم اما دست تو
هر چه ما داریم دست فاطمه است
چونکه باشد دست زهرا دست تو
تو خودت گفتی حسینت از من است
پس حسین و کربلا ها دست تو
چلوه کردی در علی اکبر ولی
جلوه های این تماشا دست تو
دست تو دست خداوند است و بس
سهم ما یکبار لبخند است و بس
از حرا می آیی و جان می بری
روی دوشت بار قرآن می بری
سفره می اندازی و در خانه ات
مثل ابراهیم مهمان می بری
گاه موسی میشوی و با خودت
آیه های آل عمران می بری
گاه کشتی می شوی و نوح را
از دل امواج طوفان می بری
گاه از شوق علی می باری و
شوق خود را زیر باران می بری
نیمه شب ها روی دوش مرتضی
نان و خرمای یتیمان می بری
گاه در سلمان تنزل می کنی
عشق حیدر را به ایران می بری
گاه یاد بضعه ات می افتی و
زیر لب نام خراسان می بری
می رسد روزی که خود می آیی و
یوسف ما را به کنعان می بری
ای سحر خیز مدینه العجل
ای شفای زخم سینه العجل
ای سرای چشمهایت با صفا
امتداد چشم هایت تا خدا
غار تاریک مرا روشن کنید
مرده ام در بین این ظلمت سرا
لیله المحیای شب های حسین
ای رسول گریه های کربلا
کاروان سمت محرم میرود
کاش منهم جا نمانم از شما
از همان سر نیزه ای که می چکید
خون تازه روی خاک کوچه ها
سنگ ها آمد...سری افتاد وای
خواهری میگشت زیر دست و پا
یک گلی گم کرده بود ای وای من
عمه شد آنجا کبود ای وای من
***رحمان نوازنی***
طی میکنیم سمت ملاقات جاده را
شاید کسی سوار کند این پیاده را
وقتش رسیده است که با گریه ریختن
جبران کنید توبه ی از دست داده را
تکریم دیگری است همین امتناع ها
پس شکر میکنیم عطای نداده را
ما در رکوع نافله با آبروتریم
اصلاً نخواستیم تن ایستاده را
خُدّام آستانْ همیشه جلوترند
یا رب نگیر خدمت این خانواده را
مکه شرافتش به حضور محمد است
پس قصد میکنیم فقط مکه زاده را
گر بی علی بناست که این راه طی شود
مگذار پس مقابل ما راه جاده را
ما درب خانه ای به جز این در نمیرویم
ما بی علی کنار پیمبر نمیرویم
خوان کریم خالی و بی نان نمیشود
فقر گدا حریف کریمان نمیشود
گویی نمی برد ز عنایت سعادتی
آنکه اسیر زلف پریشان نمیشود
این چه حکایتی است که اصلاً برای ما
مبعث بدون شاه خراسان نمیشود
از برکت دعای رسول است هیچ جا
در دوستی فاطمه ایران نمیشود
مبعث نتیجه ای ز کرامات حیدر است
هر آنکه بی ولاست مسلمان نمیشود
یکبار یا نبی و دگر بار یا علی
یا مصطفی بدون علی جان نمیشود
چون شرح زندگانی مولاست خواندنیست
ورنه کسی که پیرو قرآن نمیشود
جبریل علی ، وحی علی و زبان علیست
قرآن بخوان رسول،که قرآن همان علیست
مبهوت مانده است تماشای خویش را
روح بلند و جلوه ی والای خویش را
سوگند میخوریم همه تَرک میکنیم
بردارد از بهشت اگر پای خویش را
اصلاً همان زمان چهل سال پیش هم
اثبات کرده بود بلندای خویش را
آنکس امام ماست که در لیلة المبیت
وقتی که رفت داد به او جای خویش را
او ماندنی نبود اگر پُر نکرده بود
با مرتضی و فاطمه دنیای خویش را
از دیدن تجلی خود دست میکشید
میدید تا تجلی زهرای خویش را
یا فاطمه وَ یا که علی جلوه میکند
وقتی نشان دهد قد و بالای خویش را
نور است و در تن سه نفر جلوه کرده است
این نور قبل خلق بشر جلوه کرده است
ای خاک پای توست تمام وجودها
هفت آسمان و خلقت گنبد کبودها
ای کیسه ی همیشه کرامت میان شهر
آقای مهربانی و آقای جودها
آری نماز بی تو به قرآن قبول نیست
ای اولین سلام همه در قعودها
جبریل ما چگونه تورا پا به پا شود
درماندگی کجا و مسیر صعودها
قربان چشم های تو دار و ندارها
قربان خاک پای تو بود و نبودها
شکرخدا قبیله ی توکامل است و بس
کوری چشم عایشه ها،این حسود ها
ما باتوأیم و با همه ی خانواده ات
عالم فدای زندگی صاف و ساده ات
از ما مگیر تاب و تب شور و شین را
حُبِ علی همان شرف نشأتین را
از ما مگیر شوق سفرهای تا نجف
مکه ،مدینه ،سامره و کاظمین را
با حب خانواده ی تو سالهای سال
بخشیده اند آبروی عالمین را
ما نذر کرده ایم که بیرون بیاوریم
از زیر دِین،این جگر زیر دین را
ما قصد کرده ایم به یاری فاطمه
نائل شویم کرب و بلای حسین را
بوسه مزن کنار تمنای دخترت
زیر گلوی کوچک این نور عین را
وای از دمی که زینب کبری رسیده بود
وقتی رسیده بود که حنجر بریده بود
***علی اکبر لطیفیان***
طی میکنیم سمت ملاقات جاده را
شاید کسی سوار کند این پیاده را
وقتش رسیده است که با گریه ریختن
جبران کنید توبه ی از دست داده را
تکریم دیگری است همین امتناع ها
پس شکر میکنیم عطای نداده را
ما در رکوع نافله با آبروتریم
اصلاً نخواستیم تن ایستاده را
خُدّام آستانْ همیشه جلوترند
یا رب نگیر خدمت این خانواده را
مکه شرافتش به حضور محمد است
پس قصد میکنیم فقط مکه زاده را
گر بی علی بناست که این راه طی شود
مگذار پس مقابل ما راه جاده را
ما درب خانه ای به جز این در نمیرویم
ما بی علی کنار پیمبر نمیرویم
خوان کریم خالی و بی نان نمیشود
فقر گدا حریف کریمان نمیشود
گویی نمی برد ز عنایت سعادتی
آنکه اسیر زلف پریشان نمیشود
این چه حکایتی است که اصلاً برای ما
مبعث بدون شاه خراسان نمیشود
از برکت دعای رسول است هیچ جا
در دوستی فاطمه ایران نمیشود
مبعث نتیجه ای ز کرامات حیدر است
هر آنکه بی ولاست مسلمان نمیشود
یکبار یا نبی و دگر بار یا علی
یا مصطفی بدون علی جان نمیشود
چون شرح زندگانی مولاست خواندنیست
ورنه کسی که پیرو قرآن نمیشود
جبریل علی ، وحی علی و زبان علیست
قرآن بخوان رسول،که قرآن همان علیست
مبهوت مانده است تماشای خویش را
روح بلند و جلوه ی والای خویش را
سوگند میخوریم همه تَرک میکنیم
بردارد از بهشت اگر پای خویش را
اصلاً همان زمان چهل سال پیش هم
اثبات کرده بود بلندای خویش را
آنکس امام ماست که در لیلة المبیت
وقتی که رفت داد به او جای خویش را
او ماندنی نبود اگر پُر نکرده بود
با مرتضی و فاطمه دنیای خویش را
از دیدن تجلی خود دست میکشید
میدید تا تجلی زهرای خویش را
یا فاطمه وَ یا که علی جلوه میکند
وقتی نشان دهد قد و بالای خویش را
نور است و در تن سه نفر جلوه کرده است
این نور قبل خلق بشر جلوه کرده است
ای خاک پای توست تمام وجودها
هفت آسمان و خلقت گنبد کبودها
ای کیسه ی همیشه کرامت میان شهر
آقای مهربانی و آقای جودها
آری نماز بی تو به قرآن قبول نیست
ای اولین سلام همه در قعودها
جبریل ما چگونه تورا پا به پا شود
درماندگی کجا و مسیر صعودها
قربان چشم های تو دار و ندارها
قربان خاک پای تو بود و نبودها
شکرخدا قبیله ی توکامل است و بس
کوری چشم عایشه ها،این حسود ها
ما باتوأیم و با همه ی خانواده ات
عالم فدای زندگی صاف و ساده ات
از ما مگیر تاب و تب شور و شین را
حُبِ علی همان شرف نشأتین را
از ما مگیر شوق سفرهای تا نجف
مکه ،مدینه ،سامره و کاظمین را
با حب خانواده ی تو سالهای سال
بخشیده اند آبروی عالمین را
ما نذر کرده ایم که بیرون بیاوریم
از زیر دِین،این جگر زیر دین را
ما قصد کرده ایم به یاری فاطمه
نائل شویم کرب و بلای حسین را
بوسه مزن کنار تمنای دخترت
زیر گلوی کوچک این نور عین را
وای از دمی که زینب کبری رسیده بود
وقتی رسیده بود که حنجر بریده بود
***علی اکبر لطیفیان***
خیزید و خُم آرید ، خمارید و خمارید
وز بام فلک باده ی گلرنگ ببارید
گولم مزنید این همه با هوش مضاعف
انگور مرا دزد نبرده است ، بیارید
تا پیر درختان دمد از مقبره ی ما
مارا وسط باغ کرامات بکارید
از گریه نگیرید مرا تا دم محشر
اسفنج مرا تا دم آخر بفشارید
در کشف و کرامات همین است تفاوت
ما کفش نداریم و شما مرد سوارید
خاکیم،نه در دست شما بلکه کف پا
ما را نکند بر سر سجاده شمارید
کِی راه کُنَد گم جَرَیانی که فهیم است
با خاطر آسوده به اشکم بسپارید
نقاشی این مرز جنون بوم ندارد
بد مستی ما موقع معلوم ندارد
ما جمله کمانیم چه بسیار تویی تو
زآن شمس شعاییم چو پرگار تویی تو
در محضر تو جز تو ندیدیم کسی را
دیدار تویی یار تویی غار تویی تو
هرجا خبر آمد که سری رفت ز تو رفت
در معرکه ها تیغ جگر دار تویی تو
در پیش و پس لشگر تو جز تو کسی نیست
این حمزه تجلی است ، علمدار تویی تو
گویند که تکرار نباشد به تجلی
زهرا تویی و حیدر کرار تویی تو
نسبت به کسی دادن این سایه روا نیست
خورشید تویی،سایه و دیوار تویی تو
این نُه فلک و هفت زمین نیم پیاله است
ای حضرت خُم ، جلوه ی سرشار تویی تو
حیدر نفسی تازه کند تا تو بجنگی
در غزوه ی حق تیغ جگر دارد تویی تو
تو جلوه ی تامی و تمام است حضورت
پنهان شده اوصاف تو از شدّت نورت
در بحر نمک ، زار زدن کار ندارد
دل جز رخ خوب تو نمکزار ندارد
تو کعبه ی ما باش که از خشت ملولیم
((آئینه ی ما روی به دیوار ندارد))
دستور بده خلقْ علی را بپرستند
بهر تو که رو کردن حق کار ندارد
در بستر قتل تو علی خفت و عیان کرد
این خانه جز او خفته ی بیدار ندارد
بردار از این شانه ی ما بار گران را
این نخل بدن غیر هوس بار ندارد
بر شانه ی خود ره بده حیدر بزند پای
این کعبه جز او مرد تبردار ندارد
با چشم اشارت کن و گو حیدر امیر است
توحید به افعال که گفتار ندارد
چوپان سرشب به که خوابد ، تو کجایی
شب نیمه شد و نیمه سحر گشت،نیایی؟
فوّاره ی معناست جمالی که تو داری
غدّاره ی جانهاست جلالی که تو داری
بگذار که جبریل ببالد به دو بالش
جبریل وبال است به بالی که تو داری
اندیشه ی نازک که نوشتند تویی تو
بکر است همه فکر و خیالی که تو داری
گویند که رنگی نَبُوَد رویِ سیاهی
خورشید بُوَد ظِلِّ بلالی که تو داری
دور تو گلیم است و کلیم است زبانت
لو رفت خداوند ز حالی که تو داری
بگشا یقه تا سینه ی الله ببوسم
حایل شده پیراهن و شالی که تو داری
بت سوختی و بت زدی و بت شدی امروز
درمانده ام از امر محالی که تو داری
این دشت پُر از گردن آهوی تماشاست
تنها سر ابروی هلالی که تو داری
بنشین و بزن در سر فرصت سر مارا
باز است چو زلف تو مجالی که تو داری
در غار،تورا یار مگو ، بلکه چو بار است
گوساله ی قوم است وبالی که تو داری
عید است بیا پهن نما سوری و ساتی
از معنی توحید و صفات و صلواتی
***محمد سهرابی***
ببین که قلب زمین شور دیگری دارد
و در نگاه خودش نور باوری دارد
همین که غار حرا مست لفظ اقرأ شد
ز اعتبار نبی فکر دلبری دارد
ز های و هوی ملک گوش آسمان پر شد
و کنج سینه ی خود نور سروری دارد
تمام غار حرا مثل عرش اعلاء شد
دل رمیده ی او حال بهتری دارد
صدای حضرت جبریل می رسد بر گوش
هبوط کرده و حکم پیمبری دارد
به تو سلام خداوند یا رسول الله
بخوان به نام خداوند یا رسول الله
نگاه خیره ی دنیا به سمت غار حرا
چه می تپد دل بی تاب مردم بالا
برای یک قدم امشب مجال حرکت نیست
ز ازدحام ملائک به روی خاک خدا
برای اینکه به همراه خویش آوردند
پیام تهنیت منصب نبوت را
و اولین نفری که رسید و اشهد گفت
علی عالی اعلاست پشت غار حرا
در آن میانه ملائک به یک دگر گفتند
چه خالی است خدا جای حضرت زهرا
خوشا به حال خودم هم زبان سلمانم
خوشا به حال خودم شیعه ی مسلمانم
چراغ راه همه جلوه های ایمانت
دل رمیده ی ما بی قرار دستانت
برای اینکه بگیرند حاجت خود را
شدند جمله ملائک دخیل دامانت
شما که جای خودت می رسی، جبرائیل
برای عرض ادب پیش پای سلمانت
پیامبران اوالعزم قبل تو آقا
شدند پیرو قرآن تو مسلمانت
تو از خدای خودت هم که دلبری کردی
رسول آینه ها با نوای قرآنت
نبوتت ابدی شد به اعتبار علی
به پشتوانه و گرمی ذوالفقار علی
***مسعود اصلانی***