ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

امام زمان(عج) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :208
بازدید دیروز :304
کل بازدید ها :6140857

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

ای همنشین غربت پنهانی دلم
بشنو کمی ز شرح پریشانی دلم

یک عمر غربت است جدا بودن از شما
رحمی نما به ناله ی طولانی دلم

چندین سحر به عشق تو شد پهن سفره ام
اما نیامدی تو به مهمانی دلم

هر بار نامه ی عملم کرده ام مرور
خجلت کشیده ام ز مسلمانی دلم

دستم اگر به خاک کف پای تو رسد
با آبرو شود گل رحمانی دلم

آشفتگیِ این دل ما بی دلیل نیست
دستانِ مادر تو شده بانی دلم

یادش بخیر پیر خرابات معرفت
محبوب تو نگار جمارانی دلم

حقا که خالی است به میخانه جای آن
هم ناله های ذکر حسین جانی دلم

آقا حلال کن تو اگر کم گذاشتم
اشکم بود گواه پشیمانی دلم

یک گنبد طلایی و گلدسته ای ز اشک
کارم به دست یار خراسانی دلم
***قاسم نعمتی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 90/10/1 | نظر

روی بالم یکی دو پر بکشید
دست مرهم بر این جگر بکشید

پای ساعات گریه های شما
چشممان را شکسته تر بکشید

محضر سبزتان نشد، عکس..
...یک گدا را به پشت در بکشید

کفش مجروح سرنوشت مرا
تا دم خیمه ات اگر بکشید ...

.... راضی ام ، از خدام هم باشد
تن من را بدون سر بکشید
***علیرضا لک***


نویسنده سائل در شنبه 90/6/26 | نظر

ساحل چشم من از شوق به دریا زده است
چشم بسته به سرش،موج تماشا زده است

جمعه را سرمه کشیدیم ،مگر برگردی
با همان سیصد و فرسنگ نفر برگردی

زندگی نیست ،ممات است تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد

از دل تنگ من ،آیا خبری هم داری؟
آشنا،پشت سرت مختصری هم داری؟

منتی بر سر ما هم بگذاری ، بد نیست
آه ،کم چشم به راهم بگذاری ،بد نیست

نکند منتظر مردن مایی ،آقا؟
منتظرهات بمیرند،میایی آقا؟

به نظر میرسد این فاصله ها کم شدنی ست
غیر ممکن تر از این خواسته ها هم شدنی ست

دارد از جاده صدای جرسی می آید
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

منجی ما به خداوند قسم آمدنی ست
یوسف گم شده، ای اهل حرم! آمدنی ست
***صابر خراسانی***


نویسنده سائل در دوشنبه 90/6/21 | نظر

لحظه ها را متوسل به دعاییم بیا
سالیانی ست که دل تنگ شماییم بیا

وسعتت در دل این ظرف  نشد جا ماندیم
تشنه از حسرت رویت لب دریا ماندیم

چشممان خشک شد از وسعت این بی اَبی
و  نداریم دگر طاقت این بی اَبی

در قنوت دلمان خواهش باران داریم
ندبه خوانیم و تمنای بهاران داریم

پس ببار ای پسر حضرت باران  بر ما
که ترک خورده زمین از اثر این گرما

دامن دشت شده سفره ی  راز دل ما
داغ الاله نشانی ز نیاز دل ما

ما که در راه تو عمریست تمامی گردیم
گردبادیم و به دنبال شما می گردیم

چند جمعه دلمان را سر راهت  اریم
تا بدانی که تمنای وصالت  داریم

شهرمان را ز رخ چون  قمرت  روشن  کن
کوچه ها را  پر  از نسترن و سوسن کن

اسمان خواهش یک جرعه نگاهت دارد
نه   که ما فاطمه  هم  چشم  به راهت دارد
***صابر خراسانی***


نویسنده سائل در دوشنبه 90/6/21 | نظر

بتی که راز جمالش هنوز سربسته است
به غارت دل سودائیان کمر بسته است

عبیر مهر به یلدای طره پیچیده است
میان لطف به طول کرشمه بربسته است

بر آن بهشت مجسم دلی که ره برده است
در مشاهده بر منظر دگر بسته است

زهی تموج نوری که بی غبار صدف
در امتداد زمان نطفه گهر بسته است

بیا که مردمک چشم عاشقان همه شب
میان به سلسله اشک، تا سحر بسته است

به پایبوس خیالت نگاه منتظران
ز برگ برگ شقایق پل نظر بسته است

هزار سد ضلالت شکسته ایم و کنون
قوام ما به ظهور تو منتظر بسته است

متاب روی ز شبگیر جان بی تابم
که آه سوخته، میثاق، با اثر بسته است

به یازده خم می گرچه دست ما نرسد
بده پیاله که یک خم هنوز سربسته است

زمینه ساز ظهورند شاهدان شهید
اگرچه ماتمشان داغ بر جگر بسته است

کرامتی که ز خون شهید می جوشد
بسا که دست دعا را ز پشت سر بسته است

در این رحیل درخشان سوار همت ما
کمند جاذبه بر یال صد خطر بسته است

درین رسالت خونین بخوان حدیث بلوغ
که چشم و گوش حریفان همسفر بسته است

قسم به اوج، که پرواز سرخ خواهم کرد
درین میانه مرا گر چه بال و پربسته است

دل شکسته و طبع خیالبند «فرید»
به اقتدای شرف قامت هنر بسته است
***قادر طهماسبی (فرید)***


نویسنده سائل در یکشنبه 90/6/20 | نظر

آه ،مولا خستــه ایم از انتـــظار
شانه هامان زخمی ِ این کوله بار

مـا تمــام بــاغ ها را گشتـه ایم
دشتِ سـرخِ  داغ ها را گشتـه ایم

سینه هامان بوی غربت می دهند
بوی کوچ  و بوی هجرت می دهند

بـارها قــربـانی تهمت شـدیم
در میانِ گرگ هــا قسمت شـدیم

در مسیــرِ فتنــه تنهـا مانـده ایم
بـاز بـا یـاد تـو شیـدا مانــده ایم

دیده ها را  همچو مشعل کرده ایم
پای خود را پُـر  ز تاول کـرده ایم

تا دلِ کــورِ خطـــرها رفتـه ایم
تاگلــوگاهِ  تبــرها رفتـه ایم

کینه ها با ما لجاجت می کنند
لحظه ها احساس ِحاجت می کنند

ما تو را پُـرسیده ایم از سینـه ها
از تمــامِ دست ها وز پینـه ها
 
ما تو را از اشک و غم پرسیده ایم
وز غروب جمعه هم پرسیده ایم

وای از درد ِ غـروب جمعه ها
غربتِ زردِ غــروب جمعه ها

ما تو را از رنگ ها پرسیده ایم
از همه دلتنگ ها پـرسیـده ایم

پیشمـرگانِ شهادت پیشـه ایم
سینه مجروحانِ داس و تیشه ایم

ما بــرای دردها آمـاده ایم
باز مشتــاق غبــارِ جـادّه ایم
 
کِی تو ما را تا مُعمّا می بری ؟
تا کنار قبــر زهــرا می بـری

کِی تو  احیا می کُنی باغِ بقیع ؟
سینـه ها  می سـوزد از داغ  بقیع

ما بـرای فاطمــه دِق کـرده ایم
گریه ها بر قبرِ صادق کـرده ایم

امّتِ  گُل را  غــمِ  سجّـاد کُشت
شمـع سقّـاخانه ها  را بـاد  کُشت

باز   اشکِ بی کسی های حسن
شعـله  بر دل  می زند  مولای من

مــالکِ بغضِ  غم ایم ?عمّـارِآه
ما فـــدای بـــاقـرِ بی بارگاه

پـس کجـــایی آرزوی دادهـا ؟
فصـلِ سبــزِ   رویش فـــریادها

اوجِ احسـاس تغـزّل هـا تویی
روحِ  باران خورده ی گُل ها تویی

پــرده از روی تــوهّم پـاره  کن
چاره ها  می سوزد آن  را چاره کن

عشق را در سینه ها لبریـز کن
دشنـه ی مظلـوم ها را  تیــز کن

ای مراد ِ  دیـده ها? هویی بزن
بــرق در چشمان آهـویی  بزن

قفلِ این زنجیر ها را باز کن
ای گُل نرگس بیا اعجاز کُن
***مصطفی پور کریمی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 90/6/17 | نظر

مستیم ولی مست می موعودیم
هستیم چنین و از ازل هم بودیم

ما را چو عدو مور شمارد غم نیست
ما وارث مُلک وَلَد داوودیم

از نسل خلیلیم و تبر در دستیم
ما بت شکنان معبد نمرودیم

ما منتظریم کعبه روشن گردد
دیری است پی اجازت معبودیم

تا یار دو دست خویش بر پرده زند
ما شاهد آن طلیعه مشهودیم

یا رب نکند چشم ز ما بردارد
گر یار ز ما دور شود نابودیم

آدینه ز تقویم همه حذف شده است
از بس همگی در پی بیع و سودیم

کشکول زهیر از دو بیتی خالی است
درویش غزلسرای خاک آلودیم
***زهیر دهقانی آرانی***


نویسنده سائل در سه شنبه 90/6/8 | نظر

ای رفته کم‌کم از دل و جان، ناگهان بیا
مثل خدا به یاد ستمدیدگان بیا

قصد من از حیات، تماشای چشم توست
ای جان فدای چشم تو؛ با قصد جان بیا

چشم حسود کور، سخن با کسی مگو
از من نشان بپرس ولی‌ بی‌نشان بیا

ایمان خلق و صبر مرا امتحان مکن
بی‌ آنکه دلبری کنی از این و آن بیا

قلب مرا هنوز به یغما نبرده‌ای
ای راهزن دوباره به این کاروان بیا
***فاضل نظری***


نویسنده سائل در پنج شنبه 90/5/20 | نظر

دلم دوباره ببین که شده پریشانت
عزیز فاطمه ای جان من به قربانت

برای روز ظهورت، برای آمدنت
چقدر مانده که کامل شوند یارانت؟

بگو چگونه بیایم چگونه آقا جان
به جستجوی تو و خیمه و بیابانت

به که قسم بخورم بی تو من کم آوردم
بس است این همه دوری بس است هجرانت

تو را قسم به صبوری قلب منتظران
عزیز فاطمه برگرد سوی کنعانت

عدالت علوی تو خواب این شهر است
فدای آن لبه ی ذوالفقار برانت

اگر چه لایق احسان تو نبودم من
همیشه شامل من بوده است احسانت

از این حجاب پر از ابر آسمان، آخر
ظهور می کند آن روی ماه پنهانت
***مهرداد مهرابی***


نویسنده سائل در جمعه 90/2/16 | نظر

آقا دلت گرفته و چشمت بهاری است
از دیده ی تو کوثر احساس جاری است

آقا به یاد فاطمه شوریده می شوی
آری اساس عشق به زهرا مداری است

عرض ادب به ساحت مادر فریضه است
این اشکها نشانه ی والا تباری است

ما کارمان دعای فرج خواندن است وبس
این روزها که کار شما گریه زاری است

روضه کجا گرفته ایی ، ای وارث فدک
این روضه بی خزان و همیشه بهاری است

بر شیعه زخم خنجرشان کارگر نبود
این زخم سیلی است که بر شیعه کاری است

آقا شما بپرس : که پهلو شکسته را
دیگر چه جای هر شب ناقه سواری است

کوچه به کوچه ، شهر ، به صبح ظهورتان
از خون سرخ مادرتان ، لاله کاری است
*** احسان محسنی فر ***


نویسنده سائل در پنج شنبه 90/2/8 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<