ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

منصور ارضی - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :29
بازدید دیروز :291
کل بازدید ها :6114959

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

خادمت جبریل شد بال و پری پیدا کند
خاک پایت شد مَلَک تاج سری پیدا کند

مصطفی از اولش هم در پی دختر نبود
بلکه بابای تو شد تا مادری پیدا کند

آن همه معراج رفتن علتش یک سیب بود
با همان تثبیت شد پیغمبری پیدا کند

بعد تو پیغمبری هم جمع شد اصلا چه کَس
می تواند در کنار تو سَری پیدا کند

در همین سجاده هم در مَسندِ، الله باش
فاطمه، باید خدا هم مظهری پیدا کند

مرتضی با آن مقامش تازه گردنبند توست
تا که هم تو هم خودش یک زیوری پیدا کند

بیشتر دنبال کسب فیض از قرب تو بود
نه که با وصلت بخواهد همسری پیدا کند

هر که از باب العطایت وارد جنت نشد
از محالات است باب دیگری پیدا کند

بی گمان محشر خودش اهل شفاعت می شود
هر که از تو رشته های معجری پیدا کند

از مباهات خدا پیداست که امکان نداشت
از نماز تو نماز بهتری پیدا کند

تو دعا کن تا بیاید مهدی ات با ذوالفقار
قبر پنهان گل نیلوفری پیدا کند
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده حبیب در شنبه 92/1/10 | نظر

جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو
بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو

بسکه هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو

تا به اینجا که به درد تو نخوردم آقا
هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بی تو

چاره ای کن، گره افتاده به کار دل من
راهی از کار دلم پیش نبردم بی تو

سالها می شود از خویش سؤالی دارم
من اگر منتظرم از چه نمردم بی تو

با حساب دل خود هرچه نوشتم دیدم
من از این زندگیم سود نبردم بی تو

گذری کن به مزارم به خدا محتاجم
من اگر سر به دل خاک سپردم بی تو
***محمد جواد پرچمی***


نویسنده حبیب در جمعه 92/1/9 | نظر

گفتن ندارد ... کوچه شلوغ و جای یک سوزن ندارد

نامرد مردم ... حق علی و فاطمه خوردن ندارد

مادر به خود گفت ... شاید کسی کاری به کار زن ندارد

من از نبی ام ... حتما کسی کاری به کار من ندارد

افتادن زن ... در پیش چشم دیگران دیدن ندارد

برخیز مادر ... زینب پناهی غیر این دامن ندارد

وقتی حسینت ... درلحظه ی گودال پیراهن ندارد...
****مجید تال***

***اجرا شده توسط حاج محمود کریمی- فاطمیه 92 ***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 92/1/8 | نظر

در نمی آید جلو...فاطمه می آید و حیدر نمی آیدجلو

در مرام شیعیان...تا ولی باشد که پیغمبر نمی آید جلو

دست بالا می رود...هرچه زحمت می کشد معجر نمی آید جلو

درد مادر این شده...شانه بالا می رود دختر نمی آید جلو

درد دختر این شده...وقت بازی کردنم مادر نمی آید جلو

درد زهرا و علی ست...که حسن از چارچوب در نمی آید جلو

درد اهل خانه شد...اینکه مادر دیگر از بستر نمی آید جلو
***مهدی رحیمی***

***اجرا شده توسط حاج محمود کریمی- فاطمیه 92 ***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 92/1/8 | نظر

به دعا دست خود که برمی ‏داشت
بذر آمین در آسمان می ‏کاشت

به تماشا، ملک نمازش را
نردبانی ز نور می ‏پنداشت

چه نمازی؟ که تا به قبه‏ ی عرش
برد او را و نردبان برداشت

پرچم دین ز بام کعبه گرفت
برد و بر بام آسمان افراشت

بس که کاهیده بود، شب او را
شبحی ناشناس می ‏انگاشت

خصم بیدادگر ز جور و ستم
هیچ در حق او فرونگذاشت

تا نینداختش به بستر مرگ
دست از جان او مگر برداشت؟!

قصه را تازیانه می ‏داند
در و دیوار خانه می ‏داند


دشمن از حد فزون جفا پیشه است
چه کند بعد از این؟ در اندیشه است

نسل در نسل او حرامی بود
خصم بدخواه تو پدر پیشه است!

ریشه ‏اش را ز بیخ می‏ کندم
چه کنم؟ دشمن تو بی ریشه است!

به گمانش که جنگل مولاست
غافل از اینکه شیر در بیشه است

یک طرف نور و یک طرف ظلمت
یک طرف سنگ و یک طرف شیشه است

دل گل خون ز دست گلچین است
وانچه بر ریشه می‏ خورد، تیشه است!

قصه را تازیانه می ‏داند
در و دیوار خانه می ‏داند

ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در پنج شنبه 92/1/8 | نظر

مأذنه بود و یک سکوت عجیب
مأذنه بود و بی صدایی محض

مأذنه بود و غصه ای سنگین
وز صدای اذان جدایی محض
**
مأذنه، آنکه پر هیاهو بود
حال اکنون اسیر فرجام است

باورت می شود! مکان اذان
پنج وعده همیشه آرام است
**
مأذنه آنکه پر تلاطم بود
بی تحرک ترین عمارت بود

در شگفتم چگونه شد که نریخت
این چنین ماندنش حقارت بود
**
بعد مرگ رسول مثل علی
مأذنه روزه ی سکوت گرفت

تا بیاید موذنش از راه
دل شکسته فقط قنوت گرفت
**
کار هر روز مأذنه این بود
به تماشای فاطمه می رفت

سایه اش هر غروب در ایوان
سجده بر پای فاطمه می رفت
**
وقت مغرب که فاطمه می شد
بهر راز و نیاز آماده

می شد او رو به قبله، می افتاد
سایه ی مأذنه به سجاده
**
تا اذان و اقامه سر می داد
اشک چشمش زلال می آمد

دیده تر رو به مأذنه می گفت
کاش می شد بلال می آمد
**
شد دعا مستجاب و در یک روز
بخت خوابیده حلقه بر در زد

فاطمه غرق شادمانی شد
چون بلال آمد و به او سر زد
**
خواهش فاطمه از او این بود
که دوباره اذان بگوید او

یک اذان مثل آن روزها، با
لکنت در زبان بگوید او
**
رفت او سوی مأذنه، امّا
دید این مأذنه، نه آن باشد

گفت با خود خدای من چه شده
که بهشتم پر از خزان باشد
**
دید بر دور مأذنه نقش است
چند بیت از سروده ی آتش

مأذنه هم سیاه چهره شده
سر و پا غرق دوده ی آتش
**
دست بر روی گوش خود بگذاشت
رو به قبله اذان باران گفت

فاطمه نیم خیز شد وقتی
بانگ الله اکبر از جان گفت
**
تا شهادت به حضرت حق داد
ناگه از دل کشید فاطمه آه

تاکه بر مصطفی شهادت داد
گفت زهرا به ناله یا ابتاه
**
لحظه ای بعد از آه او پر شد
مأذنه از صدای وا اُمّاه

می دویدند سوی او حسنین
دیده تر با نوای یا اُمّاه
**
حسن آمد به مأذنه او را
دیده گریان قسم به قرآن داد

اشک ریزان حسین آمد و گفت
بس کن آخر که مادرم جان داد
***سعید توفیقی***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 92/1/8 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<