ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

وحید قاسمی - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :427
بازدید دیروز :52
کل بازدید ها :6139183

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

بوی فراق می دهد این گریه های من
ماتم گرفته شال سیاه عزای من

شرمنده ام که از غم زینب نمرده ام
آقا ببخش در گذر از این خطای من

با زعفران شهر خراسان نمی شود؟
رنگی دهی امام زمان بر حنای من؟

از بس که پای طشت طلا گریه کرده ام
چیزی نمانده مثل شما از صدای من

با نوحه های این دهه ی آخر صفر
شب ها چقدر سینه زدی پا به پای من

ای خوش حساب مزد مرا زودتر بده
بعد از دو ماه چه شد کربلای من؟

سر زنده ام به عشق حسن، خضر گریه ام
این چشم خیس،چشمه ی آب بقای من

من غصه ی بهشت خدا را نمی خورم
جایی گرفته حضرت زهرا برای من
***وحید قاسمی***

مرا هم دعایی . . .


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/11/14 | نظر

کاش ما هم کبوترت بودیم
آستان بوس محضرت بودیم
کاش با بالهای خاکی مان
لااقل سایه گسترت بودیم
کاش ما هم به درد می خوردیم
فرش قبر مطهرت بودیم
کاش می سوختیم از این غربت
شمع بالای بسترت بودیم
کاش می شد که محرمت بودیم
عاشقانه ابوذرت بودیم
کاش در کوچه بنی هاشم
پیش مرگان مادرت بودیم
کاش ماه محرمی آقا
یک دهه پای منبرت بودیم
کاش می شد که گریه کن های
روضه تیغ و حنجرت بودیم
کاش می شد که سینه زنهای
نوحه ی گریه آورت بودیم
کاش که در روز تشنه گی،"محشر"
باده نوشان ساغرت بودیم
در قیامت به گریه می گوئیم
کاش… ای کاش… نوکرت بودیم
***وحید قاسمی***


نویسنده سائل در شنبه 89/9/27 | نظر

تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب
از این به بعد و بعد از این آواره زینب
باید خودت یاری کنی ورنه محال است
بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب
**
خون گلویت را کسی تا آسمان برد
پیراهن و عمامه ات را این و آن برد
آیا نگفتم در بیاور خاتمت را
راضی شدی انگشترت را ساربان برد
**
گفتند که پیراهنت را می کشیدند
تصویر غارت کردنت را می کشیدند
نه اینکه نیزه بر تنت می ریخت دشمن
بلکه به نیزه ها تنت را می کشیدند
**
رفتی و دستم بر ضریح دامنی بود
رفتی ز دستم رفتنت چه رفتنی بود؟
تا آن زمانی که به یادم هست داداش
وقتی که می رفتی تنت پیراهنی بود
**
رفتی که اشک خواهرت را در بیاری
بغض گلوی دخترت را در بیاری
آیا نمی شد ای سلیمان زمانه
قبل از سفر انگشترت را در بیاری؟
***علی اکبر لطیفیان*** 

چون زخم های روی تنت گریه ام گرفت
از پـیــرهـن نــداشـتـنـت گریه ام گرفت
بـا دیـده هـای سـرخِ جگـر مثـل مـادرم
هنگام دست وپا زدنت گـریـه ام گـرفت
جـایـی بـرای بـوسـه بــرادر نـیـافــتم
از نیـزه هـای در بـدنت گـریه ام گـرفت
تا دیـدم آن سـواره ولـگـرد نـیـزه دار
بــر تـن نـمـوده پـیـرهنت گریه ام گرفت
وقـتـی شنـیـدم از پسـرت ای امام اشک
یـک بـوریـا شـده کـفـنـت گریه ام گرفت
***وحید قاسمی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/9/24 | نظر

بمان که روشنی دیده ی ترم باشی
شبیه آیینه ای در برابرم باشی
هوای خیمه ی من بی نگاه تو سرد است
بمان که مایه ی دل گرمی حرم باشی
چه شد که از ته گودال سر در آوردی
تو زینت سر دوش پیمبرم باشی
در این شلوغی گودال تنگ، قول بده
کمی مراقب پهلوی مادرم باشی
تو در بلندترین نیزه منزلت کردی
به این بهانه مگر سایه ی سرم باشی
جواب خنده ی دشمن به خواهرت با کیست
مگر تو قول ندادی برادرم باشی
تو آفتابی و بالای نیزه هم که شده
بمان که روشنی دیده ی ترم باشی
***علی اکبر لطیفیان***

خواب دیدم در این شب غربت

خواب دستی عجیب و خون آلود
خواب دیدم که پیکرم خواهر
طعمه ی گرگ های وحشی بود
**
اضطرابی به جانم افتاده
که بیان کردنش میسر نیست
یک جوان مرد با شرف زینب
بین این سی هزار لشگر نیست
**
ماجراهای عصر فردا را
در نگاه تر تو میبینم
راضیم به رضای معبودم
تا سحر بوته خار میچیینم
**
شب آخر وصیتی دارم
در نماز شبت دعایم کن
ظهر فردا به خنده ای خواهر
راهی وادی منایم کن
**
باغ سرسبز خاطراتت را
غصه پاییز میکند زینب
گوش کن شمر خنجر خود را
آن طرف تیز میکند زینب
**
عصر فردا از اهل بیت رسول
زهر چشمی شدید میگیرن
وقت تاراج خیمه های حرم
چند کودک ز ترس میمیرند
**
کوفیان شهره ی عرب هستند
مردمانی که دست سنگین اند
رسمشان است میوه را در باغ
با همان شاخ و برگ می چینند
**
دور کن از زنان و دخترها
هرچه خلخال در حرم داری
خواهرم داخل وسایل خود
روسری اضافه هم داری؟؟؟
**
عصر فردا بدون شک اینجا
میزند گردبار خاکستر
با صبوری به معجرت حتما
گره ی محکمی بزن خواهر
***وحید قاسمی***

داری عقیله خواهر من گریه می کنی
آیینه برابر من گریه می کنی
از لا به لای خیمه دلم تا مدینه رفت
خیلی شبیه مادر من گریه می کنی
دلشوره می چکد ز نگاه سه ساله ام
وقتی کنار دختر من گریه می کنی
من از برای معجر تو گریه می کنم
تو از برای حنجر من گریه می کنی
امشب برای ماندن من نذر می کنی
فردا برای پیکر من گریه می کنی
امشب نشسته ای و مرا باد می زنی
فردا به جسم بی سر من گریه می کنی
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/9/24 | نظر

لشگریان خیره سر، چند نفر به یک نفر؟
فاطمه گشته خونجگر، چند نفر به یک نفر؟
خواهر دل شکسته اش همره دختران او
زند به سینه و به سر ،چند نفر به یک نفر؟
بین زمین و آسمان جنت و عرش و کهکشان
پر شده است این خبر، چند نفر به یک نفر؟
حور و ملک به زمزمه وای غریب فاطمه
حضرت خضر نوحه گر، چند نفر به یک نفر؟
آه و فغان مادرش به قلب سنگی شما
مگر نمیکند اثر، چند نفر به یک نفر؟
عمو رمق ندارد و همه هجوم می برید
مرد نبوده اید اگر، چند نفر به یک نفر؟
***وحید قاسمی***

در سرش طرح معما می کرد
با دل عمه مدارا می کرد
فکر آن بود که میشد ای کاش
رفع آزار ز آقا می کرد
به عمویش که نظر می انداخت
یاد تنهایی بابا می کرد
دم خیمه همه ی واقعه را
داشت از دور تماشا می کرد
چشم در چشم عزیز زهرا
زیر لب داشت خدایا می کرد
ناگهان دید عمو تا افتاد
هرکسی نیزه مهیا می کرد
نیزه ها بود که بالا می رفت
سینه ای بود که جا وا می کرد
کاش با نیزه زدن حل می شد
نیزه را در بدنش تا می کرد
لب گودال هجوم خنجر
داشت عضوی زتنش وا می کرد
هر که نزدیکترش می امد
نیزه ای در گلویش جا می کرد
زود می آمد و میزد به حسین
هرکسی هر چه که پیدا می کرد
آن طرف هلهله بود و این سو
ناله ها زینب کبری می کرد
گفت ای کاش نمی دیدم من
زخمهایت همه سر وا می کرد
دست من باد بلا گردانت
ذبح گشتم به روی دامانت
***احسان محسنی فر***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/9/10 | نظر

لبم شهد و دهانم چشمه و فیض و کلامم جان
سزد با جان خود ریزم به خاک پای جانانش

امام پنجم و معصوم هفتم حضرت باقر
که تا شام ابد بادا سلام از حی منانش

لقب باقر، محمّد نام او، کنیه ابا جعفر
تعالی الله از این کنیه و این نام و عنوانش

رجال علم از صبح ازل، مرهون گفتارش
جهان فضل تا شام ابد، مدیون احسانش

سجود آورده خلقت از پی تعظیم بر خاکش
سلام آورده جابر از رسول حسن سبحانش

عجب نبود اگر در باغ رضوان پای بگذارد
اگر در حشر، شیطان دست خود آرد به دامانش

عجب نی گر شفا بخشد نگاهش چشم جابر را
که هر کس درد دارد خاک کوی اوست درمانش

چراغ روشن دل‌هاست قبر بی چراغ او
چه غم گر نیست شمع و آستان و سقف و ایوانش

نسیمی از بقیعش روح بخشد صد مسیحا را
سزد بر کسب فیض از طور آید پور عمرانش

ضریحش کعب? دل بود و ایوانش بهشت جان
الهی بشکند دستی که آخر کرد ویرانش

شنیدی لال شد یک لحظه دانشمند نصرانی
میان جمع در پیش بیان و نطق و برهانش

کی‌ام من تا ثنای حضرتش را خوانم و گویم
خدا باشد ثناگویش، نبی باید ثناخوانش

فروغ دانشش بگرفت چون خورشید، عالم را
که هم انوار ایمان بود و هم اسرار قرآنش

گهی دادند در اوج جلالت نسبت کفرش
گهی بستند بهتان و گهی بردند زندانش

ولی عصر در شب‌های تاریک است، زوارش
تمام خلق عالم پشت دیوارند مهمانش

کنار قبر او جرات ندارد زائری هرگز
که ریزد قطر? اشکی بر او از چشم گریانش

مگو در روضه‌اش شمع و چراغی نیست، می‌بینم
که باشد هر دلی تا بامدادان شمع سوزانش

به عهد کودکی از خورد سالی دید جدش را
که مانده روی زخم سینه، جای سم اسبانش

اگر در روز محشر هم ببینی ماه رویش را
نشان تشنگی پیداست بر لب‌های عطشانش

دوید از بس که با پای برهنه در دل صحرا
کف پا شد چو دل مجروح، از خار مغیلانش

دریغا آخر از زهر جفا کردند مسمومش
نهان با پیکرش در خاک شد غم‌های پنهانش

بوَد در شعل? جانسوز، نظم «میثمش» پیدا
غم نـاگفتـه و سـوز دل و رنج فـراوانش
***حاج غلامرضا سازگار***

هفتم ماه است و باید چشم ها گریه کنند
پا به پای روضه های هل اتی گریه کنند

این قبیله بی نیاز از روضه خوانی منند
که فقط کافی است گویم کربلا گریه کنند

با همین گریه است که یک چند روزی زنده اند
پس چه بهتر اینکه بگذاریم تا گریه کنند

حال که گریه کن مردی ندارد این غریب
لااقل زن­ها برایش در منا گریه کنند

هر زمانی که میان خانه روضه می گرفت
امرش این بود اهل خانه با صدا گریه کنند

با سکینه می نشیند "شیعتی" سر می دهد
آه جا دارد تمام آب ها گریه کنند

چشم او شام غریبان دیده بین شعله ها
عمه هایش در هجوم اشقیاء گریه کنند

یاد دارد کعب نی هایی که مانع می شدند
چشم های زخم آل مصطفی گریه کنند

در قفای ذوالجناح با عمه آمد قتلگاه 
انبیاء را دید با خیر النساء گریه کنند

عمه دردانه اش جان داد تا اهل حرم
یا شوند آزاد از زنجیر یا گریه کنند

یاد موی خاکی همبازی اش تا می­کند
دخترانش مو پریشان ای خدا گریه کنند
***جواد حیدری***

مانده داغی عظیم بر جگرت
عکس راسی به نیزه،در نظرت

سر بازار شام و بزم شراب
چه بلاهایی آمده به سرت!؟

هر شب جمعه خون دل خوردی
پای ذکر مصیبت پدرت

پای روضه به جای قطره ی اشک
خون و خونابه ریخت از بصرت

می توان دید عکس زینب را
بین قاب کبود چشم ترت

سوختی سرو باغ فاطمیون
زهر آتش زده به برگ وبرت

گر گرفته فضای حجره ی تان
تحت تاثیر آه شعله ورت

مهر و تسبیح کربلایت را
داده ای ارثیه به گل پسرت
***وحید قاسمی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/8/19 | نظر

گوشه ای از حرای حجره ی خویش
نیمه شب ها،خدا خدا می کرد
طبق رسمی که ارث مادر بود
مردم شهر را دعا می کرد
*
هر ملک در دل آرزویش بود
بشنود سوز ربنایش را
آرزو داشت لحظه ای بوسد
مهر و تسبیح کربلایش را
*
هر زمان دل شکسته تر می شد
«فاطمه اشفعی لنا» می خواند
زیر لب با صدای بغض آلود
روضه ی تلخ کوچه را می خواند
*
عاقبت در یکی از آن شب ها
دل او را به درد آوردند
بی نمازان شهر پیغمبر
سرسجاده دوره اش کردند
*
پیرمرد قبیله ی ما را
در دل شب،کشان کشان بردند
با طنابی که دور دستش بود
پشت مرکب،کشان کشان بردند
*
ناجوانمردهای بی انصاف
سن و سالی گذشته از آقا !؟
می شود لااقل نگهدارید
حرمت گیسوی سپیدش را
*
پابرهنه،بدون عمامه
روح اسلام را کجا بردید؟
سالخورده ترین امامم را
بی عبا و عصا کجا بردید؟
*
نکشیدش،مگر نمی بینید!؟
زانویش ناتوان و خسته شده
چقدر گریه کرده او نکند؟
حرمت مادرش شکسته شده
*
ای سواره،نفس نفس زدنش
علت روشن کهن سالی است
بسکه آقای ما زمین خورده!؟
در نگاه تو برق خوشحالی است
*
جگرم تیر می کشد آقا
چه بلاهایی آمده به سرت!
تو فقط خیزران نخورده ای و
شمر و خُولی نبوده دور و برت
*
به خدا خاک بر دهانم باد
شعر آقا کجا و شمر کجا!؟
حرف خُولی چرا وسط آمد؟
سرتان را کسی نبرد آقا؟
*
به گمانم شما دلت می خواست
شعر را سمت کربلا ببری
دل آشفته ی محبان را
با خودت پای نیزه ها ببری
*
شک ندارم شما دلت می خواست
بیت ها را پر از سپیده کنی
گریه هایت اگر امان بدهد
یادی از حنجر بریده کنی
***وحید قاسمی***


نویسنده سائل در دوشنبه 89/7/5 | نظر

می­سوزم از شرار نفس های آخرت
از لحن جانگداز وصایای آخرت
دستم به دست بی رمقت می­شود دخیل
در پیش دیدگان گهربار جبرئیل
دستم شبیه دست تو تبدار می­شود
دیوار غصه بر سرم آوار می­شود
رحمی نما به حال پریشان دخترت
مادر مکش عبای پدر را تو بر­ سرت
دلواپس غروب توام،آفتاب من
بر روزهای روشن من،رنگ شب مزن
در جام لحظه های خوشم شوکران مریز
مادر نمک به زخم جگرهایمان مریز
محزون رنج های پدر می­شوم مرو
من شاهد عزای پدر می­شوم مرو
مادر بمان کنار گل یاس باغ خود
آتش مزن به حاصل خود با فراق خود
فصل بهار خانه مان را خزان مکن
مادر بمان و نیت ترک جهان نکن
مادر حلال کن که دعایم اثر نکرد
شرمنده ام قنوت عشایم اثر نکرد
اشک غمت به ساحل پلک ترم نشست
سنگ فراق شیشه ی قلب مرا شکست
امن یجیب خواندن من بی­نتیجه ماند
زهرا یتیم گشت و پدر بی­خدیجه ماند
***وحید قاسمی***
شب است و بغض سکوت و صدای گریه آب
شکسته قلب رسول و ندارد امشب خواب
کنار بستر مرگ یگانه امّیدش
گرفته زمزمه،یا رب خدیجه را دریاب
*
همانکه هستی خود را به هستیَم بخشید
همانکه سوخت به پای منادی توحید
همانکه گرمی پشت رسالت من بود
و می تپید برای نبوت خورشید
*
در آن زمان که شب سرد کفر جولان داشت
زبان زخم عدو،تیغ تیز و بران داشت
خدیجه مرهم دلگرمی رهَم میشد
به آفتاب وجودم همیشه ایمان داشت
*
همانکه درک مقامش مقام می­آرد
و جبرئیل برایش سلام می­آرد
همان سرشت زلال و مطهری که خدا
ز نسل پاک و شریفش امام می­آرد
*
مقام و منزلتش را کسی چه می­داند
شریک امر رسالت همیشه می­ماند
قد خمیده و موی سفید او امشب
هزار روضه برای رسول می­خواند
*
برای مادر ایمان سزاست گریه کنیم
و با سرشک امامان سزاست گریه کنیم
برای آنکه ز من هم غریب تر گردید
شبیه شام غریبان سزاست گریه کنیم
*
قنوت امشب زهرا فقط شده مادر
به روی سینه مادر نهاده سر ،کوثر
الهی مادر یاسم غریب می­میرد
غریب بود و غریبانه جان دهد آخر
*
خدیجه گریه نکن این همه از این غم­ها
که گریه ها بنماید به جای تو زهرا
برای فاطمه امشب نماز صبر بخوان
ببوس سینه او را ببوس دستش را
*
اگر تو بودی،یاس تو غنچه وا می­کرد
بجای تکیه بر آن در ،تو را عصا می­کرد
اگر خدیجه تو بودی،به پشت در زهرا
بجای فضه در آنجا تو را صدا میکرد
*
خسوف بر رخ ماهش نمی­نشست ای کاش
و گوشواره ز گوشش نمی­گسست ای کاش
میان آن همه نامحرم و به پیش علی
کسی ز فاطمه پهلو نمی­شکست ای کاش
*
اگر کفن تو نداری عبای من به تنت
ولی چه چاره کنم بر حسین بی کفنت
می­آوری تو به مقتل خدیجه،زهرا را
چه میکنی تو در آن لحظه های آمدنت
***رحمان نوازنی***
از ماتم تو فاطمه جان گریه می کنم 
بی صبر می شوم و چنان گریه می کنم
یا اینکه در مصیبتت از دست می روم
یا اینکه با تمام توان گریه می کنم
زهرا به یاد غربت تو زار می زنم 
با قلب خسته و نگران گریه می کنم 
در التهاب نالة تو آب می شوم 
مانند شمع از دل و جان گریه می کنم
در پشت در به رنگ گل لاله می شوی 
پهلو شکسته ! ناله زنان گریه می کنم
با روضه های پهلو و بازو و چهره ات
با روضة بلال و اذان گریه می کنم
اصلاً ببین که با همة روضه های تو
اندازة زمین و زمان گریه می کنم
بانوی بی حرم به خدا من به یاد آن 
قبر بدون نام و نشان گریه می کنم
*

آه ای خدیجه مادر غم ! نه فقط شما
من هم به یاد مادرمان گریه می کنم
کی می شود شبی بدهم جان برایتان
عالم فدای غربت بی انتهایتان
*** یوسف رحیمی*** 


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/5/27 | نظر

آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جا نماز شد
کعبه خودش میان جماعت به صف نشست
آمد امام قبله و وقت نماز شد
دریاچه های آتش نمرود خشک شد
باران گرفت و خاک زمین دلنواز شد
کم کم نگاه رود به دریا رسیده بود
چون پستی و بلندی دنیا تراز شد
آئینه ای که قد خدا ایستاده بود
پا بر زمین نهاد و زمین سرفراز شد
دیگر خدا برای زمین نامه می نوشت
با آن کبوتری که رسول حجاز شد
امشب همه به خاطر روی گل علی
صلوا علی النبی وصلوا علی العلی
خورشید مکه آمد و صبح خدا دمید
آری هوا خنک شد و مکه نفس کشید
آنروز اگر هوای زمین پر شد از بهشت
عطر محمدی خدا داشت می وزید
عطری که بر جبین عرق کرده ی تو بود
عطری که از عصاره ی خورشید می چکید
گل آنقدر هوای تو را کرده بود که
کل می کشید پیش تو جامه می درید
فریاد می کشید که صلوا علی النبی
هی جامه می درید که خیر البشر رسید
آری خدا بهانه عشق تو را گرفت
که اینهمه برای تو پروانه آفرید
امشب فقط به خاطر روی گل علی
صلوا علی النبی و صلوا علی العلی
ای ابروان گنبدیت معبد خدا
لبخند تو نشانه خوش آمد خدا
تنها فرشته ای که پر و بال می زنی
بر آسمان سبز ترین گنبد خدا
تنها محمدی که قدم می زنی خودت
بین حیاط خلوتی احمد خدا
آری سر کلاس نبوت فقط تویی
آقای انبیاء خدا،ارشد خدا
لبخند مهربان تو و ناز اخم تو
هر دو نشانه ای است جزر و مد خدا
با سجده های سبز نمازت رسیده است
گلدسته های بندگیت تا قد خدا
دستان سبز توست که ما را رسانده است
امشب به پای بوسی این مشهد خدا
امشب فقط به خاطر روی گل علی
صلوا علی النبی و صلوا علی العلی
یک شب خدا قلم زد و طرح تو را کشید
یک طرح بی نظیر به شکل خدا کشید
تا آفتاب برد قلم موی خویش را
آنگاه نقش روی تو را از طلا کشید
موی تو را کشید و به والیل لب گشود
تا روز روشن آمد و شمس الضحی کشید
اسماء خویش را به سر و روی طرح ریخت
آنگاه جلوه کرد و تو را مصطفی کشید
تبریک گفت بر خودش و حسن خلقتش
و هی تو را به رشته ی مدح و ثنا کشید
یک آینه به دست تو داد و برای تو
یک فاطمه کنار تو و مرتضی کشید
دلتنگ صحبت تو شده بود که خدا
دست تو را گرفت و غار حرا کشید
امشب فقط به خاطر روی گل علی
صلوا علی النبی و صلوا علی العلی
قلبت میان قلب علی اعتکاف داشت
چشمت همیشه در پی زهرا طواف داشت
این رد سینه چاکی عشق علی توست
کعبه اگر به سینه خود یک شکاف داشت
کعبه خودش برای خودش کعبه گاه داشت
کعبه خودش میان نجف یک مطاف داشت
او ماه فاطمه است که در اوج آسمان
با یازده ستاره خود ائتلاف داشت
یوسف علی است،یوسف مصری غلام او
او هم به صف نشست و به دستش کلاف داشت
این روز و شب از اول خلقت برای یک
ذره  ز خاک پای علی اختلاف داشت
امشب فقط به خاطر روی گل علی
صلوا علی النبی و صلوا علی العلی
عطر بهار آمد و پروانه جان گرفت
قدری نفس کشید و ره آسمان گرفت
مردی رسید عاطفه باران شد این زمان
خنجر ز دست و پنجه دختر کشان گرفت
شد عاقبت به خیر زمین با رسیدنش
گرچه به طول عمر زمین ها زمان گرفت
در کوچه های درد خدا پرسه میزند
شاید مردی آمد و  از او نشان گرفت
باید که شعر ناب تو  را با علی سرود
تا از علی به نام تو یک لقمه نان گرفت
یادش بخیر خانه آتش گرفته اش
آن خانه ای که شعله زخم زبان گرفت
یادش بخیر پشت در افتاد بر زمین
و ناله ای که در نفس آسمان گرفت
امشب فقط به خاطر روی گل علی
صلوا علی النبی و صلوا علی العلی
***رحمان نوازنی***
دوان دوان ز فرا سوی نور می آید
امین ترین کلیمان ز طور می آید
ردای سبز رسالت به دوش خود دارد
از آسمان نگاهش ستاره می بارد
شتاب پای محمد خلیل آسا بود
شب هلاکت بت های لات و عزی بود
نسیم خنده ی او مژده ی سحر دارد
به دست همت خود پرچم ظفر دارد
شعاع نور جبینش به کهکشان رفته
به مرزهای سماوات بیکران رفته
سپیده طبل افق را مدام می کوبد
مسیر آمدنش را فرشته می روبد
ترانه ی لب او "اقرا باسم ربک" بود
تبسمش می عرفانی ملائک بود
دریده پرده ی شب را به نور سیمایش
حریم خلوت خورشید چشم گیرایش
طنین هر قدمش شادباش می گوید
به زیر هر قدمش سبزه زار می روید
زمین مرید طریق مسیح نعلینش
هزار بوسه زند بر ضریح نعلینش
کران رحمت او وسعت هزاران نیل
به ارتفاع مقامش نمیرسد جبریل
خدا دوباره به عشق نبی تبسم کرد
بهشت قرب خودش را به نام مردم کرد
به گوش می رسد از سمت سرزمین خلود
صدای خواندن چاووش حضرت داوود
بزرگ زاده ی ایل  مبشران بهشت
امیر قافله سالار کاروان بهشت
مسیح مکه شد و روح مرده را جان داد
به مرگ دخترکان عشیره پایان داد
به قوم حق طلبان اذن میگساری
سپاه و لشگر ابلیس را فراری داد
مدبرانه به قتل خرافه فتوا داد
به دست غنچه ی لب،حکم جلب غم را داد
خدا کند به نگاهی شویم مقدادش
شویم ساکن خوشبخت شیعه آبادش
خدا کند که بخواهد ابوذرش باشیم
کنار گنبد خضرا ، کبوترش باشیم
بخند حضرت آقا که یاسرت باشم
بهشت هم بتوانم مجاورت باشم
من از تبار ارادت ز کوی سلمانم
هزار مرتبه شکر خدا مسلمانم
به خال حضرت معشوق خود گرفتارم
من از قبیله مجنون ز ایل عمارم
من از پیاله ی دستت شراب می خواهم
برای دار جنونم طناب می خواهم
اگر چه غرق گناهم بیا حلالم کن
سیاه دل نشدم لطف کن بلالم کن
*** وحید قاسمی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/4/17 | نظر

 ای نجل جواد، ابن رضا، حضرت هادی
بگرفته حسن بر تو عزا حضرت هادی
یک عمر ستم دیـده ز جور «متوکل»
در آینه صبح و مسا حضرت هـادی
دل سوخته از طعنه و از زخم زبان‌ها
خونین جگر از زهر جفا حضرت هادی
بردند همان شب که سوی بـزم شرابت
چون از تو نکردند حیا حضرت هادی
افسوس که کشتند تـو را از ره بیـداد
بی جرم و گنه، قوم دغا حضرت هادی
افسوس، به جور از حرم مادر و جدت
گشتی تو غریبانه جدا حضرت هادی
کس از غم ناگفته‌ات ای یوسف زهرا
آگاه نشد غیر خـدا حضرت هـادی
کشتند تو را در دل غربت، به چه جرمی؟
ای جان جهانت بـه فدا! حضرت هادی
بزم می و خون دل و حبسِ ستم و زهر
حق تو عجب گشت ادا حضرت هادی
در ماتـم تـو ای خلف پـاک پیمبـر
شد سامره چون کرب و بلا حضرت هادی
"میثم" به تو و غربت تو اشک فشاند
ای کشته بی‌جرم و خطا حضرت هادی
*** استاد حاج غلامرضا سازگار***
لابه لای آه دلم، یه غصه فریاد می کشه
اشکامو مخفی می کنم اما چشام داد می کشه
زخمی که توی سینمه ، هیچ جوری مرهم نداره
به یاد یک حرم شبا، تا صبح دلم عزاداره
این روزا روضه می گیرم، به یاد روضه ی غمش
روم نمیشه بگم شده، چه ها به صحن و حرمش
خنده هامون گریه دارن، فصل عزا و شادیه
دلم خراب حرمه، آقام امام هادیه
قامت گلدسته تو، اگه یه ذره خم شده
کی گفته بغض دشمنت ، میون ماها کم شده
سینه زنت تا عمر داره، به داشتن تو می نازه
پا بده با سرش می آد، صحن .و سرات و می سازه 
یه روز می آد که اون حرم، تو گریه جا می گیریم 
توی طواف سینه زنات، شور یا زهرا میگیریم
شما امامی و عزیز، اما شکسته حرمت 
عرش خدا آتیش گرفت، تو شعله های غربتت 
گوشه زندان می چکه، بارون زچشمای شما
آقا چرا ورم داره، زیر کف پای شما 
تشنگی اذیت می کنه، عطش نشسته تو گلوت 
میگن جای تازیانس، آقا به روی سر و روت 
چند ساله بین زنجیرا، نشسته در تاب و تبی 
چند ساله که عزادار روضه ی عمه زینبی 
چند ساله که صحن خونت، پرچم لاله می زنی
ناله ی غسل کفن، طقل سه ساله می زنی
همه می دونن خون ما، وصل به رگهای شماست
همه می دونن شونمون، زخمی داغ کربلاست
هرجایی بریم آخرش، گریمون توی شور و شین
اینه که مستی می کنیم، فقط با ذکر یا حسین

 ***روح اله عیوضی***

 تب دارترین تب زده ی بستر دردم
پر سوز ترین زمزمه ی حنجر دردم
رنگ رخ من بر همگان فاش نموده
در باغ نبی جلوه ی نیلوفر دردم
فریاد عطش زد دهن سوخته ام تا
تر شد لب خشکیده اش از ساغر دردم 
جای عرق از چهره ی من زهر چکیده
پیغامبر خسته دل باور دردم
بر زیر گلوی جگرم دشنه کشیدند
من کشته ی تیغ شرر لشگر دردم
آتش فکند بر قد وبالای سپیدار
یک ذره ی ناچیز ز خاکستر دردم
خون گریه کند اخترو مهتاب برایم
افلاک شده مستمع منبر دردم
 *** وحید قاسمی***

چشمهایت فرات دلتنگی
اشکهایت تلاطم غمهاست
حال و روز دل شکستة تو
از نگاه غریب تو پیداست
ای غریب مدینة دوم
مرد خلوت نشین سامرّا
التماس همیشة باران
حضرت عشق التماس دعا
کوچة خاکی محلة غم
در غرور از حضور سادة توست
ولی افسوس شرمگین تو و 
پای پر پینه و پیادة توست
آه آقا تو خوب می دانی
که دل بیقرار یعنی چه
پشت دروازه های شهر ستم
آن همه انتظار یعنی چه
چه به روز دل تو آوردند
رمق ناله در صدایت نیست
بگو ای نسل کوثر و زمزم
بزم شوم شراب جایت نیست
بی گمان بین آن همه غربت 
دل تنگ تو نینوائی شد
روضه های کبود طشت طلا
در نگاه ترت تداعی شد
آری آن لحظه ماتم قلبت 
بی کسی های عمه زینب بود
قاتلت زهر کینه ها ، نه نه !
روضة خیزرانی لب بود
 *** یوسف رحیمی***


نویسنده سائل در سه شنبه 89/3/25 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<