ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

شیخ رضا جعفری - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :456
بازدید دیروز :52
کل بازدید ها :6139212

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

برای منتظر مرگ چاره لازم نیست
شب خرابه نشین را ستاره لازم نیست
به همجواری اعماق آبی تو خوشم
برای ساکن دریا ستاره لازم نیست
صدای کهف تو از گوش من نمی افتد
به گوش پاره مگر گوشواره لازم نیست
نگاه مضطربت حرف می زند با من
تکلم از سر لب های پاره لازم نیست
اگر چه سجده ی زنجیری ام فراوان است
برای بردن من استخاره لازم نیست
***شیخ رضا جعفری***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/10/16 | نظر

ولایت چیست ؟ اصل آفرینش
کلید قفل سیر درک و بینش
ولایت چیست ؟تحصیل تعهد
صراط ما پس از ایاک نعبد
ولایت چیست ؟معراج تکامل
پی اثبات ذات پاک حق قل
ولایت علت غایی است ما را
به حمت فعل بی ماضی است ما را
ولایت آب و گل را در هم آمیخت
که از آمیختن آدم برانگیخت
ولایت نور را شد ساحل نور
که طوفانش بود در خط دستور
ولایت کوه آتش را کند گل
به ابراهیم در وقت توکل
ولایت در کف موسی عصا شد
به امر حق به شکل اژدها شد
ولایت را دم عیسی قرین است
که انفاس خوشش جان آفرین است
ولایت در ولایت گشت کامل
کز او نور هدایت گشت حاصل
ولایت جمع را تفریق دارد
که درکش سالها تحقیق دارد
ولایت رمز اثبات وجود است
ز جود او همه بود و نبود است
ولایت دشمن نامردمی هاست
یگانه رهبر سر در گمی هاست
ولایت هر که دارد غم ندارد
قوامش بیش هست و کم ندارد
ولایت یازده نور جلی بود
که پیوند تمامی با علی بود
اگر خواهی بدانی این علی کیست
ولی حق کسی غیر از علی نیست
علی حق را تجلی صفات است
امامت را چو سیم ارتباط است
به او رنگ ولایت چون ولی شد
علی مهدی شد و مهدی علی شد
به نخل دین ولایت برگ و بال است
ولایت را جهان در انتظار است
ولایت پای تا سر عدل و داد است
بشر را آخرین حکم جهاد است
ولایت کاخها را کوخ سازد
که قانون بشر منسوخ سازد
ولایت دیده ها را دیده بان است
ظهور مهدی صاحب زمان است
بشر را لطف نا محدود آید
ظهور مهدی موعود آید
ولایت معنی الله و نور است
شکوه رجعت و روز ظهور است
رسالت از ولایت گشت کامل
که هستی از کمالش گشت حاصل
ولایت خاتمیت راست خاتم
که ختم خاتمیت هست خاتم
دگرگونی اگر عالم پذ یرد
ره خاتم از آن خاتم بگیرد
***ژولیده نیشابوری***

این صدای گرد و خاک بال کیست؟
این تلاطم های موج یال کیست؟
اولین بار است میخواند سرود!!
آخرین بار است می آید فرود
آمد و شوقی شد و در سینه ریخت
برسرم بارانی از آئینه ریخت
بند تسبیحم برایش دانه شد
مسجد قلبم کبوترخانه شد
آیه ای آورده سنگین و ثـقیل
زیر این آیه تلف شد جبرئیل
آیه ای از حضرت قدوس خم
شیعیان ، الیوم اکملت لکم
....
آیه ای آورد و خود پرواز کرد
باب عشق و عاشقی را باز کرد
آیه اش ظرفیت سی جزء بود
وه که هم اعجاز و هم ایجاز کرد
می شود با گفتن یک واژه اش
یک صد و ده مرتبه اعجاز کرد
می شود با خواندنش جبریل شد
سینه ی هفت آسمان را باز کرد
گفت باید از همین ساعت به بعد
روز را با یا علی آغاز کرد
گفت و گفت و گفت از حمد خدا
با عبارات و اشاراتی رسا
....
گفت حمد آن که باران آفرید
از کویر و ابرها نان آفرید
استجابت را شبیه آب کرد
آه را از پشت طوفان آفرید
شیعه ی خورشید ، یعنی ذره را
آفرید اما فراوان آفرید
از نکاح اسم رحمن و رحیم
طفل اقیانوس امکان آفرید
بعد از آن که شانه ای بر باد داد
حال دریا را پریشان آفرید
خود نمایی کرد بر جن و ملک
حیدری از جنس انسان آفرید
....
سایه را دنباله ی خورشید کرد
نور را بر ذره ها تأکید کرد
گفت زین پس هر کسی دارد نیاز
سوی حیدر پهن سازد جانماز
هر که را من قبله بودم تا به حال
کعبه اش باشد علی ، تم المقال
ابن که دستم منبر دستش شده
این که جبرائیل هم مستش شده
روی این آئینه حق تابیده است
عکس تجریدی خود را دیده است
حرف حق را می زند آئینه وش
با لب شمشیر تیز و مخلصش
دستهایش بوی خیبر میدهد
خستگی را از همه پر میدهد
منبری از خطبه های ناب خواند
در غدیر اسم علی را آب خواند
السلام ای آب دریای صمد
ای زلال قل هو الله احد
ای که میگردی شبیه انبیا
بر هدایت کردن قومت، بیا
ای رسول مردم آئینه ها
بعثت غارت، حرای سینه ها
ای به بالای جهاز اشتران
شأن تو بالاست در بالا بمان
از تو می ریزد صفات کبریا
ذات تو ممسوس ذات کبریا
نردبان وصف تو بی انتها
پله ی این نردبان سوی خدا
چون تکلم میکنی موسائی ام
تا که خلقم میکنی عیسا ئی ام
جت دردم، کشتی نوحت کجاست؟
جسم سردم، گرمی روحت کجاست؟
ای مسیح دردهای لاعلاج
ما همه دردیم ، ظرف احتیاج
ما همه زخم یتیم کوچکیم
کن مدارا با همه ، ما کودکیم
ما نسیم ذکر تقدیس توائیم
حاجیان فصل تندیس توأئیم
کوچه را میگردی و طی میکنی
کوزه را ظرفیت می میکنی
روی دوشت کیسه ی خرما و نان
میروی در کوچه ها دامن کشان
کیسه نه دل میبری بر روی دوش
شیعه هستم شیعه ی خرما فروش
ای یفیدی ای کبودی ای بنفش
ای به چشم پای سلمان ، جای کفش
ای به هر گام تو صدها التماس
کیسه بر دوش سحر ای ناشناس
ما همه مدیون شمشیر توئیم
تشته ی نان جو و شیر توئیم
بیعت گیجیم ما را راه بر
با خودت تا اشتهای چاه بر
***شیخ رضا جعفری ،  برگرفته از وبلاگ سواد آینه***


ما از قدیم شهره افلاک گشته ایم
زمزم نخورده ایم ولی پاک گشته ایم
قالو بلی نگفته اسیر کسی شدیم
آری به پای مقدم او خاک گشته ایم  
ما را درون ظرف ولا نرم کرده اند 
آنجا جدا ز هر خس وخاشاک گشته ایم 
ما خاک بوده ایم ومبدل به گل شدیم 
با قطره های کوثر نمناک گشته ایم  
با نام او خدا به گل ما دمیده است 
قدریم و برتر از همه ادراک گشته ایم 
با لطف حق ز عالمیان سر شدیم ما
از شیعیان حضرت حیدر شدیم ما

اول تو نوربودی وشمس الضحی شدی 
با نام خویش زینت عرش خدا شدی 
میخواست تاکه مثل خودش در زمین نهد 
تو آمدی و آینه کبریا شدی  
پای تو حیف بود که روی زمین رسد 
کعبه شکاف خورد و درآن پاگشا شدی 
جنگیدی و خدا به تو لاسیف گفته است 
یعنی که تو برای خدا لافتی شدی  
بلغ رسول آمد و اکمال دین نمود
تو جانشین شدی وصی مصطفی شدی 
بعد از نبی امیر همه مؤمنین شدی
اما غریب گشتی و خانه نشین شدی 
بی تو قلم به صفحه انشا نمی رود  
هر قطره چکیده به دریا نمی رود  

تنها فقط نه ماه و ستاره در آسمان 
خورشید هم میان ثریا می رود  
مجنون اگر که نام تو یک بار بشنود 
باا... قسم که در پی لیلا نمی رود  
هرکس که نیست دردل اوبغض دشمنت 
نامش میان نام احبا نمی رود  
احمد گرفت دست تورا آسمان وگفت 
دستی به روی دست تو بالا نمی رود 
این باعث قبولی امر رسالت است
مرز میان مؤمن و کافر ولایت است

«دستی که پیش خانه مولا دراز نیست
در شرع بر جنازه آنکس نماز نیست»
حتی میان جمع محبین نمی رود
هر کس که در مسیر ولایت بساز نیست
این معنی درست و ظریف ولایت است
یعنی که روی حرف ولی اعتراض نیست
هرکس که بغض دشمن مولا نداشته
جایی به غیر دوزخش او را مجاز نیست
از این طرف هم هر کسی افراط میکند
فرمود امام صادق ، او اهل راز نیست
امری که از سریر ولایت نزول کرد
باید بدون چون و چرایی قبول کرد

یادت به قلب مرده من جان شود علی 
در این کویر تشنه چو باران شود علی 
تنها به گوش چشم ابوفاضلت ببین  
عالم همه ابوذر و سلمان شود علی 
عدل توعین عدل خداعدل محشر است 
تا ذوالفقار دست تو میزان شود علی 
قرآن روی نیزه صفین باطل است  
تو آیتی و حرف تو قرآن شود علی 
دشمن ترین دشمن تو وقت احتضار 
بر محضر تو دست به دامان شود علی 
وقت رکوعت آمده ام پس شعف بده
امشب برات کرب و بلا و نجف بده
***محمد علی بیابانی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/9/3 | نظر

غربت هیچ کسی مثل تو مولا نشود

گره بی کسی تو به خدا وا نشود

نیست یک خواهر غمدیده پرستار شما

هیچ کس همقدم زینب کبری نشود

به لب تشنه ی تو آب گوارا نرسید

مقتلت گر چه به جانسوزی صحرا نشود

پسر ضامن آهو، تو جوانمرگ شدی

مثل تو هیچ کسی وارث زهرا نشود

جگر سوخته از زهر تو را طعنه زدند

جگر سوخته با خنده مداوا نشود

قدرت زهر چه بوده که ز پایت انداخت

گفت با خنده دگر ابن رضا پا نشود

جان فدای پسرت حضرت هادی که سه روز

دید تشییع تن خسته مهیا نشود

***جواد حیدری***

از پشت درب بسته کسی آه می کشد
یوسف دوباره ناله ز یک چاه می کشد
در زیر پای هلهله ها این صدای کیست؟
این پای کوب و دست فشانی برای کیست؟
از ظرفِ آبِ ریخته بر این زمین بپرس
از یک کنیز یا که از آن یا از این بپرس
زرد است از چه گندمِ رویِ دلِ رضا
بر باد رفته است چرا حاصل رضا
زلف مجعد پسرش را نگاه کن
آنگاه یاد یوسف غمگین چاه کن
ای کاش دست کاسه­­ی انگور می شکست
تا چهره جواد به زردی نمی نشست
ای کاش زهر قاتل و مسموم خویش بود
ای کاش کشته اثر شوم خویش بود
دیدند چند طایفه ای از کبوتران
 با بال روی بام کسی سایه گستران
***شیخ رضا جعفری***

 شرر خیزد ز آهم گر زنم فریاد مادر جان
غریبانه فغان دارم از این بیداد مادر جان
شبیه تو جوان بودم ولیکن زود افسردم
خزان داده بهار عمر من بر باد مادر جان
ز سوز زهر می سوزد سراپای جواد تو
ولیکن آتشم زد شادی صیاد مادر جان
میان حجره تنهایم به روی خاک می پیچم
تماشا کن شود روحم ز غم آزاد مادر جان
ز یادم رفت سوز زهر و شادی های ام الفضل
چو چشمم بر کبودی رخت افتاد مادرجان
به روی بام خانه پیکر بی جان من دیدی
دوباره کربلا شد زنده اندر یاد مادرجان
***مجید رجبی***

 آنکه عمری داغ زهرا شعله زد بر پیکرش
ریخت از روز ازل باران ماتم بر سرش
نخل امید رضا بود و به باغ احمدی
دست ظلمی زد شراره بر همه برگ و برش
از غریبی بی کس و تنها به خود پیچید و باز
شد غبار حجره در بسته او بسترش
او چو شمعی آب می گردید از کینه ولی
هلهله می کرد از شادی در آنجا همسرش
همسر او گر برون حجره می خندد ولی
در درون حجره می گرید به حال مادرش
بشکند دست تو گلچین این گل زهرا بود
با چه جرأت دست افکندی و کردی پرپرش
این جگر از داغ  یک سیلی تمام عمر سوخت
آخر ای زهر جفا کردی چرا سوزان ترش
در دو عالم سربلند است و سر افرازی کند
هر که می گردد (وفائی) از وفا خاک درش
***هاشم وفائی***
 


نویسنده سائل در شنبه 89/8/8 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<