ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

شب قدر - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :258
بازدید دیروز :1275
کل بازدید ها :6140289

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

تمام نامه ی عمرم سیاه گردیده
که شغل روز و شب من گناه گردیده

برای اینکه بیایم به توبه ای سویت
دو چشم ناز و قشنگت به راه گردیده

امان ز لحظه ی غفلت که شاهدم هستی
دو چشم تو، به گناهم گواه گردیده

هر آنچه خرج نمودی که بنده ات گردم
ز بی لیاقتیِ من تباه گردیده

بیا و مشکل من را تو با اجل حل کن
که این گدای حرم بی پناه گردیده

من از نگاه کبودی دلم پریشان است
عذاب من ز شرار نگاه گردیده

بیا به پای دل من بزن تو زنجیری
بگو که دست مرا عاقبت تو می گیری
***جواد حیدری***


نویسنده حبیب در جمعه 92/1/9 | نظر

جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو
بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو

بسکه هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو

تا به اینجا که به درد تو نخوردم آقا
هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بی تو

چاره ای کن، گره افتاده به کار دل من
راهی از کار دلم پیش نبردم بی تو

سالها می شود از خویش سؤالی دارم
من اگر منتظرم از چه نمردم بی تو

با حساب دل خود هرچه نوشتم دیدم
من از این زندگیم سود نبردم بی تو

گذری کن به مزارم به خدا محتاجم
من اگر سر به دل خاک سپردم بی تو
***محمد جواد پرچمی***


نویسنده حبیب در جمعه 92/1/9 | نظر

گفتن ندارد ... کوچه شلوغ و جای یک سوزن ندارد

نامرد مردم ... حق علی و فاطمه خوردن ندارد

مادر به خود گفت ... شاید کسی کاری به کار زن ندارد

من از نبی ام ... حتما کسی کاری به کار من ندارد

افتادن زن ... در پیش چشم دیگران دیدن ندارد

برخیز مادر ... زینب پناهی غیر این دامن ندارد

وقتی حسینت ... درلحظه ی گودال پیراهن ندارد...
****مجید تال***

***اجرا شده توسط حاج محمود کریمی- فاطمیه 92 ***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 92/1/8 | نظر

در نمی آید جلو...فاطمه می آید و حیدر نمی آیدجلو

در مرام شیعیان...تا ولی باشد که پیغمبر نمی آید جلو

دست بالا می رود...هرچه زحمت می کشد معجر نمی آید جلو

درد مادر این شده...شانه بالا می رود دختر نمی آید جلو

درد دختر این شده...وقت بازی کردنم مادر نمی آید جلو

درد زهرا و علی ست...که حسن از چارچوب در نمی آید جلو

درد اهل خانه شد...اینکه مادر دیگر از بستر نمی آید جلو
***مهدی رحیمی***

***اجرا شده توسط حاج محمود کریمی- فاطمیه 92 ***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 92/1/8 | نظر

به دعا دست خود که برمی ‏داشت
بذر آمین در آسمان می ‏کاشت

به تماشا، ملک نمازش را
نردبانی ز نور می ‏پنداشت

چه نمازی؟ که تا به قبه‏ ی عرش
برد او را و نردبان برداشت

پرچم دین ز بام کعبه گرفت
برد و بر بام آسمان افراشت

بس که کاهیده بود، شب او را
شبحی ناشناس می ‏انگاشت

خصم بیدادگر ز جور و ستم
هیچ در حق او فرونگذاشت

تا نینداختش به بستر مرگ
دست از جان او مگر برداشت؟!

قصه را تازیانه می ‏داند
در و دیوار خانه می ‏داند


دشمن از حد فزون جفا پیشه است
چه کند بعد از این؟ در اندیشه است

نسل در نسل او حرامی بود
خصم بدخواه تو پدر پیشه است!

ریشه ‏اش را ز بیخ می‏ کندم
چه کنم؟ دشمن تو بی ریشه است!

به گمانش که جنگل مولاست
غافل از اینکه شیر در بیشه است

یک طرف نور و یک طرف ظلمت
یک طرف سنگ و یک طرف شیشه است

دل گل خون ز دست گلچین است
وانچه بر ریشه می‏ خورد، تیشه است!

قصه را تازیانه می ‏داند
در و دیوار خانه می ‏داند

ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در پنج شنبه 92/1/8 | نظر

مأذنه بود و یک سکوت عجیب
مأذنه بود و بی صدایی محض

مأذنه بود و غصه ای سنگین
وز صدای اذان جدایی محض
**
مأذنه، آنکه پر هیاهو بود
حال اکنون اسیر فرجام است

باورت می شود! مکان اذان
پنج وعده همیشه آرام است
**
مأذنه آنکه پر تلاطم بود
بی تحرک ترین عمارت بود

در شگفتم چگونه شد که نریخت
این چنین ماندنش حقارت بود
**
بعد مرگ رسول مثل علی
مأذنه روزه ی سکوت گرفت

تا بیاید موذنش از راه
دل شکسته فقط قنوت گرفت
**
کار هر روز مأذنه این بود
به تماشای فاطمه می رفت

سایه اش هر غروب در ایوان
سجده بر پای فاطمه می رفت
**
وقت مغرب که فاطمه می شد
بهر راز و نیاز آماده

می شد او رو به قبله، می افتاد
سایه ی مأذنه به سجاده
**
تا اذان و اقامه سر می داد
اشک چشمش زلال می آمد

دیده تر رو به مأذنه می گفت
کاش می شد بلال می آمد
**
شد دعا مستجاب و در یک روز
بخت خوابیده حلقه بر در زد

فاطمه غرق شادمانی شد
چون بلال آمد و به او سر زد
**
خواهش فاطمه از او این بود
که دوباره اذان بگوید او

یک اذان مثل آن روزها، با
لکنت در زبان بگوید او
**
رفت او سوی مأذنه، امّا
دید این مأذنه، نه آن باشد

گفت با خود خدای من چه شده
که بهشتم پر از خزان باشد
**
دید بر دور مأذنه نقش است
چند بیت از سروده ی آتش

مأذنه هم سیاه چهره شده
سر و پا غرق دوده ی آتش
**
دست بر روی گوش خود بگذاشت
رو به قبله اذان باران گفت

فاطمه نیم خیز شد وقتی
بانگ الله اکبر از جان گفت
**
تا شهادت به حضرت حق داد
ناگه از دل کشید فاطمه آه

تاکه بر مصطفی شهادت داد
گفت زهرا به ناله یا ابتاه
**
لحظه ای بعد از آه او پر شد
مأذنه از صدای وا اُمّاه

می دویدند سوی او حسنین
دیده تر با نوای یا اُمّاه
**
حسن آمد به مأذنه او را
دیده گریان قسم به قرآن داد

اشک ریزان حسین آمد و گفت
بس کن آخر که مادرم جان داد
***سعید توفیقی***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 92/1/8 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<