پاشو ای برادر من پاشو از جا پهلوونم
پاشو که می خوام بلند شم اما دیگه نمی تونم
پاشو ای ابرو شکسته کمر منو شکستی
چشمای من پراشکه تو چرا چشماتو بستی
اگه می شنوی صدامو پاشو یه کاری کن عباس
دشمنا دارن می خندن آبرو داری کن عباس
انقدر نگو که روی خیمه اومدن ندارم
انقدر نگو کنار علقمه تنهات بذارم
چی جوری رهات کنم با گرگای تشنه به خونت
کوفیا کینه دارن از ضربه های بی امونت
اینا منتظرن تا تو رو زخمی گیر بیارن
می دونم که از تن تو چیزی باقی نمی ذارن
یه دلم پیش تن تو یه دل من توی خیمه
می شنوی صدای اسباس که می رن به سوی خیمه
یادته گفتم نباشی دشمنم بی حیا می شه
یادته گفتم که پاشون توی خیمه ها وا می شه
خوش بخواب ای غیرت الله دست زینبو میبندن
پای نیزه ی سرت بر دخترای من می خندن
***محسن عرب خالقی***
اى حرمت قبله حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
تاج شهیدان همه عالمى
دست على ماه بنى هاشمى
ماه کجا روى دل آراى تو
سرو کجا قامت رعناى تو
ماه و درخشنده تر از آفتاب
مشرق تو جان و تن بوتراب
همقدم قافله سالار عشق
ساقى عشاق و علمدار عشق
سرور و سالار سپاه حسین
داده سر و دست به راه حسین
عم امام و اخ و ابن امام
حضرت عباس علیه السلام
اى علم کفر نگون ساخته
پرچم اسلام بر افراخته
مکتب تو مکتب عشق و وفاست
درس الفباى تو صدق و صفاست
مکتب جانبازى و سر بازى است
بى سرى آنگاه سر افرازى است
شمع شده آب شده سوخته
روح ادب را ادب آموخته
آب فرات از ادب توست مات !
موج زند اشک به چشم فرات !
یاد حسین و لب عطشان او
و آن لب خشکیده طفلان او
تشنه برون آمدى از موج آب
اى جگر آب برایت کباب !
ساقى کوثر، پدرت مرتضى است
کار تو سقایى کرب و بلاست
مشک پر از آب حیات به دوش
طفل حقیقت ز کف آبنوش
درگه والاى تو در نشاتین
هست در رحمت و باب حسین
هر که به دردى ، به غمى شد دچار
گوید اگر یکصد و سى و سه بار
اى علم افراخته در عالمین
اکشف یا کاشف کرب الحسین
از کرم و لطف جوابش دهى
تشنه اگر آمده آبش دهى
چون نهم ماه محرم رسید
کار بدانجا که نباید کشید
از عقب خیمه صدر جهان
شاه فلک جاه ملک پاسبان
شمر به آواز ترا زد صد
گفت کجایید بنو اختن
تا برهانند ز هنگامه ات
داد نشان خط امان نامه ات
رنگ پرید از رخ زیباى تو
لرزه بیفتاد بر اعضاى تو
من به امان باشم و، جان جهان
از دم شمشیر و سنان بى امان ؟!
دست تو نگرفت امان نامه را
تا که شد از پیکر پاکت جدا
مزد تو شد دست شه لافتى
خط تو شد خط امان خدا
چهار امامى که ترا دیده اند
دست علم گیر تو بوسیده اند
طفل بدى ، مادر والا گهر
بردت تا ساحت قدس پدر
چشم خداوند چو دست تو دید
بوسه زد و اشک ز چشمش چکید
با لب آغشته به زهر جفا
بوسه به دست تو زده مجتبى
دید چو در کرب و بلا شاه دین
دست تو افتاده به روى زمین
خم شد و بگذاشت سر دیده اش
بوسه بزد با لب خشکیده اش
حضرت سجاد هم آن دست پاک
بوسه زد و کرد نهان زیر خاک
مطلع شعبان همایون اثر
بر ادب توست دلیلى دگر
سوم این ماه ، چون نور امید
شعشعه صبح حسینى دمید
چارم این مه که پر از عطر بوست
نوبت میلاد علمدار اوست
شد به هم امیخته از مشرقین
نور ابوالفضل و شعاع حسین
اى به فداى سر و جان و تنت
وین ادب آمدن و رفتنت
وقت ولادت قدمى پشت سر
وقت شهادت قدمى پیشتر!
مدح تو این بس که شه ملک جان
شاه شهیدان و امام زمان
گفت به تو گوهر والا نژاد
جان برادر به فداى تو باد!
شه چو به قربان برادر رود
کیست (ریاضى ) که فدایت شود؟!
***محمد علی ریاضی یزدی***
مـیـان هــمهمـــه تیــری پــریــد آهسته
و از نـــگاه تـــری خــون چکیــد آهسته
وآب دســت بـه دامــان مــاه صحرا شـد
همین که مشک گــریبان دریــد آهسـته
نـگاه مشــک گـریـزان به خیمه ها افتاد
و آب زیـــر لــب آهــی کشــید آهســته
غبار و شیههی اسبان کمان و تیغ دغا
نســیـم، زیــر علـم، میخزید آهسـته
سـوار، خـم شد و از اسب، به زیر افتاد
بـــه روی خــــاک بـــلــا آرمــید آهسته
و در میــان هیـاهوی اسـبها، آن مرد
صدای نالهی زهرا ، شنید آهسته
و بـــر جنــــازهی او آفــتــاب را دیــــدم
که زیــر بار غمش می خمید ، آهسته
و در جــواب شــهیدان که منتظر بودند
ســتــون خیمــهی او را کشید آهسته
***حسنعلی حاج باقری***
چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود
یعنی عمو برای تو بابا نمی شود
ای مهربان خیمه ، حرم را نگاه کن
عمه حریف گریه ی زنها نمی شود
تا جان نداده مادرت از جا بلند شو
زخم جگر به گریه مداوا نمی شود
باید مرا به سمت حرم با خودت بری
من خواستم که پا شوم اما نمی شود
باور نمی کنم چه به روزت رسیده است
اینقدر تکه سنگ که یکجا نمی شود
تقصیر استخوان سر راه مانده است
راه نفس گمان نکنم ، وا نمی شود
این نعل های تازه چه کردند با تنت
عضوی که از تو گمشده پیدا نمی شود
بی تو عمو اسیر تماشا شده ببین
قدت شبیه قامت سقا شده ببین
مثل دلم تمام تنت زیر و رو شده
دشتی از آه شعله زنت زیر و رو شده
پیراهنی که بر بدنت بود کنده اند
پیراهنی که شد کفنت زیر و رو شده
از بس که اسب بر بدنت تاخت با سوار
حتی مسیر آمدنت زیر و رو شده
با من بگو به دست که افتاده کاکلت
این طور موی پر شکنت زیر و رو شده
از بس که سنگ بر سر و پای تو ریخته
از بس که نیزه روی تنت زیر و رو شده
انگار جای فاصله ها پر نمی شود
از بس تمامی بدنت زیر و رو شده
***حسن لطفی***
حال دل خیلی خرابه، کار دل ناله و آهه
شب پنجم محرم، دل ما تو قتلگاهه
چقدر تیر چقدر سنگ، چقدر نیزه شکسته
روی خاک تو موجی از خون، یوسف زهرا نشسته
دل من ترسیدی انگار، که نمیری توی گودال
نمی بینی مگه آقات، چقدر زده پر و بال
اون کیه میره تو گودال، گمونم یه نوجونه
مثه بچه شیر می مونه، وقتی که رجز می خونه
میگه من هنوز نمردم، که عمومو دوره کردید
سی هزار گرگ دور یک شیر، به خدا خیلی نامردید
از امامش مثه مادر، تو بلا دفع خطر کرد
جلوی طوفان شمشیر، لاله دستشو سپر کرد
توی خون داره می خنده، عمو جون دیدی که مردم
اگه تو خیمه می موندم، جون عمه دق می کردم
خدارو شکر نمی مونم، تو غروب قتل و غارت
مثه بابام نمی بینم، سوی ناموسم جسارت
خدا رو شکر نمی بینم، دست عمه رو می بندن
پای نیزه ی ابالفضل، به اسیری مون می خندن
***محسن عرب خالقی***
میـان هـلهـله گـم کـرده ام صدایت را
و بــاد بـرده از ایـن دشـت ردّ پایت را
برای اینکه به من جات را نشان بدهی
به زور سعـی نکن بشنوم صدایت را
که رقص آن همه شمشیرهای خون آلود
در آن مـیانه نـشان می دهند جایت را
علی به خاطر من چـشـم هات را وا کـن
مگـر بــمـیـرم و باور کنم عزایت را
دلـم شـبـیه وجـود تـو پاره پاره شده
گرفـته سرخی خون روی با صفایت را
تـمـام زخـمـی و پـیش پـدر نمی نالی
بنازم ایـن هـمه خودداری و حیایت را
خـدا مگـر به من آغوش چند تا بدهد
که تا بـغـل بکـنم تکه تکه هایت را
چـقــدر تـلخ و غـریـبانه تجربه کردم
به محـض دیدن تـو درد بـینهایت را
***علی اصغر ذاکری***
از غمت لاله صفت خون شده ای گل دل من
سوخت از برق حوادث همه ی حاصل من
ای جوان بر سر نعش تو ز جان سیر شدم
آخر این غصه کند رخنه در آب و گل من
رو به روی تو نهم بلکه دل آرام شود
چه کنم هر چه کنم حل نشود مشگل من
نوح کو تا که بیاید نگرد طوفان را
که کنار لب خشک تو شده ساحل من
بهر قتلم دگر این نیزه و شمشیر چرا
که همین داغ جگر سوز شود قاتل من
بین ما و تو جدائی اگر افتاد چه غم
که شود تا به ابد در بر تو منزل من
کس ندانست چه بگذشت به من جز زینب
دید چون خون جگر گشته روان از دل من
*** مظلوم پور صاعقه***
ای علمداری که دستت بوسه گاه مرتضاست
افضل الاعمال حیدر بوسه بر دست شماست
اقتدا بر مرتضی کردند جمع اهل بیت
دست توسرشار از عطر نسیم بوسه هاست
بوسه بر دست تو طعم بوسه بر قرآن دهد
دستهایت آیه های سفره دار هل اتاست
امتیاز بوسه بر دست تو، دست فاطمه است
چونکه مَس آیه تطهیر پاکان را سزاست
صف کشیدند انبیا تاکه خدا رخصت دهد
بوسه بر دستت زنند ، این آرزوی انبیاست
گر خدا قسمت کند یک بوسه بر دستت زنیم
ما و نسل ما خدائی تا ابد حاجت رواست
ای که در سجده دو دست و صورتت بر روی خاک
باعث گرمی بازار مناجات خداست
ای که ساعتها میان سجده می گفتی خدا
بنده ای کوچک به درگاه تو گرم التجاست
تا که دست تو به سوی آسمان می شد بلند
حق ندا می داد وقت استجابت بر دعاست
پینه پیشانی ات العفو گو تا محشر است
اشک تو آمرزش ما بندگان پرخطاست
ای که می دادی قسم حق را به نام فاطمه
خاک نخلستان زاشک جاری تو با صفاست
حیف باشد گر فقط از خوشگلی ات دم زنیم
کمترین مدح تو گفتن از رخ و از چشم هاست
گرچه یوسف را خدا از صورت تو خلق کرد
حسن صورت شمه ای از سیرت تو باوفاست
در اطاعت بهترین و در عبادت برترین
دست و چشم تو مطیع پادشاه کربلاست
می توانستی به هم ریزی تمام خصم را
لیک گفتی امر،امر زادهء خیرالنساست
ای برادر بر امامین و عموی نُه امام
عَمّی العباس ذکر دائم آل عباست
مایقین داریم هنگام فرج ای ذوالعلم
بیرق صاحب زمان بر دوش تو صاحب لواست
فوق ایدیهم یداللهی که فرموده خدا
وصف دست توست که بالاترین دستهاست
حضرت سقا مه هاشم، تماشای رخت
کاشف الکرب حسین و زینبین و مجتباست
لقمه لقمه از غذای روز تاسوعای تو
ارمنی گیرد شفا چون سفره ات دارالشفاست
برعلی سوگند ای حیدر جمال علقمه
روز تاسوعای تو روز غدیر کربلاست
روز تاسوعا حوائج را برآورده کنیم
چون که عاشورا فقط هنگامه شور و عزاست
مادرت ام الفضائل حضرت ام البنین
فاطمه است و دومین همسنگر شیر خداست
مادرِقامت رشید چار سردار رشید
مادر رزمندگان جبهه ی کرب وبلاست
مرتضی خواهان او شد از دعای فاطمه
گوهری نایاب بود و قدردانش مرتضاست
در مدینه می نماید مادری بر زائران
دست پخت فاطمه از دستِ او خوردن بجاست
در فراق قبر زهرا، تربت ام البنین
در مدینه باعث آرامش دلهای ماست
روزگاری که شود آباد گلزار بقیع
بیت سقاخانه ی ام البنین آنجا بپاست
ای برادرهای تو باب الحوائج بر همه
شیعه حتی غافل از این حلقه مشکل گشاست
مادرت وقت سفر فرمود بر اخوان تو
پاسداری از حریم دخت زهرا باشماست
همچو پروانه به گِرد محملش حلقه زنید
لحظه ای گر دور باشید از حریم او خطاست
این وصیت تا به شهر شام هم پایان نداشت
دید زینب چار سر بر گِرد او حیدر نماست.
یَل به آن گویند که پشتش نیاید بر زمین
تو به صورت بر زمین افتاده ای زهرا گواست
***جواد حیدری***
چه زود شستی از آن دست های زیبا دست
کشید از سر دنیایت آرزوها دست
شب ولادت تو قلب مادرت لرزید
و داد حال عجیبی برای بابا دست
گرفت دست تو را (غرق بوسه باران) کرد
که راز هجرت سرخ تو بود فردا دست
زمان گذشت و گذشت و رسید عاشورا
رسید تا بدهد امتحان خود را دست
بیا که صد گره کور از طناب حیات
شبی به ناخن تدبیر می کند وا دست
هوای آب، دلش را ز شعله آکندست
نمی کند دمی از آب تیغ پروا دست
شب مکاشفه از خواب، چشم پوشیدی
حجابه ای زمان را کنار زد تا دست
هزار گونه هنر ریخت از هر انگشتش
در آن هنرکده غوغا نمود غوغا دست
ز دست قدِّ کسی چون تو بر نمی آمد
قیامتی که در آن دشت کرد بر پا دست
چنان تکان به زمین و به آسمان دادی
که داد بر تو تکان از بهشت، زهرا دست
به ضرب شست تو پی برد روبه مکار
چگونه روبهکان رو به رو شود با دست
بساط حیله گشودست و باب تردستی
و کودکان به دعا برده اند بالا دست
و دشمن تو زبون بود و خوب می دانست
که هست شرط نخستین برای سقا دست
به قصد دست تو تیغ کمین فرود آورد
جدا ز شاخه ی تن شد دریغ و دردا دست
میان معرکه ی زخم و خنجر و نیرنگ
تنی نمانده و مانده است دست تنها دست
و کرد یکدل و یکدست و یکصدا یکجا
تمام خویش دودستی به دوست اهدا دست
و هر چه داد از این دست بهتر از آن را
به روز واقعه گیرد ز حق تعالی دست
به پای دست تو آری نمی رسد دستی
که دست آخر یابد به فیض عظما دست
شتاب رفتنت از کثرت تجلی بود
صدا زدند تو را از دیار بالا دست
بروی رودی از ایثار و عاشقی می رفت
شبیه زورقی از خون بسوی دریا دست
همیشه دست ادب بود روی سینه او
کمر به خدمت جان بسته بود او را دست
در آخرین دم دیدار پیشدستی کرد
که تا دراز نماید به سمت مولا دست
خجل شد و به زبان عرق به مولا گفت
که پیش پای تو دستم بخاک افتادست
و قرنهاست از آن روز می رود هر روز
ردیف شعر تو تکرار می شود با دست
قلم شد و علم جاودانگی افراشت
سرود شعر تو را با زبان گویا دست
***اروجعلی شهودی***
اگر بر آستان خوانی مرا خاک درت گردم
و گر از در برانی خاک پای لشگرت کردم
به درگاهت غبار آسا نشستم بر نمی خیزم
و گر بفشانی ام چون گَرد بر گِِرد سرت گردم
علی شیر خدا باب تو شیر خود به قاتل داد
تو ای دلبندِ او مپسند نومید از درت گردم
دل و جانم ز تاب شرم هم چون شمع می سوزد
بده پروانه تا پروانه وش خاکسترت گردم
ببین از کرده خود سر به زیرم سر بلندم کن
مرا رخصت بده تا پیش مرگ اکبرت گردم
اگر باشد به دستم اختیاری بعد سر دادن
سرم گیرم به دست و باز بر گرد سرت گردم
به صد تعظیم نام فاطمه آرم به لب یعنی
که خواهم رستگار از فیض نام مادرت گردم
***استاد حاج علی انسانی***
آرامشم ده تا که طوفان تو باشم
آیینه ام کن تا که حیران تو باشم
آزاده ام اما گرفتار تو هستم
خارم که خواهم در گلستان تو باشم
من سر به زیر و سر شکسته امده ام
تا سر بلند لطف و احسان تو باشم
دیشب حواسم را که جمع خویش کردم
دیدم فقط باید پریشان تو باشم
ایمان چشمانت مرا بیدار کرده
باید چه گویم تا مسلمان تو باشم؟
بر گیسوانم گرد پیری هست ام
من آمدم طفل دبستان تو باشم
دیروز کمتر از پشیزی بودم، امروز
با ارزشم چون جنس دکان تو باشم
دیروز تحت امر شیطان بودم امروز
از لطف چشمت تحت فرمان تو باشم
دیروز یک گرگ بیابان گرد و بی عار
امروز می خواهم که اصلان تو باشم
هرچه شما فرمایی اما دوست دارم
تا در منای عشق قربان تو باشم
شادم نمودی که قبولم کردی آقا
من آمدم تا بیت الاحزان تو باشم
خواهم که خاک پایتان باشم نه اینکه
چون خار در چشمان طفلان تو باشم
آقا اگر راضی نگردد زینب از من
دیگر چگونه بر سر خوان تو باشم
***محسن عرب خالقی***
گریه مکن، اِنَّ...اصطفایی را که می بوسی
پیغمبر وقت جدایی را که می بوسی
آه تو را آخر در آوردند، ابراهیم!
در خیمه اسماعیل هایی را که می بوسی
باور کن آهوی نجیبت بر نمی گردد
بی فایده است این ردپایی را که می بوسی
بگذار لبهایت حسابی توشه بردارند
شاید بریزد جای جایی را که می بوسی
تا چند لحظه بعد، "بابا" هم نمی گوید
این خوش صدای کربلایی را که می بوسی
یاد شب دامادی اش یک وقت می افتی
با گریه این زلف حنایی را که می بوسی
یعنی کتاب توست، ترتیبش بهم خورده؟!
این صفحه های جابجایی را که می بوسی!
تو در طواف کعبه ی پاشیده ات هستی
پس پرده ی کعبه است عبایی را که می بوسی
***علی اکبر لطیفیان از وبلاگ روضه***
میـان هـلهـله گـم کـرده ام صدایت را
و بــاد بـرده از ایـن دشـت ردّ پایت را
برای اینکه به من جات را نشان بدهی
به زور سعـی نکن بشنوم صدایت را
که رقص آن همه شمشیرهای خون آلود
در آن مـیانه نـشان می دهند جایت را
علی به خاطر من چـشـم هات را وا کـن
مگـر بــمـیـرم و باور کنم عزایت را
دلـم شـبـیه وجـود تـو پاره پاره شده
گرفـته سرخی خون روی با صفایت را
تـمـام زخـمـی و پـیش پـدر نمی نالی
بنازم ایـن هـمه خودداری و حیایت را
خـدا مگـر به من آغوش چند تا بدهد
که تا بـغـل بکـنم تکه تکه هایت را
چـقــدر تـلخ و غـریـبانه تجربه کردم
به محـض دیدن تـو درد بـینهایت را
***علی اصغر ذاکری***
شکر خدا که بال و پری داده ای مرا
نام و نشان معتبری داده ای مرا
من یک گدای بی سر و پا بودم و شما
یک آبروی مختصری داده ای مرا
اصلا گدا خجالتی اش هیچ خوب نیست
شکر خدا شما جگری داده ای مرا
نان و نوای من همه از روضه شماست
از عشق ، قلب شعله وری داده ای مرا
امسال هم که هیئت تان پا گرفته است
شکر خدا که چشم تری داده ای مرا
من آمدم که گریه کن غربت ات شوم
در گوش جان من خبری داده ای مرا
ای روی نیزه رفته به جان خودت قسم
در روضه مژده سفری داده ای مرا
ذاکر گریز زد به لب چوب خورده ات
شکر خدا که گوش کری داده ای مرا
من طاقتم کجاست که گودال می بری؟
اصلا خدا ، عجب جگری داده ای مرا
***مهدی صفی یاری از وبلاگ پری برای پریدن***