ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار قاسم سیزده ساله - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :147
بازدید دیروز :131
کل بازدید ها :6138041

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

از تنم چند تن درست کنید
بی سر و بی‌بدن درست کنید
سنگ را بر تنم تراش دهید
تا عقیق یمن درست کنید
زره‌ای تن نکرده‌ام تا خوب
از لباسم کفن درست کنید
از پر تیرهای چله‌نشین
بر تنم پیرهن درست کنید
سیزده مرتبه مرا بکشید
سیزده تا حسن درست کنید
آنقدر قد کشیده‌ام که نشد
کفنی قد من درست کنید
***علی اکبر لطیفیان***

لاله خشکی و از خون خودت تر شده ای
بی سبب نیست که این گونه معطر شده ای
دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
‏یک تنه باغی از آلاله پرپر شده ای
تنش تیغ و تنت کرب و بلا را لرزاند
‏زخمی صاعقه خنجر و حنجر شده ای
چه کنم با غم این سینه پامال شده
‏به خدا آینه پهلوی مادر شده ای
سنگ بر آینه ات خورده و تکثیر شده
مثل غم های دلم چند برابر شده ای
ماه داماد کفن پوش، هلالم کردی
‏شاخ شمشاد عمو قد صنوبر شده ای
این جماعت همه دنبال سرت آمده اند
چشم بر هم بزنی پیکر بی سر شده ای
دست و پا می زنی و من جگرم می سوزد
خیلی امروز شبیه علی اکبر شده ای
***مصطفی متولی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/9/11 | نظر

چو اعدا دید قاسم را که اندر تن کفن دارد
همه گفت از ره تحسین عجب وجه الحسن دارد
رخش چون پرتو افکن شد در آن وادی فلک گفتا
خوشا حال زمین را کاو مهی در پیرهن دارد
لبش افسرده، همچون گل ز سوز تشنگی اما
تو گوئی چشمه­ی کوثر در این شیرین دهن دارد
چو بلبل، شور انگیزد در آواز رجز خوانی
به شوق نوگلی کاو در میان آن چمن دارد
کشیده تیغ خون افشان ز ابرو در صف هیجا
تو گوئی ذوالفقار اندر کف خود بوالحسن دارد
چنان آشوب افکند اندر آن صحرا ز خونریزی
پس از حیدر نه در خاطر دگر چرخ کهن دارد
چه بی انصاف بودی آن جفا جویان آهن دل
چه جای نیزه و خنجر در آن سیمین بدن دارد
زهر سو لشگر عدوان هجوم آور در آن ظلمت
به صید شاهبازی جمله کز زاغ و زغن دارد
فکندند از سریرِ زین سلیمان وار آن شه را
بلی اندر کمین دائم سلیمان اهرمن دارد
چو سرو قد او زیب گلستان یل آرا شد
بگفتا تاب سم اسب کی همچون بدن دارد
مرادریاب یا  عماه ز روی مرحمت اکنون
که مرغ روح، شوق دیدن بابم حسن دارد
خموش ای ناصر الدین شه یقینم شد که هر زهری
به جام آل حیدر سازد این چرخ کهن دارد
***منسوب به ناصرالدین شاه***

گذشت فصل گل و موسم خزان گردید

ز چشم لاله رخان اشک غم روان گردید
به بام قصر سحر هاتفی چنین میگفت
بهار گلشن ما دوستان خزان گردید
برفت بلبل مستان ز ساحت بستان
قد صنوبر و سرو سهی کمان گردید
همای جان چه از این گلبن بدن پر زد
به شب ابر چو خورشید و مه نهان گردید
چه داستان ورا خواهی از کشاکش دهر
ز نوک هرمژه اش خون دل روان گردید
تنی که داشت مکان روی تخت و بستر ناز
مشبک از اثر ناوک سنان گردید
قدش چو سرو و رخش جنت و لبش کوثر
کمان ز باد غم از گردش زمان گردید
از آن نهال جوانی خود نچید گلی گل
همیشه بهارش چه شد؟ خزان گردید
چو آمد از سر زین بر زمین عزیز حسن
به غم قرین، ملک وحور و انس و جان گردید
به ناله گفت عمو جان برس به فریادم
که قاسم از ستم و ظلم ناتوان گردید
شنید شاه شهیدان چو نالة قاسم
به صد شتاب سوی رزمگه روان گردید
رسید و دید که جسمش فتاده بر سر خاک
غمش فزون ز شمار آن شه زمان گردید
چو جان کشید در آغوش جسم و جانش را
به سوی خیمه روان سید جنان گردید
در آن زمان که در آغوش شاه مأوی داشت
ز طاق ابروی او سیل خون روان گردید
برای تسلیت نو عروس کرب و بلا
به پا ز هر طرفی ناله و فغان گردید
سرش گرفت به زانو و بوسه زد به لبش
شهید عشق از آن بوسه کامران گردید
در آن دیار بسی کاروان دل گم شد
که "قطره" غرق در آن بحر بیکران گردید
***قطره***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/9/11 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<