ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

بانک اشعار محرم و صفر - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :254
بازدید دیروز :422
کل بازدید ها :6111956

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

 ***نقل و درج اشعار، تنها با ذکر منبع مجازاست***
با آن که در ره است خطرها و بیم ها
سخت است بگذرم ز عسل ها، شمیم ها
‏اصلأ درست نیست بمانم در این قفس
‏در فصل سرخ پر زدن یا کریم ها
سخت است کار با پدر از دست داده ها
‏ای وای از شکستن قلب یتیم ها
یا اذن رفتنم بده یا جان من بگیر
‏تلخ است حرف «نه» ز دهان کریم ها
‏از آن چه قاسم تو به بازوش بسته است
‏افتاده ای به یاد مدینه، قدیم ها
‏من را ببخش نام تو  را داد می زنم
‏قصدم نبود بشکند این جا حریم ها
اما تنم به زیر سم اسب نخ نماست
‏مانند فرش های قدیمی، گلیم ها
سوغات کربلا برای مدینه است
‏عطری که برده اند از تن این نسیم ها
حالا به نوجوان تو چون روز روشن است
‏معنای سایه های «بلا»ها، «عظیم»ها
***حجت الاسلام و المسلمین جواد محمد زمانی***

آنقدر رشیدی که تنت افتاده
اطراف تنت پیرهنت افتاده
یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم
با سنگ زبس که زدنت افتاده
از بس به سر و صورت تو سنگ زدند
خدشه به عقیق یمنت افتاده
سر در بدنت بود که پامال شدی
پس دست تو نیست گردنت افتاده
برگرد حسین زود حسین برگردانش
در خیمه عروس حسنت افتاده
***علی اکبر لطیفیان***

چشم هایش همه را یاد مسیحا انداخت
در حرم زلزله ی شور تماشا انداخت
هیچ چیزی که نمی گفت فقط با گریه
جلوی پای عمو بود خودش را انداخت
با تعجب همه دیدند غم بدرقه اش
کوه طوفان زده را یک تنه از پا انداخت
بی زره رفت و بلا فاصله باران آمد
هر کس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت
بی تعادل سر زین است رکابی که نداشت
نیزه ای از بغل امد زد و او را انداخت
اسب ها تاخته و تاخته و تاخته اند
پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت
با عمو گفتن خود جان عمو را برده
آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت
***علیرضا لک***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/9/11 | نظر

از تنم چند تن درست کنید
بی سر و بی‌بدن درست کنید
سنگ را بر تنم تراش دهید
تا عقیق یمن درست کنید
زره‌ای تن نکرده‌ام تا خوب
از لباسم کفن درست کنید
از پر تیرهای چله‌نشین
بر تنم پیرهن درست کنید
سیزده مرتبه مرا بکشید
سیزده تا حسن درست کنید
آنقدر قد کشیده‌ام که نشد
کفنی قد من درست کنید
***علی اکبر لطیفیان***

لاله خشکی و از خون خودت تر شده ای
بی سبب نیست که این گونه معطر شده ای
دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
‏یک تنه باغی از آلاله پرپر شده ای
تنش تیغ و تنت کرب و بلا را لرزاند
‏زخمی صاعقه خنجر و حنجر شده ای
چه کنم با غم این سینه پامال شده
‏به خدا آینه پهلوی مادر شده ای
سنگ بر آینه ات خورده و تکثیر شده
مثل غم های دلم چند برابر شده ای
ماه داماد کفن پوش، هلالم کردی
‏شاخ شمشاد عمو قد صنوبر شده ای
این جماعت همه دنبال سرت آمده اند
چشم بر هم بزنی پیکر بی سر شده ای
دست و پا می زنی و من جگرم می سوزد
خیلی امروز شبیه علی اکبر شده ای
***مصطفی متولی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/9/11 | نظر

لباس جنگ ندارد هنوز رزم ندیده
هنوز چشم رکابی ندیده پاش به دیده
کلاه خود به مو دارد ازکلاله و کاکل
‏دوباره حُسن حَسن را پدید کرده پدیده
ز نوک هر مژه دارد به جان خصم خدنگی
دو ابروان خمیده دو تا کمان کشیده
به گرد سو قدش سیزده بهار گذشته
به گرد ماه رخش ماه چهارده نرسیده
ز روی خود غزل ناب آفتاب سروده
ز موی خود شب شهر است و گیسوان دو قصیده
دو چشم همچو دو نرگس دو سیب سرخ دو گونه
به باغ سبز رخش تازه خط سبز دمیده
حسین پور حسن را جدا نمی کند از خود
وداع یوسف و یعقوب دیده هر که شنیده؟
بگو به آنکه زند ریشه نهال به تیشه
که هیچ سنگ دلی یاس را به تیشه نچیده
***استاد حاج علی انسانی***

ای مرگ، احلی من عسل در باور تو
بنگر عمو گریان نشسته در بر تو
ای بسمل عطشانِ در خون آرمیده
با من بگو آخر چه شد بال و پر تو
تو چشم تیز نیزه ها را خیره کردی
جانم فدای پهلوی افسون­گر تو
دیدم عدو مویت میان پنجه دارد
با خنجر افتاده به جان حنجر تو
غارتگرانه چشم بر جسم تو دارند
همچون غنیمت گشته گنجِ پیکر تو
گفتم نقابت را مزن بالا که این قوم
دزدند و می دزدند رخشان گوهر تو
گویا ز جنگ سنگ بر گشتی عمو جان
این جای سنگ کیست مانده بر سر تو؟
این گرگ­های تشنه­ی خون یتیمان
جمعند از چه جملگی دور و بر تو
ای کاش نجمه در حرم نشنیده باشد
آوای "مُردم یا عمو"ی آخر تو
***مصطفی متولی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/9/11 | نظر

شمع‌ها از پای تا سر سوخته
مـانده یک پروانه ی پر سوخته
نـام آن پـروانه عبـدالله بـود
اختری تـابنده‌تر از مـاه بود
کرده از اندام لاهوتی خروج
یافته تـا بـامِ «أوْ أدنی» عروج
خون پاکش زاد و جانش راحله
تـار مـویش عالمی را سلسله
صـورتش مـانند بابا دلگشــا
دست‌های کوچکش مشکل‌گشا
رخ چو قرآن چشم و ابرو آیه‌اش
آفتــاب آیینــه‌دار سایــه‌اش
مجتبـایی بــا حسین آمیـخته
بر دو کتفش زلف قاسم ریخته
از درون خیمه همچون برق آه
شـد روان با ناله سوی قتلگاه
پیش رو عمـو خریدارش شده
پشت سر عمـه گرفتارش شده
بـر گرفته آستینش را بـه چنگ
کای کمر بهر شهادت بسته تنگ!
ای دو صد دامت به پیشِ رو مرو
ایـن همـه صیاد و یک آهو مرو
کودک ده سالـه و میـدان جنگ
یک نهال نازک و باران سنگ
دشمن اینجا گر ببیند طفلِ شیر
شیر اگـر خواهد زند او را به تیر
تو گل و، صحرا پر از خار و خس است
بهر مـا داغ عـلی‌اصغر بـس است
با شهامت گفت آن ده ساله مرد
طفـل مـا هـرگز نترسد از نبرد
بی‌عمو ماندن همه شرمندگی است
بـا عمو مـردن کمال زندگی است
تشنگی با او لب دریا خوش است
آب اگر او تشنـه باشد، آتش است
بــوده از آغــاز عمـرم انتظار
تـا کنم جـان در ره جانان نثار
جـان عمه بود و هستم را مگیر
وقت جانبازی است دستم را مگیر
عمه جان در تاب و تب افتـاده‌ام
آخــر از قـاسم عقب افتــاده‌ام
ناله‌ای با سوز و تاب و تب کشید
آستیـن از پنجه زیــنب کــشید
تیر گشت و قلب لشکر را شکافت
پـرکشید و جــانب مقتــل شتافت
دیــد قــاتل در کنـار قتلگــاه
تیغ بـگْرفته بـه قصدِ قتلِ شــاه
تــا نیایـد دست داور را گـزند
کرد دست کوچک خود را بـلند
در هــوای یـاری دستِ خـدا
دسـت عبـدالله شـد از تن جدا
گفت نه تنها سر و دستم فدات
نیستم کـن ای همـه هستم فدات!
آمدم تا در رهت فـانی شوم
در منـای عشق قربـانی شوم
کاش می‌بودم هزاران دست و سر
تـا بـرای یـاری‌ات می‌شد سپر
قطره‌گر خون گشت، دریا شاد باد
ذره‌گـر شـد محو، مهرآباد بـاد
تو سلامت، گرچه ما را سر شکست
دست ساقی باز اگر ساغر شکست
ای همـه جـان‌ها بـه قربان تنت
دســت عبــدالله وقـف دامنـت
چون به پاس دست حق از تن جداست
دست ما هم بعد از این دستِ خداست
هر که در ما گشت، فانی ما شود
قطره دریایی چو شد، دریا شود
تا دهم بر لشکر دشمن شکست
دست خود را چون عَلم گیرم به دست
بــا همین دستم تو را یاری کنم
مثــل عبّــاست علـمداری کنم
بــود در آغوش عمّش ولوله
کز کمـان بشتافت تیـرِ حرمله
تیر زهرآلود با سرعت شتافت
چون گریبان حنجر او را شکافت
گوشة چشمی بــه عمّو باز کرد
مرغ روحش از قفس پرواز کرد
بــا گلوی پاره در دشت قتال
شه تماشا کرد و او زد بال بال
همچو جان بگْرفت مولا در برش
تــازه شــد داغِ علیِّ‌‌اصـغرش
گریـه مــا مرهـمِ زخـمِ تنش
اشک «میثم» باد وقفِ دامنش
***استاد حاج غلامرضا سازگار- برگرفته از سایت مداحان قم***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/9/10 | نظر

***استفاده از اشعار، تنها با ذکر منبع مجازاست***

پلکی مزن که چشم ترت درد می کند
پر وا مکن که بال و پرت درد می کند
‏آن تن که بود خسته این راه درد داشت
‏حتما که قلب خسته ترت درد می کند
‏می دانم این که بعد تماشای اکبرت
‏زخمی که بود بر جگرت درد می کند
‏با من بگو که داغ برادر چه کار کرد
‏آیا هنوز هم کمرت درد می کند؟
‏مانند چوب خواهش بوسه نمی کنم
‏آخر لبان خشک و ترت درد میکند
لب های تو کبود تر از روی مادر است
‏یعنی که سینه پدرت درد می کند
میخواستم که تنگ در آغوش گیرمت
یادم نبوت زخم سرت درد می کند
با سر چرا به دیدن این دختر آمدی؟
‏پای تو مثل همسفرت درد می کند؟
کمتر به اسب نیزه سوار و پیاده شو!
‏از هجمه های سنگ سرت درد می کند
***جواد محمد زمانی***


این همه درد دلم چشم تری میخواهد
آتش سینه ام امشب جگری میخواهد
قصه های شب یلدای فراق من و تو
تا که پایان بپذیرد سحری میخواهد
باز خاکسترم از شوق تو پروانه شده
شمع من شعله ی تو بال و پری میخواهد
مگر احوال دلم با تو به سامان برسد
سینه آرام ندارد که سری میخواهد
دخترت را چه شد این بار نبردی بابا؟
هر سفر قاعدتاً همسفری میخواهد
حال من حال یتیمی است که هر شب تا صبح
دامن عمه گرفته پدری میخواهد
خون پیشانی تو آتش این دل شده است
لاله تا داغ ببیند شرری میخواهد
نکند باز هم این زخم دهن باز کند
لب تو بوسه ی آهسته تری میخواهد
چادرم سوخته فکر کفنم باش پدر
قامتم پوشش نوع دگری میخواهد
این شب آخری ای کاش عمو پیشم بود
شام تاریک خرابه "قمری" میخواهد
***مصطفی متولی***

ساحل زخم گلویت دل دریای من است
موی تو سوخته اما شب یلدای من است
آمدی داغ دل تنگ مرا تازه کنی
یا دلت سوخته از دربدری های من است
خواب دیدم بغلم کرده ای و میبوسی
سر تو در بغلم، معنی رویای من است
وای بابا چه بلایی به سرت آمده است؟
لبت انگار ترک خورده تر از پای من است
بس که زخمی شده ای چهره ی تو برگشته است
باورم نیست که این سر سر بابای من است
من به عشق تو سر سوخته را شانه زدم
دیده وا کن به خدا وقت تماشای من است
عمه از دست زمین خوردن من پیر شده
نیمی از خم شدن قامت او پای من است
دست بر بال ملائک زدن از دوش
عمو 
ماجرای سحر روشن فردای من است
***مصطفی متولی***


نویسنده سائل در دوشنبه 89/9/8 | نظر

***استفاده از اشعار، تنها با ذکر منبع مجازاست***

اینجا که آمدیم غم و غصه پا گرفت
دلشوره ای عجیب وجود مرا گرفت
حس غم جدایی این دشت لاله خیز
بال و پرم جدا و دلم را جدا گرفت
فالی زدم به مصحف پیشانی ات حسین
آیات غربت تو دلم را فرا گرفت
در این حسینیه که همان عرش کبریاست
حق امتحان ز قافله ی انبیاء گرفت
تنها دلیل بودن من سایه ی سرم
زینب فقط به عشق برادر بقا گرفت
بین خیام خیمه ی عباس دیدنی است
شکر خدا رکاب مرا آشنا گرفت
تا وقت هست حلقه ی انگشتری در آر
از ترس ساربان دل زینب عزا گرفت
وای از دل رباب که بیند به جای آب
تیر سه پر به حنجر شش ماهه جا گرفت
اینجا درخت و نیزه تفاوت نمی کند
هر یک به سهم خویش نشان تو را گرفت
تو ناله می زنی عوضش سنگ می زنند
وای از دمی که دور تو را نیزه ها گرفت
وای از شتاب دست پلیدی که عاقبت
زیور ز گوش دخترکان بی هوا گرفت
حتی مدینه این همه زجرم نداده بود
یک نیم روز جان مرا کربلا گرفت
***احسان محسنی فر***

وقتی نسیم می وزد، این بوی سیب چیست؟
این سرزمین تیره و گرم و غریب چیست؟
بی اختیار باز دلم شور می زند
با من بگو گواه دل بی شکیب چیست؟
شاید رباب بشنود آرام تر بگو
آن تیرهای چله نشین مهیب چیست؟
حالا که تیغ خنجرشان برق می زند
فهمیده ام که معنی شیب الخضیب چیست
مادر مرا سپرده به تو جان مادرم
آوارگی و یا که اسارت نصیب چیست؟
***حسن لطفی***


نویسنده سائل در یکشنبه 89/9/7 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<