ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار عاشورایی - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :159
بازدید دیروز :43
کل بازدید ها :6156347

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

تو تشنه می روی و زمان سفر شده
یا روز های تیره تر از شب سحر شده
گرم بیان خواهش خشک لبت شدم
دیدم لبت ز خون گلوی تو تر شده
شاید که تیر سینه من را هدف گرفت
از چه گلوی تو به تیر سه شعبه سپر شده؟
این ساقه ی لطیف که با بوسه می شکست
حالا دو نیم از لب تیز تبر شده
یک دشت غرق هلهله و خنده روبروست
دریایی از تلاطم غم پشت سر شده
دور از نگاه منتظر مادرت،علی
تشییع و کفن و دفن تنت دردسر شده
آهسته زخم باز تو را بسته ام ولی
حس می کنم که فاصله اش بیشتر شده
***محمد امین سبکیار***

تو را به جان عزیزت بخواب عزیز دلم
ببین که حال دلم شد خراب عزیز دلم
نفس نفس نزن اینگونه ای همه نفسم
مکن تو مادر خود را عذاب عزیز دلم
تو رو به قبله شدی از عطش وَ میگردد
برای تو جگر آب،آب عزیز دلم
هنوز راه نیفتاده ای مبارز من
مکن برای شهادت شتاب عزیز دلم
بگو که تیر سه شعبه میان این همه یل
تو را نموده انتخاب عزیز دلم
نگو که می شود آخر محاسن بابا
به خون حلق ظریفت خضاب عزیز دلم
نشد دعای دلم مستجاب اما
دعای حرمله شد مستجاب عزیز دلم
***میلاد حسنی***


نویسنده سائل در جمعه 89/9/12 | نظر

ای بسته بر زیارت قدِّ تو قامت، آب
شرمند? مروت تو تا قیامت، آب
در ظهر عشق عکس تو لغزید در فرات
شد چشم? حماسه ز جوش شهامت آب
دستت به موج داغ حباب طلب گذاشت
اوج گذشت دید و کمال کرامت آب
بر دفتر زلالی شط خط«لا» نوشت
لعلی که خورده بود ز جام امامت آب
لب تر نکردی از ادب ای روح تشنگی
آموخت درس عاشقی و استقامت آب
ترجیع دردی را ز گریزی که از تو داشت
سر می زند هنوز به سنگ ندامت آب
از نقش سجده کرد? نخل بلند تو
آیینه ای ست خفته در آه ملامت آب
سوگ تو را زصخره چکد قطره قطره رود
زین بیشتر سزاست به اشک غرامت آب
زینب، حسین(ع) را به گل سرخ خون شناخت
بر تربت تو بود نشان و علامت آب
با یک هزار اسم تو را کی توان ستود
در تنگنای لفظ که دارد ز مامت آب
از جوهر شفاعت سعی ات بعید نیست
گر بگذرد ز آتش دوزخ سلامت آب
می خوانمت به نام ابوالفضل و شوق را
در دیدگان منتظرم بسته قامت آب
آمد به آستان تو گریان و عذر خواه
با عزم پای بوسی و قصد اقامت آب
***خسرو احتشامی***


نویسنده سائل در جمعه 89/9/12 | نظر

بخواب ای نو گل پژمان و پرپر
بخواب ای غنچه افسرده اصغر
بخواب آسوده اندر دامن خاک
ندیده دامن پر مهر مادر
بخواب و خواب راحت کن شب و روز
که خاموش ایت صحرا بار دیگر
نمی آید صدای تیر و شمشیر
نه دیگر نعره الله اکبر
همه افتاده در خوابند خاموش
توئی صحرا و چندین نعش بی سر
نترس ای کودک ششماهه من
که اینجا خفته هم قاسم هم اکبر
مگر باز از عطش میسوزی ای گل؟
که از خون گلو لب میکنی تر
که با تیر سه شعبه کرده صیدت؟
بسوزد جان آن صیاد کافر
خدایا بشکند آن دست گلچین
 که کرد این غنچه را نشکفته پرپر
***استاد حبیب الله چایچیان (حسان)***

گفت ای پدر بیا که دل از دست داده ام
جان را به راه عشق تو بر کف نهاده ام
جا گیرم ار به ساحت شه می سزد که من
هم شاهباز عشقم و هم شاه زاده ام
جز نقش عشق روی تو ای شهریار حُسن
نقش دگر ندیده دل صاف و ساده ام
مهدم مقام و شهد بکام از می الست
عهدی که بسته بر سر عهد ایستاده ام
از جام عشق رسته ام از خود بیا مرا
با خود ببرکه بیخود از جام باده ام
هستم به جان نثاریت آماده ای پدر
من خود ز مادر از پی این کار زاده ام
هم جان پی نثار تو بر کف گرفته ام
هم سینه بهر ناوک عشقت گشاده ام
مات آن چنان شدم به رُخ شه که تا ابد
هرگز ز اسب عشق نیابی پیاده ام
***عارف بجنوردی***


نویسنده سائل در جمعه 89/9/12 | نظر

 ***نقل و درج اشعار، تنها با ذکر منبع مجازاست***
با آن که در ره است خطرها و بیم ها
سخت است بگذرم ز عسل ها، شمیم ها
‏اصلأ درست نیست بمانم در این قفس
‏در فصل سرخ پر زدن یا کریم ها
سخت است کار با پدر از دست داده ها
‏ای وای از شکستن قلب یتیم ها
یا اذن رفتنم بده یا جان من بگیر
‏تلخ است حرف «نه» ز دهان کریم ها
‏از آن چه قاسم تو به بازوش بسته است
‏افتاده ای به یاد مدینه، قدیم ها
‏من را ببخش نام تو  را داد می زنم
‏قصدم نبود بشکند این جا حریم ها
اما تنم به زیر سم اسب نخ نماست
‏مانند فرش های قدیمی، گلیم ها
سوغات کربلا برای مدینه است
‏عطری که برده اند از تن این نسیم ها
حالا به نوجوان تو چون روز روشن است
‏معنای سایه های «بلا»ها، «عظیم»ها
***حجت الاسلام و المسلمین جواد محمد زمانی***

آنقدر رشیدی که تنت افتاده
اطراف تنت پیرهنت افتاده
یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم
با سنگ زبس که زدنت افتاده
از بس به سر و صورت تو سنگ زدند
خدشه به عقیق یمنت افتاده
سر در بدنت بود که پامال شدی
پس دست تو نیست گردنت افتاده
برگرد حسین زود حسین برگردانش
در خیمه عروس حسنت افتاده
***علی اکبر لطیفیان***

چشم هایش همه را یاد مسیحا انداخت
در حرم زلزله ی شور تماشا انداخت
هیچ چیزی که نمی گفت فقط با گریه
جلوی پای عمو بود خودش را انداخت
با تعجب همه دیدند غم بدرقه اش
کوه طوفان زده را یک تنه از پا انداخت
بی زره رفت و بلا فاصله باران آمد
هر کس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت
بی تعادل سر زین است رکابی که نداشت
نیزه ای از بغل امد زد و او را انداخت
اسب ها تاخته و تاخته و تاخته اند
پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت
با عمو گفتن خود جان عمو را برده
آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت
***علیرضا لک***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/9/11 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<