ازخانه چارچوب درت راشکسته اند
باب الحوائج پدرت را شکسته اند
عمداً مقابل پسر ارشدت زدند
یعنی غرور گل پسرت راشکسته اند
بازو و سینه ـ کتف و سرت دردمی کند
هرجا که بوسه زد پدرت ، را شکسته اند
ای مرغ عشق خانه حیدرکمی بــپـر
باورنمی کنم که پرت را شکسته اند
ازطرز راه رفتن وقد هلالی ات
احساس میکنم کمرت را شکسته اند
ابری ضخیم سرزد و ماهت خسوف شد
بی شک فروغ چشم ترت را شکسته اند
دندانه های شانه پرازخون تازه شد
اصلاً بعیدنیست ، سرت راشکسته اند
بابستری کبود وپرازلاله های سرخ
آئینه های دور وبرت را شکسته اند
زان آتشی که بر شجرطیبــه زدند
ثلثی زشاخ و برگ وبرت را شکسته اند
***یاسر حوتی***