نه صبر به دل مانده، نه در سینه قرارم
بگذار چو آتش ز جگر شعله برآرم
گر زحمتت افتد که نهی پای به چشمم
بگذار که من چشم به پایت بگذارم
یک لحظه بزن بر رخ من خنده که یک عمر
با یاد لبت خنده کنان اشک ببارم
خجلت کشم از دیده و از گریه ی عمرم
گر پیشتر از آمدنت جان بسپارم
بگذاشته ام بر روی خاک حرمت رو
شاید گنه از چهره بشویی به غبارم
حیف از تو عزیزی که منت یار بخوانم
اما چه کنم جز تو کسی یار ندارم
شامم شده تاریک تر از صبح قیامت
روزم شده بی روی تو همچون شب تارم
ای منتظر منتظران یوسف زهرا
پاییز شده بی گل روِی تو بهارم
دادند مرا دیده که روی تو ببیبنم
بی دیدن رخسار تو با دیده چه کارم؟
مهرت نتوان کرد برون از دل "میثم"
گر خصم دو صد بار کشد بر سر دارم
***استاد حاج غلامرضا سازگار***
الهی این من این جرم و خطایم
رهم دادی، مکن دیگر رهایم
بگیر از من مرا، اما نه از خود
بسوز اما مساز از خود جدایم
تو را گم کردم و خود گشتهام گم
صدایم کن صدایم کن صدایم
به من گفتند از اول عبد «هو» باش
چه باید کرد من عبد هوایم
تو آن ربی که با عبدت رفیقی
من آن خارم که با گل آشنایم
گنه کردم، نکردم شرم از تو
نمیدانم کجا رفته حیایم؟
خجالت میکشیدم بازگردم
تو گفتی باز هم سویت بیایم
نبودم عبد تا عبدم بخوانی
نگویم بندهام، گویم گدایم
سیه رویم مگر از لطف و رحمت
بشـویی بـا غبـار کربـلایـم
از آن بر خود نهادم نام «میثم»
که بخشی بـر علی مرتضایـم
***استاد حاج غلامرضا سازگار***
روزهداران مؤمنین آماده! من ماه خدایم
ماه روزه، ماه قرآن، ماه تسبیح و دعایم
ماه حق، ماه نبی، ماه علی مرتضایم
ماه خیل انبیاء و اتقیا و اوصیایم
تا رساند بر همه عالم پیامم را محمد
خوانده از آغاز شهر الله نامم را محمد
من گرامی ماه عفو و رحمت پروردگارم
روزهداران الهی را همه باغ و بهارم
باشد از شعبان امیرالمؤمنین چشم انتظارم
در دل شب انسها با حضرت صدیقه دارم
تا سحر گه بی قرار چشم گریان حسینم
هر شب و هر روز محو صوت قرآن حسینم
دامن سجاده گردد بزم اُنس یار با من
چشم مشتاقان بوَد تا صبحدم بیدار با من
نور بخشد شمع جمع محفل دادار با من
انس میگیرند مردان خدا بسیار با من
از نسیم آید سرود نغمه روح الامینم
همدم اشک و مناجات امیرالمؤمنینم
لحظهها تسبیح و، خوابِ روزهدارانم عبادت
روزهایم روزهای صدق و اخلاص و ارادت
یوسف زهرا حسن در نیمهام یابد ولادت
وز قدوم مادر زهرا مرا باشد سعادت
روزهداران را دهـم از سـاغر قـرآن حلاوت
ای خوشا آنکس که در من میکند قرآن تلاوت
ای خوشا آنکس که قدر لیلةالقدرم بداند
ای خوشا آنکس که اشک و معرفت در من فشاند
ای خوشا آنکس که شبها تا سحر بیدار ماند
در دل شب افتتاح و جوشن و بوحمزه خواند
من همان ظرف عنایات خداوند کریمم
روح میبخشد دعای یا علیُّ یا عظیمم
وای بر آنکس که در من حق نیامرزد گناهش
یا نگردد شسته از اشک شبی روی سیاهش
آنچنان باشد که حق محروم سازد از نگاهش
در مه رحمت بوَد آغوش شیطان، جایگاهش
توشهای با خود نیارد تا خدا از او پذیرد
میسزد از غصه در عید صیام من بمیرد
خوش به حال آنکه در من دامن دلبر بگیرد
در عروج خویشتن از زهد و تقوا پر بگیرد
در دل شبهای قدرم نیز قرآن سر بگیرد
روی در محراب کوفه، دامن حیدر بگیرد
ای خوش آنکو پرکند از اشک چشم نازنین را
تـا بشویـد فرق خـونین امیـرالمـؤمنین را
ای خوش آنکو در معاصی، احترام از من بگیرد
با دهان روزهاش هر روز، کام از من بگیرد
دامن وصل خدا را در صیام از من بگیرد
در عبادت رفعت و شأن و مقام از من بگیرد
من همانا سفره مهمانی ذات خدایم
با تمام انبیاء از صبح خلقت آشنایم
«میثم» از هر لحظه من فیضها گردد نصیبت
روزه، دارو، ذکر، درمان، ذات حق گردد طبیبت
هست دامان تو هر شب دامن وصل حبیبت
هر نفس باشد دعای یـا حبیب یـا مجیبت
دوستت دارد خدا، گر تو خدا را دوست داری
صرف کن اوقات خود در روزه و شب زندهداری
***استاد حاج غلامرضا سازگار***
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
حسن بن علی این نجل جواد بن رضا را
که درود از علی و فاطمه و احمد و آلش
هر که بگرفته به رخ آبرو از خاک در او
اشک شوق آمده در چشم? چشم آب زلالش
هر که شد دور از او، گلشن فردوس، حرامش
هر که شد زائر او، وصل خداوند، حلالش
هر که بیمهرِ وی آرد به جزا طاعتِ سلمان
کلِّ طاعت به سر دوش شود کوهِ وبالش
او بوَد عسکری و عسکر او خیل ملایک
گو بیایند همه دیو صفتها به قتالش
گرچه در تحت نظر بود، ولی فاتح دل شد
که روی سینه بوَد مهدی موعود، مدالش
خصمش از پا فتد و سر به در آرد ز جهنم
گر چه یک چند دهد حضرت دادار، مجالش
سجده بر تربتش آرند چه حور و چه ملایک
سائل سامره باشد چه نساء و چه رجالش
هر که رو بر حرمش کرد، جحیم است حرامش
هر که بر سامرهاش پشت کند، وای به حالش
رَفرَفِ عقل کجا و پر پرواز عروجش؟
بیم دارم که به یک لحظه بسوزد پر و بالش
ز بهشت حرم سامرهاش هر که گریزد
به خدا دیدن گلزار بهشت است محالش
وجه نادید? ذات ازلی، مصحف رویش
شاهکار قلم صنع الهی، خط و خالش
عوض خشم از او لال? لبخند ستاند
هر که با قهر کند روی به میدان جدالش
این عجب نیست که در عرش زند بانگ تفاخر
که به دور حرم سامره گردد مه و سالش
صلوات علی و فاطمه و خیل امامان
به کمال و به جلال و به جمال و به خصالش
گو بگردند ملایک همهجا ملک خدا را
نه توان دید نظیرش، نه توان یافت مثالش
از خدا تا ابدالدهر جدا مانده و مانَد
هر که از راه محبت نبرد ره به وصالش
خسروان تاج گذارند و دل از تخت بشویند
راه یابند اگر یکسره در صفِّ نعالش
مدح او گر زِ خلایق نبوَد میسزد آری
پسرش مهدی موعود زند دم ز مقالش
اگر از روی خداییش زند پرده به یک سو
مهر با جلو? خود ذره شود ماه هلالش
عالم دل شود آباد به یاد حرم او
گرچه کردند خراب از ره کین اهل ضلالش
اوست آن بنده که دارد به همه خلایق خدایی
او خدا نیست ولی وهم بوَد مات جلالش
قعر دریا و پر کاه خدایا چه بگویم
نظم من چون ببرد راه به دریای کمالش؟
به جز از مادر و جد و پدر و خیل امامان
این محال است، محال است که یابند همالش
اوست آن باغ بهاری که خزان دور ز دوْرش
اوست آن مهر فروزان که به حق نیست زوالش
ناز بر جنّت و فردوس کند در صف محشر
گر بوَد در کفن شیعه گیاهی ز نهالش
جان نهم در کف ساقی اگر از لطف و عنایت
دهدم جام و در آن جام بوَد عکس خیالش
خشک گردیده در این جامه قلم در کف «میثم»
چه بیارد؟ چه بگوید به چنین منطق لالش؟
***استاد حاج غلامرضا سازگار***
ای روح صداقت از دم تو
ای گوهر علم از یم تو
زیبنده ی تو است نام صادق
الحق که تویی امام صادق
بر هر سخنت ارادت علم
در هر نفست ولادت علم
میلاد تو ای ولی سرمد
شد روز ولادت محمد
در هفدهم ربیع الاول
شد نور تو بر زمین محول
از صبح ازل امام علمی
تا شام ابد تمام علمی
دانش زدم تو راست قامت
استاد علوم تا قیامت
قرآن به دم تو خو گرفته
ایمان ز تو آبرو گرفته
با نطق تو زنده تا قیامت
توحید و نبوت و امامت
ای در دهنت زبان قرآن
قرآن همه جان تو جان قرآن
روید چو به بوستان شقایق
از لعل لبت در حقایق
وصف تو هماره بر لب ماست
راه و روش تو مکتب ماست
با تو همه جا مدینه ی ماست
این گفت تو نقش سینه ی ماست
هرکه شمرد سبک صلاتش
فردا نبود ره نجاتش
دور است ز خط طاعت ما
بر او نرسد شفاعت ما
تو مخزن علم کبریایی
تو وارث ختم الا نبیایی
حق را نفس تو نوشخند است
قرآن به دمت نیازمند است
قرآن که در کلام سفته
با نطق تو حرف خویش گفته
هر آیه که جبرئیل آرد
بی نطق شما زبان ندارد
او راه و شما چراغ راهید
ناگفته و گفته را گواهید
تو بر تن پاک علم جانی
استاد مفضل و ابانی
دانشگه نور حق پیامت
صدها چو زراره و هشامت
دارند جهانیان بصیرت
از مؤمن طاق و بو بصیرت
ای زندگیم هدایت تو
دین و دل من ولایت تو
مهر تو همه عقیده ی من
مشی تو مرام و ایده ی من
روزی که گل مرا سرشتند
بر لوح دلم خطی نوشتند
این خط نوشته را بخوانید
من جعفریم همه بدانید
دلباخته ای ز اهل بیتم
خاک ره عبدی و کمیتم
فریاد دوازده امامم
نور است به هر دلی کلامم
باشد که به خاک پای میثم
میثم بشود فدای میثم
***استاد حاج غلامرضا سازگار***
به بهار گفتم ثمرت مبارک
به بهشت گفتم شجرت مبارک
به سپهر گفتم قمرت مبارک
به وصال گفتم سحرت مبارک
به وجود گفتم گهرت مبارک
به شکیب گفتم ظفرت مبارک
به کلیم گفتم شب احمد آمد
به مسیح گفتم که محمّد آمد
چه خوش است امشب شب عیش و نوشم
چو ملک ز گردون گذرد سروشم
چو شراب کوثر ز درون بجوشم
به وصال ساقی ز شعف بکوشم
من و های و هوی و دو لب خموشم
که هماره جانم دهد و ستاند
ز نبـی بگویـد، ز علی بخواند
ز خدا بوَد پر همهجای مکه
شده غرق، عالم به فضای مکه
زده پر وجودم به هوای مکه
به زمین مکه، به سمای مکه
به مقام کعبه، به صفای مکه
به رسول اکرم، به خدای مکه
به شکوه کعبـه، به جلال احمد
که خداست پیدا به جمال احمد
شب شام روشن ز فروغ رویش
رهِ «ایمن» ایمن، به پناه کویش
یم بینهایت نمی از سبویش
قد خضر سروی به کنار جویش
دل خلق بسته به کمند مویش
به بهار خلقش، به بهشت خویش
به کـدام دم، دم زنـم از ثنایش
به کدام سر، سر فکنم به پایش
نفسش روایت، سخنش درایت
هدفش نبوت، کنفش ولایت
جلوات رویش، همه را هدایت
اثرات دستش، همهجا عنایت
منم و عطایش، دو خجسته آیت
نه در آن حدود و نه بر این نهایت
به خدا به قرآن، به رسول و آلش
که بـس اسـت فردا نگه بلالش
به خداست عبد و به دلش خدایی
به ثناس بسته دهن سنایی
همه خسروان را به درش گدایی
همه دلبران در قدمش فدایی
قد و قامتش را همه کبرایی
دمد از وجودم دم نارسایی
نـه توان ثنایش به زبان بیارم
نه توان قلم را به زمین گذارم
به تمام قرآن، به رسول داور
به جلال زهرا، به مقام حیدر
به صفا، به مروه، به منابه مشعر
به دو دخت زهرا به شبیر و شبر
به مقام سلمان، به قیام بوذر
به کمال میثم، به خلوص قنبر
که خدا ندارد بشری چو احمد
که بشر ندارد پدری چو احمد
هله ای دو عالم همه دم به کامت
ز فلک گذشته اثر کلامت
تو بگو که گویم سخن مقامت
تو بخوان که عالم شنود پیامت
ز بشر درودت ز خدا سلامت
همه جا قیامت شده با قیامت
چه شود بخوانی به نوای دیگر
چه شود برآیـی ز حرای دیگر
تو پیمبر استی به همه زمانها
تو خدایگانی به خدایگانها
کمی از زمینت همه آسمانها
به کفت زمامِ همهکهکشانها
قدمت فرازِ قلل جهانها
کلمات نورت، همه نقش جانها
تو زعیم بودی، همه انبیا را
تو پیمبر استی همه اولیا را
تو رسول بودی که نبود عالم
تو امام بودی و نبود آدم
به همه مؤخر ز همه مقدم
تو نبی اعظم تو رسولاکرم
تو دلیل بودی به کلیم در یم
تو مسیح بودی به مسیح در دم
تو خـدا جلالـی، تـو خـداپرستی
تو همیشه بودی، تو هماره هستی
تو رسول حق تا صف محشر استی
تو پیمبران را همه رهبر استی
تو مطهر استی، تو مطهر استی
تو فروتن استی، تو فراتر استی
تو امام حیدر، تو پیمبر استی
تو ز انبیا هم، همگی سر استی
نگهـی بـه «میثم» که ره تو پوید
همه از تو خواند، همه از تو گوید
***استاد حاج غلامرضا سازگار***