ما را برای گدایش شدن آفریده اند،
غُمری آب و هوایش شدن آفریده اند.
او را برای طواف و برای عروج،
مارا برایِ برایش شدن آفریده اند.
این خانوم با کرم، محترم را برای
وقف امام رضایش شدن آفریده اند،
اصلا تمامی ایران زمین را برای
ملک خصوصی پایش شدن آفریده اند،
هرچند نانی نداریم، گندم که داریم،
گیرم مدینه نرفتیم ما قم که داریم،
زهرا حضورش نیازی به مردم ندارد،
اصلا ظهورش مدینه یا قم ندارد،
بالی که این آسمان را ندارد، چه دارد؟
آن کس که این آستان را ندارد چه دارد؟
عصمت تباری که همسایه اش را ندیده،
همسایه اش نیز هم سایه اش را ندیده،
بانوی والا مقامی که مافوق نور است،
خورشید هفت آسمانی که مافوق نور است،
پروازها با قنوتش به بالا رسیدند،
اعجازها با نگاهش به عیسی رسیدند،
غیر از خدایا خدایا صدایی ندارد،
روی زمین غیر محراب جایی ندارد،
سجاده اش با مناجات کردن گره خورد،
هر صبح با نور خیرات کردن گره خورد،
امروز بارانی ترین عنایت به دستش،
فردا فراوان ترین ِ شفاعت به دستش،
از یک طرف دختر ِ مردِ مشکل گشاهاست،
از یک طرف خواهر ِ آبروی گداهاست.
او حلقهء اتصال رضا با جواد است،
باب الحوائج ترینی که بابِ مراد است،
وقتی که میخواست از خانه اش دربیاید،
یعنی به سمتِ حریم پیمبر بیاید،
دور و برش از برادر برادر قرُق بود،
راه از پسر های موسی ابن جعفرقرُق بود،
دست پسرهای موسی ابن جعفر نقابش،
پای پسرهای موسی ابن جعفر رکابش،
تا چادرش خاکی از ردپایی نگیرد،
تا معجر با حجابش به جایی نگیرد،
او آمد و مایهء افتخار همه شد،
دسته گل مریمی بهار همه شد،
گیرم نبودیم اما سلامش که کردیم.
گیرم ندیدیم، ما احترامش که کردیم.
ما سربلندیم از اینکه گلابش نکردیم،
با ازدحام سر کوچه آبش کردیم.
او آمد و طرز خواهر شدن را نوشت و
قربانِ قبل از برادر شدن را نوشت و،
چه خوب شد که مسیرش به مقتل نیوفتاد،
چه خوبتر که بارها از روی تل نیوفتاد.
گودالی از کشمکشهای لشکر ندید و
بالای سر نیزه ها سر ندید و....
×××علی اکبر لطیفیان×××