دود بود و دود بود و دود بود
گل میان آتش نمرود بود
شعله می پیچید بر گرد بهار
خون دل می خورد تیغ ذوالفقار
یک طرف گلبرگ اما بی سپر
یک طرف دیوار بود و میخ در
میخ یاد صحبت جبریل بود
شاهد هر رخصت جبریل بود
قلب آهن را محبت نرم کرد
میخ از چشمان زینب شرم کرد
شعله تا از داغ غربت سرخ شد
میخ کم کم از خجالت سرخ شد
گفت با در رحم کن سویش مرو
غنچه دارد، سوی پهلویش مرو
حمله طوفان سوی دود شمع کرد
هرچه قوت داشت دشمن جمع کرد
روز، رنگ تیره ی شب را گرفت
مجتبی چشمان زینب را گرفت
پای لیلی چشم مجنون می گریست
میخ بر سر می زد و خون می گریست
جوی خون نه تا به مسجد رود بود
دود بود ودود بود و دود بود
***حسن لطفی***
آتشی در جگر خود یله دارم فضّه !
باز از شهر مدینه گله دارم فضّه !
یاس در آتش و آن یار تحمل کرده است
داغِ عشق است که بر پیرهنم گل کرده است
خصم می خواست که در کوی علی ننشینم
پهلو آزرد که پهلوی علی ننشینم
با همین زخم جگرسوز برون خواهم زد
معرکه غرق جنون است ، به خون خواهم زد
آه ، برخیز کنون رزم به پا باید کرد
بنداز دست علی ، فضّه ! وا باید کرد
گرچه سرگرم جنون است سراپا دشمن
صادقانه سخنی هست مرا با دشمن
دست از پشت ببندید شب و شیطان را
شاد سازید دلِ هند و ابوسفیان را
جگر حمزه از این قوم شکافی خورده است
پس عجب نیست که بازوم غلافی خورده است
شادمانید از این کرده ی خود ، می دانم
آخر این بود تلافیِ اُحد ، می دانم
عبد اسلام همان است که سلمان باشد
نه که در پشت درِ مکه مسلمان باشد
چند بر این پل فرسوده قدم بگذارید ؟
یا در این راهِ نفرموده قدم بگذارید ؟
پَرِ جبریل امین شعله سرکش دارد
بوسه گاهِ نبی اکنون گُلِ آتش دارد
سپرِ ناله به همراه دلم دارم من
ذوالفقاری به کف از آهِ دلم دارم من
جان متاعی است به بازار حق ارزان بدهم
بگذارید که در راهِ علی جان بدهم
بشکنید آهِ مرا دست ، علی را مبرید
ای ز عصیان همه سرمست ، علی را مبرید
تا کنون آینه ی صبر پیمبر باشم
وای اگر رو به سوی قبر پیمبر باشم !
وای اگر صفحه ی پیشانی ، پرچین بکنم
ایها الناس بترسید که نفرین بکنم !
این سپاسی است که از دستِ دعا باید کرد
قُنفُذ این ناله ی زهراست، حیا باید کرد
*** حجت الاسلام و المسلمین جواد محمد زمانی***