ای حضور آسمان در جان خاک
یا حسین بن علی،روحی فداک
ای به طور موسوی روح کلیم
قبلهی عرفان، صراط مستقیم
ای شکوه آفرینش، ای یقین
آبروی مکتب، ای سالار دین
ای منای عشق را ذبح عظیم
ای طنین تازه در نای قدیم
ای شکوه عشق، فخر کائنات
ای خجل از نام تو شط فرات
ای جلال هر چه غیرت، هر چه مرد
قوّت بازوی قرآن در نبرد
وارث تیغ دو لب، خیبرگشا
یادگار فاطمه،بخت دعا
قوس محرابم خم ابروی توست
خطّ انعمت علیهم کوی توست
آب ها وقتی که توفان کی کنند
یاد آن لب های عطشان می کنند
گرچه باغت برگ ریز از دشمن است
خواهری داری که روح گلشن است
خواهری داری فراتر از شکوه
در مدیح او زبانک الکن است
چون به نامش می رسم درمانده ام
گریه ام باران خون و شیون است
زینبی داری که در خون و خطر
کودکان را دستهایش مامن است
زینبی داری که چون تیغ علی
خطبه اش حیرت افزای دشمن است
زینبی داری ستون خیمه هاست
عالمی در سایه سارش ایمن است
ای هدایت را چراغ راه ما
پاره ی جان رسولان الله ما
باغها را بویی از یاست بس است
تشنگان را نام عباست بس است
من نمیگویم که دست از دست داد
چشم گفت و هر چه هست از دست داد
یک تجلی دید و شد مدهوش او
پر شد از بوی خدا آغوش او
از وفاداری به تمکین ادب
رفت و از دریا برون شد تشنه لب
مشت آبی تا لبانش پر گشود
غیرت اما جلوهای دیگر نمود
با لب زخم و عطش چون خنده کرد
اشتیاق آب را شرمنده کرد
گرچه تیغ و دشنههایش فرش بود
دستهایش تکیهگاه عرش بود
خیمه را هر چند زخم افتاده بود
بر عمود قامتش استاده بود
تیر باران چون به سویش پر گرفت
قامت شهبازیاش شهپر گرفت
تا نگردد چشم غیرت شرمگین
تیر را گفتا که بر چشمم نشین
چونکه بر مشک آمد آن تیر ستیز
مشک شد بر حال سقا اشک ریز
دست چون افتاد در آن سوی دشت
دید دیگر نیست وقت بازگشت
دست را گفتا؛ برو ای حق پذیر
دامنش را زودتر از من بگیر
نیستم از تشنه کامی بیقرار
تشنهی اویم، مرا دریا چه کار
کاش فرصت داشتم در این ستیز
باز میرفتم به سویش سینهخیز
چشم میخواهم برای دیدنش
لب برای خاک پا بوسیدنش
دست یعنی دامنش گیرم مدام
سر نهم در پای آن والامقام
تشنگی هر چند بیتابم کند
یک نگاه دوست سیرابم کند
سجدهی خون اختیارش را گرفت
این نماز آخر قرارش را گرفت
***حسین اسرافیلی***