ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار تاسوعا - حسین اسرافیلی - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :101
بازدید دیروز :335
کل بازدید ها :6115366

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

ای حضور آسمان در جان خاک
یا حسین بن علی،روحی فداک 

ای به طور موسوی روح کلیم
قبله‌ی عرفان، صراط مستقیم

ای شکوه آفرینش، ای یقین
آبروی مکتب، ای سالار دین

ای منای عشق را ذبح عظیم
ای طنین تازه در نای قدیم

ای شکوه عشق، فخر کائنات
ای خجل از نام تو شط فرات

ای جلال هر چه غیرت، هر چه مرد
قوّت بازوی قرآن در نبرد

وارث تیغ دو لب، خیبرگشا
یادگار فاطمه،بخت دعا

قوس محرابم خم ابروی توست
خطّ انعمت علیهم کوی توست

آب ها وقتی که توفان کی کنند
یاد آن لب های عطشان می کنند

گرچه باغت برگ ریز از دشمن است
خواهری داری که روح گلشن است

خواهری داری فراتر از شکوه
در مدیح او زبانک الکن است

چون به نامش می رسم درمانده ام
گریه ام باران خون و شیون است

زینبی داری که در خون و خطر
کودکان را دستهایش مامن است

زینبی داری که چون تیغ علی
خطبه اش حیرت افزای دشمن است

زینبی داری ستون خیمه هاست
عالمی در سایه سارش ایمن است

ای هدایت را چراغ راه ما
پاره ی جان رسولان الله ما
باغ‌ها را بویی از یاست بس است
تشنگان را نام عباست بس است

من نمی‌گویم که دست از دست داد
چشم گفت و هر چه هست از دست داد

یک تجلی دید و شد مدهوش او
پر شد از بوی خدا آغوش او

از وفاداری به تمکین ادب
رفت و از دریا برون شد تشنه لب

مشت آبی تا لبانش پر گشود
غیرت اما جلوه‌ای دیگر نمود

با لب زخم و عطش چون خنده کرد
اشتیاق آب را شرمنده کرد

گرچه تیغ و دشنه‌هایش فرش بود
دست‌هایش تکیه‌گاه عرش بود

خیمه را هر چند زخم افتاده بود
بر عمود قامتش استاده بود

تیر باران چون به سویش پر گرفت
قامت شهبازی‌اش شهپر گرفت

تا نگردد چشم غیرت شرمگین
تیر را گفتا که بر چشمم نشین

چونکه بر مشک آمد آن تیر ستیز
مشک شد بر حال سقا اشک ریز

دست چون افتاد در آن سوی دشت
دید دیگر نیست وقت بازگشت

دست را گفتا؛ برو ای حق پذیر
دامنش را زودتر از من بگیر

نیستم از تشنه کامی بی‌قرار
تشنه‌ی اویم، مرا دریا چه کار

کاش فرصت داشتم در این ستیز
باز می‌رفتم به سویش سینه‌خیز

چشم می‌خواهم برای دیدنش
لب برای خاک پا بوسیدنش

دست یعنی دامنش گیرم مدام
سر نهم در پای آن والامقام

تشنگی هر چند بی‌تابم کند
یک نگاه دوست سیرابم کند

سجده‌ی خون اختیارش را گرفت
این نماز آخر قرارش را گرفت
***حسین اسرافیلی***


نویسنده سائل در یکشنبه 90/9/13 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<