لباس جنگ ندارد هنوز رزم ندیده
هنوز چشم رکابی ندیده پاش به دیده
کلاه خود به مو دارد ازکلاله و کاکل
دوباره حُسن حَسن را پدید کرده پدیده
ز نوک هر مژه دارد به جان خصم خدنگی
دو ابروان خمیده دو تا کمان کشیده
به گرد سو قدش سیزده بهار گذشته
به گرد ماه رخش ماه چهارده نرسیده
ز روی خود غزل ناب آفتاب سروده
ز موی خود شب شهر است و گیسوان دو قصیده
دو چشم همچو دو نرگس دو سیب سرخ دو گونه
به باغ سبز رخش تازه خط سبز دمیده
حسین پور حسن را جدا نمی کند از خود
وداع یوسف و یعقوب دیده هر که شنیده؟
بگو به آنکه زند ریشه نهال به تیشه
که هیچ سنگ دلی یاس را به تیشه نچیده
***استاد حاج علی انسانی***
ای مرگ، احلی من عسل در باور تو
بنگر عمو گریان نشسته در بر تو
ای بسمل عطشانِ در خون آرمیده
با من بگو آخر چه شد بال و پر تو
تو چشم تیز نیزه ها را خیره کردی
جانم فدای پهلوی افسونگر تو
دیدم عدو مویت میان پنجه دارد
با خنجر افتاده به جان حنجر تو
غارتگرانه چشم بر جسم تو دارند
همچون غنیمت گشته گنجِ پیکر تو
گفتم نقابت را مزن بالا که این قوم
دزدند و می دزدند رخشان گوهر تو
گویا ز جنگ سنگ بر گشتی عمو جان
این جای سنگ کیست مانده بر سر تو؟
این گرگهای تشنهی خون یتیمان
جمعند از چه جملگی دور و بر تو
ای کاش نجمه در حرم نشنیده باشد
آوای "مُردم یا عمو"ی آخر تو
***مصطفی متولی***