مأذنه بود و یک سکوت عجیب
مأذنه بود و بی صدایی محض
مأذنه بود و غصه ای سنگین
وز صدای اذان جدایی محض
**
مأذنه، آنکه پر هیاهو بود
حال اکنون اسیر فرجام است
باورت می شود! مکان اذان
پنج وعده همیشه آرام است
**
مأذنه آنکه پر تلاطم بود
بی تحرک ترین عمارت بود
در شگفتم چگونه شد که نریخت
این چنین ماندنش حقارت بود
**
بعد مرگ رسول مثل علی
مأذنه روزه ی سکوت گرفت
تا بیاید موذنش از راه
دل شکسته فقط قنوت گرفت
**
کار هر روز مأذنه این بود
به تماشای فاطمه می رفت
سایه اش هر غروب در ایوان
سجده بر پای فاطمه می رفت
**
وقت مغرب که فاطمه می شد
بهر راز و نیاز آماده
می شد او رو به قبله، می افتاد
سایه ی مأذنه به سجاده
**
تا اذان و اقامه سر می داد
اشک چشمش زلال می آمد
دیده تر رو به مأذنه می گفت
کاش می شد بلال می آمد
**
شد دعا مستجاب و در یک روز
بخت خوابیده حلقه بر در زد
فاطمه غرق شادمانی شد
چون بلال آمد و به او سر زد
**
خواهش فاطمه از او این بود
که دوباره اذان بگوید او
یک اذان مثل آن روزها، با
لکنت در زبان بگوید او
**
رفت او سوی مأذنه، امّا
دید این مأذنه، نه آن باشد
گفت با خود خدای من چه شده
که بهشتم پر از خزان باشد
**
دید بر دور مأذنه نقش است
چند بیت از سروده ی آتش
مأذنه هم سیاه چهره شده
سر و پا غرق دوده ی آتش
**
دست بر روی گوش خود بگذاشت
رو به قبله اذان باران گفت
فاطمه نیم خیز شد وقتی
بانگ الله اکبر از جان گفت
**
تا شهادت به حضرت حق داد
ناگه از دل کشید فاطمه آه
تاکه بر مصطفی شهادت داد
گفت زهرا به ناله یا ابتاه
**
لحظه ای بعد از آه او پر شد
مأذنه از صدای وا اُمّاه
می دویدند سوی او حسنین
دیده تر با نوای یا اُمّاه
**
حسن آمد به مأذنه او را
دیده گریان قسم به قرآن داد
اشک ریزان حسین آمد و گفت
بس کن آخر که مادرم جان داد
***سعید توفیقی***