این همه دست به سوی تو دراز است رضا !
باز مشت من و آغوش تو باز است رضا !
باز «من» دارد از آن دور تهی میآید
آن که میآید از آن دور جنازه است رضا !
زنده شد پیش نگاهت، تو خدایش شدهای
کفرِ «خورشید» پرستان پُرِ راز است رضا !
ادامه مطلب...
باده ازجام گهربار که باشدزیباست
می زدستان علمدارکه باشدزیباست
همه ی عمر هوادار غلامت بودی
بهر ما یار هوادارا که باشدزیباست
پر پرواز گشودیم ز حریمت به خدا
مقصد دل حرم یار که باشدزیباست
ادامه مطلب...
فضّه در باز کن امروز نگارم خوب است
باغبانم پس در باغ و بهارم خوب است
از چه با هول و بلا چشم به بستر داری
با علی حرف بزن جان بسپارم خوب است
چه کنم این همه از کوثر من خون نرود
مرحم تازه به زخمش بگذارم خوب است
ادامه مطلب...
از سر وحدت دم زدم هذا جنون العاشقین
کونین را بر هم زدم هذا جنون العاشقین
بر طره پر خم زدم بر حرف لا و لم زدم
شادی کنان بر غم زدم هذا جنون العاشقین
بر شور و بر غوغا زدم بر لا و بر الا زدم
بر جا و بر بیجا زدم هذا جنون العاشقین
ادامه مطلب...
ای فدای تو جنّ و روح و بشر
وی اسیر تو این همه یکسر
خانه ی جان بدون تو ویران
با تو ویرانه کاخی از مرمر
بسکه گیراست چشم نافذ تو
نمی افتد گدا ز منظر تو
ادامه مطلب...
میل باران، تب رطب داریم
صد و ده کوزه می به لب داریم
از گریبان پاره مان پیداست
از همه بیشتر طرب داریم
ما پیاله به دست مشهوریم
همه از میکده نسب داریم
ادامه مطلب...
آسمان گم گشته سنگی در بیابان شما
دست مهر و مه گره خورده به دامان شما
سفره داران ملاحت با همه شور افکنی
شورها دارند بر سر از نمکدان شما
روح می جوشد زخاک و مرده می آید به رقص
بس که می ریزد مسیح از لعل خندان شما
ادامه مطلب...
در آسمان چشم تو رأفت گذاشتند
آثاری از طلوع محبت گذاشتند
باخلقت تو ای همه ی آبروی خلق
منّت سر اهالی خلقت گذاشتند
تو آمدی که ما همگی متحد شویم
نام تو را منادی وحدت گذاشتند
ادامه مطلب...
آقای سامرا چقدر ناتوان شدی
خیلی شبیه مادر خود قدکمان شدی
عمری اسیر طعنه و زخم زبان شدی
تبعیدی مجاور یک پادگان شدی
آه ای بهار زرد و خزانی تو میروی
چون مادرت زمان جوانی تو میروی
ادامه مطلب...
شب تاریک هوای سحرش را می خواست
شهر انگار خسوف قمرش را می خواست
گوش? حجره کسی چشم به راه افتاده
حسن دوم زهرا پسرش را می خواست
حضرت عسگری از درد به خود می پیچد
زهر از سین? آقا جگرش را می خواست
ادامه مطلب...