ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

حبیب - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :162
بازدید دیروز :93
کل بازدید ها :6162468

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

خاصیت نگاه تو ما را خراب کرد
این آفتاب غوره ما را شراب کرد

آدم که گریه را پدرانه به ارث داد
یادش به خیر باد که کار صواب کرد

اندازه حساب شده باده می خورد
هر کس که رفت و آمد خود را حساب کرد

ترسیدم اینکه یار جوابم کند ولی
دیدم کریم بود و مرا مستجاب کرد

روی سپید اوست چراغ هدایتی
پیری که عشقبازی خود در شباب کرد

دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت
هجران روی تو دل ما را مذاب کرد

گریه امان دیدن روی تو را نداد
این آب را جمال تو بر خود حجاب کرد

جاری کن از دو دیده فراتی که غیر از این
باید طهارتی ز رخ آفتاب کرد

پاسخ بده به جای من از لابلای خلق
وقتی خدا به روز جزایم خطاب کرد

تا من،منم،ضمیر تو پیدا نمی شود
باید برای دیدن تو انقلاب کرد
***محمد سهرابی***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 91/11/26 | نظر

سقا که رفت...ساقی آب آوری که نیست
آتش گرفته میکده را ...ساغری که نیست

بوی لباس سوخته می‌آید از نسیم
باید که فکر کرد به آن معجری که نیست

رد غروب روی زمین رنگ خون کشید
عطر مدینه می‌وزد و مادری که نیست

با نعل تازه بر نفس دشت سُم زدند
یک دشت نیزه ماند ...وَ آن پیکری که نیست

قاری بخوان برای دلم سوره‌ی جنون
از نینوای سرخ همان حنجری که نیست

با تازیانه داغ تو را شعله داده‌اند
آتش گرفته خیمه و خاکستری که نیست

یک دشت اضطراب زمین را گرفته است
با گریه های خسته آن دختری که نیست

از بوسه ای که روی رگ آفتاب ماند
معلوم می‌شود که دگر خواهری که نیست

با اشک‌ها دخیل به گهواره بسته‌اند
باب‌الحوائج است علی اصغری که نیست

تا صبح عمه بود و بیابان و خارها...
وقت اذان رسید و علی اکبری که نیست

بر نیزه هم به روی شما سنگ می زنند
بر گونه شماست رد خنجری که نیست
 
حالا هزار و چارصدو چند سال بعد...
من آمدم شبیه همان کفتری که نیست

از سمت زیر پای شما گریه می‌شوم
تا پیش روی ضلع ششم، محشری که نیست

فطرس شدم به شوق شما آه می‌کشم
بالی نمانده است برایم ... پری که نیست

از شش جهت شکسته شدم در حضورتان
در بهت لحظه ماندم و چشم تری که نیست

حالا ضریح عشق تو را تازه می‌کنند
حالا پر از سکوتم و بالاسری که نیست
***حامد حجتی***


نویسنده حبیب در سه شنبه 91/11/24 | نظر

هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو

نسیم پنجرهء وحی!  صبح زود بهشت
"اذا تنفس ِ" باران هوای شبنم تو

تو در نمازی و چون گوشواره می لرزد
شکوه عرش خدا، شانه های محکم تو

به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟
به راز  عِزّةُ للّه  نقش خاتم تو

من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم
که میهمان همه ماییم و میزبان همه تو

تو کربلای سکوتی و چارده قرن است
نشسته ایم سر سفرهء مُحرم تو

چقدر جملهء"احلی من العسل " زیباست
و سالهاست همین جمله است مرهم تو

هوای روضه ندارم ولی کسی انگار
میان دفتر من می نویسد از غم تو

گریز می زند از ماتمت به عاشورا
گریز می زند از کربلا به ماتم تو

فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
***سید حمیدرضا برقعی***


نویسنده حبیب در یکشنبه 91/11/22 | نظر

با یک نگاه، عاشق خود را شهید کن
این جمعه را به یُمن قدم هات عید کن

داغ ندیدنت به دل هر شقایق ست
این جمعه، داغ باغچه را ناپدید کن

خورشید من! سری به دعاهای ما بزن
از قطره های کوچک باران خرید کن

بر روی هر چه مشق شب ماست خط بکش
شب را ورق بزن، دل ما را سپید کن

دستی به ذوالفقار ببر، روی خاک را
پاک از وفور ابن زیاد و یزید کن

"از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست"
امشب بیا و عالم ما را جدید کن
***محمدرضا سلیمی***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 91/11/19 | نظر

بخوان حماسه که از دل قرار برگردد
صفیر سوخته‌ام را شعار برگردد

صداقتم، به سریر کلام بنشیند
صراحتم به سخن، آشکار برگردد

به چهره‌ام تب غیرت، چنان گل اندازد
که صبر خشم‌ک‍ُشم را عذار برگردد

به رهگذر وقاحت نشسته‌ای تا چند؟
که ننگ رفته بر این لاله‌زار برگردد

در این بهشت عدالت، چه خیره می‌کوشی
که به مراد ستمکار، کار برگردد

ز خون ما و شما، آسیا بگردانند
قسم به خون که اگر روزگار برگردد

سنان ببارد اگر بر عمود قامت ما
گمان مبر، به یمین و یسار برگردد

بر این شهیدسرا، کفر بر نخواهد گشت
خلوصِ ما مگر از کردگار برگردد

جفای رفته بر این ملک برنمی‌گردد
مگر ز قبلة وحدت مدار برگردد

بخوان حماسه، که چابک‌سوار هم‍ّت ما
بر آن سر است به اصل و تبار برگردد

بیار مرکبِ بی‌زین و جوشنِ بی‌پشت
که مرد نیست که از کارزار برگردد

از این مدافعه، بی‌فتح برنمی‌گردیم
مگر که مرکب ما، بی‌سوار برگردد

بریز بادة ایثار کز دماغ تهی‌است
کسی کزین شب می، هوشیار برگردد

امید سرزدة من! خدای من تا چند
ز خ‍ُم سرای شهادت خمار برگردد
***قادر طهماسبی(فرید)***


نویسنده حبیب در چهارشنبه 91/11/18 | نظر

بیا به آینه ،قرآن ، به آب برگردیم
بیا به اسب، حماسه، رکاب برگردیم

بیا دوباره مروری کنیم خاطره را
به روزهای خوش التهاب برگردیم

کنون که موعظه درکاخ ها نمی گیرد
بیا به سرب، به سرب مذاب برگردیم

به دست های پر از پینه، سفره های تهی
به حرف اول این انقلاب برگردیم

اگر چه طی شده وقت سفر ولی ای دل
بیا به آینه ، قرآن به آب برگردیم
***مصطفی محدثی خراسانی***


نویسنده حبیب در چهارشنبه 91/11/18 | نظر

این جا کسی برای تو جا وا نمی کند
این خاک احترام به دریا نمی کند

شهرِ پر از هوی، نفسم را گرفته است
این جا کسی هوای مسیحا نمی کند

دنیا مرا برای خودش خواست ای رفیق
شیطان که فکر آدم و حوا نمی کند

پای تو کم کسی ز خودش دست شسته است
این جا کسی مسافرت از ما نمی کند

نامت برای رفع بلا روی تاقچه است
وَر نه کسی نگاه به آقا نمی کند

از سیر چشم های تو فیضی نمی برد
قومی که میل عالم بالا نمی کند

شب های عاشقان چقدر طول می کشد
ما را جدا ز خود شب یلدا نمی کند

خون می خوریم و شکر خداوند می کنیم
با ما فراق بهتر از این تا نمی کند
***محمد سهرابی***


نویسنده حبیب در شنبه 91/11/14 | نظر

ز من مپرس که عمری چه کار می کردم
گناه به محضر پروردگار می کردم

بیا و  آبرویم بخر که بین همه
به دوستی شما افتخار می کردم

چو شمع سوخته در محفل محبت تو
سرشک دیده ی خود را نثار می کردم

به یاد گلشن روی تو فصل هر پاییز
خزان باغ دلم را بهار می کردم

طلوع ماه محرم غم نهانم را
به جامه سیهم آشکار می کردم

برای سجده ز دوران خردسالی خویش
همیشه خاک نو را اختیار میکردم
 
ز کودکی چو نگاهم به آب می افتاد
سلامت از جگر داغذار می کردم

اگر حرام نبود ای شهید ماه حرام
به یاد تشنگیت انتحار می کردم

چو کودکی که به سوی پدر پناه برد
به دامن تو ز دوزخ فرار می کردم

به شوق دیدن ماه رخت به بستر مرگ
همیشه آرزوی احتضار می کردم

از آن تخلص خود را نهاده ام "میثم"
که وصف منقبت هشت و چار می کردم
***حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 91/11/12 | نظر

در باد خرامان شد بالای سپیدارت
آشفت و به رقص آمد در پای تو دستارت

موج از سر مستی هم در پای تو کف می زد
خورشید به کف بودی، دستان تو دف می زد

با دست صبا دادی گیسوی پریشان را
در باد رها کردی یاهوی پریشان را

از موج صدای تو، دریا به خروش آمد
خون در رگ دریا شد خونی که به جوش آمد
...
در پای تو اینک من با هلهله می رقصم
دیوانه ترین موجم با سلسله می رقصم

پیچیده صدای تو در کاسه ی مغز من
با این سر پر سودا پر مشغله می رقصم
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در چهارشنبه 91/11/11 | نظر

ای مفتخر خدای ز خلق جمال تو
دیده خدا کمال خودش در کمال تو

تو لایق صفات خدایی بدون شک
از این صفات هر چه که داری حلال تو

تو اشرف تمامی خلق دو عالمی
ای بهترین خلیفه حق خوش به حال تو

آن قدر شأن و مرتبه ات افضل است که
زهرا، علی، حسن وَ حسین اند آل تو

حالا که مهر و عشق تو گشته ست مال من
جان و دل و تمامی هستیم مال تو

ما بعد خانواده تو اهل دل شدیم
با "اسهد" اذان فصیح بلال تو

این سان طواف سنگ حجر می شود قبول
وقتی طواف می کند او دور خال تو

باغ جنان اگر چه چنین سبز و خرم است
شادابی و نشاط گرفت از قبال تو

من مرغ روی گنبد خضرایی توام
من بنده بزرگی و آقایی توام

ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در سه شنبه 91/11/10 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<