تشنه ی آب و عاطفه هستی
از نگاهت فرات می ریزد
از صدای گرفته ات پیداست
عطش از ناله هات می ریزد
**
نفست بند آمده؛ ای وای
عاقبت زهر کار خود را کرد
ادامه مطلب...
ناله وا جگر نزن اینقدر
جگرت را شرر نزن اینقدر
با صدای نفس نفس زدنت
پشت در بال و پر نزن اینقدر
بیشتر می زنند بر روی طشت
ناله بیشتر نزن اینقدر
ادامه مطلب...
بوی ظهور می رسد از کوچه های ما
نزدیک تر شده به اجابت دعای ما
دیگر دو بال آرزویمان شکسته است
از انتظار پر شده حال و هوای ما
این هفته هم سه شنبه شب جمکران گذشت
پاسخ نداشت این همه ، آقا بیای ما
ادامه مطلب...
ای کشتی نجات زمان کشتیم شکست
افتاده ام به ورطه گرداب خود پرست
در زیر تازیانه رگبار و صاعقه
پشتم خمید و رشته امید من گسست
دستم بگیر و ساحل امنی ببر مرا
می ترسم از تلاطم این موج های مست
ادامه مطلب...
بختت نه سپید است و نصیبت نه سیاهی
محکوم به مرگی چه بخواهی چه نخواهی
کو عشق که ما را برساند به رسیدن
کو تیغ که ما را برهاند ز تباهی
آبی به شهیدان عطشناک ندادیم
مردند لب شط فرات آن همه ماهی
ادامه مطلب...
نشسته ام که برای دلم هوار کنم
جواب کرده طبیبم، بگو چه کار کنم؟
اجازه هست بگویم چقدر خسته شدم
اجازه هست که نفرین به روزگار کنم؟
نگاه کن چقدر رنگ و روی من زرد است
چگونه این همه پاییز را بهار کنم؟
ادامه مطلب...
آنکه با عشق حسینی گشته همدم زینب است
آنکه بر سّر شهادت بوده مَحرم زینب است
آنکه شور افکنده با شور حسینی بر جهان
از ازل خو کرده با صد محنت و غم زینب است
آنکه نامش زِینِ اَب خوانده رسول کردگار
چون نگویم من صفای اسم اعظم زینب است
ادامه مطلب...
کربلایم بُرد فریاد رسایش
سینی بدستی که من و جانم فدایش
وقتی میان کوچه ی ما راه می رفت
بوی محرّم پخش می شد با صدایش
او کوچه گرد کوچه های بُغض باشد
در شهر اربابی که می میرد برایش
<** ادامه مطلب...
به ظاهر زائرم اما زیارت را نمی فهمم
من بیچاره لطف آشکارت را نمی فهمم
تو از من بیشتر مشتاق دیداری و من حتی
به دل افتادن گاه و گدارت را نمی فهمم
زیارت نامه می خوانم دلم از نور لبریز است
"اگر چه گاه معنای عبارت را نمی فهمم"
ادامه مطلب...
دست مرا گرفت و به دست قلم گذاشت
حسی که باز پای مرا در حرم گذاشت
حسی که اشکوار به چشمم قدم گذاشت
تا ((اشفعی لنا))به لبم دم به دم گذاشت
پس از کنار حجره ی پروین که رد شدم...
بی اختیار شعر سرودن بلد شدم
ادامه مطلب...