ماه در خون شناورم، قاسم
یادگار برادرم، قاسم
کم بزن دست و پا در آغوشم
جان مده در برابرم، قاسم
العطش گفتنت کبابم کرد
سوخت از پای تا سرم، قاسم
ادامه مطلب...
حت آن تحت الهنک محشر کند ابروی تو
یک حرم دل، دلربا سرگشت? گیسوی تو
تا صدای ناله آمد،که عمو مُردم بیا!
همچنان باز شکاری تاختم رو سوی تو
از سَر زین گو چگونه بر زمین افتاده ای
جای نیزه از دو سو پیداست بر پهلوی تو
ادامه مطلب...
همان وقتی که عمو بر تنت ردایت کرد
همینکه بال گشودی پسر صدایت کرد
گره به بند نقابت زد و میان حرم
پس از دو بوسه به پیشانیت دعایت کرد
کنار عمه نشست و برای نجمه گریست
و خیمه گاه تو را حجله عزایت کرد
ادامه مطلب...
بی تو در بین حرم بانگ عزا افتاده
وای قاسم، عوضِ وا عطشا افتاده
چاره ای کن که نمانند به رویِ دستم
عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده
گیسویِ مادرِ تو باز شده در خیمه
تا که گیسویِ تو در دستِ بلا افتاده
ادامه مطلب...
آیینه ی مرد جمل آمد به میدان
یک شیر دل مانند یل آمد به میدان
با سیزده جام عسل آمد به میدان
ای لشگر کوفه اجل آمد به میدان
باید که قبر خویش را آماده سازید
در دل جگر دارید اگر بر او بتازید
ادامه مطلب...
خواستم دل را بساط غم کنم
تا ز داغی عزایت کم کنم
بر کویرخشک لبهایت چو ابر
بارشی میخواستم نم نم کنم
دست از عمه کشیدم آمدم
تا که از آه تو قدری کم کنم
ادامه مطلب...
چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا
دل سرگشته کجا وصف رخ یار کجا
قص? عشق من و زلف تو دیدن دارد
نرگس مست کجا همدمی خار کجا
سرّ عاشق شدنم لطف طبیبانه توست
ور نه عشق تو کجا این دل بیمار کجا
ادامه مطلب...
دستش از عمه کشید و بدنش می پیچید
زیر پایش عربی پیرهنش می پیچید
گِردبادی ز خیامی به نظر می آمد
گِردش انگار زمین و زمنش می پیچید
می دوید و سپهی دیده به او دوخته بود
و طنین رجزش تا وطنش می پیچید
ادامه مطلب...
کِل کشیدند که حس کرد عمو افتاده
نگران شد نکند چنگِ عدو افتاده
پر گرفت از حرم و عمه به گَردش نرسید
دید از اسب به گودال به رو افتاده
سنگ و تیر از همه سو خورده، سنان از پهلو
لشکری زخم به جان و تنِ او افتاده
ادامه مطلب...
ای علی و فاطمه را نور عین
چشم الهی نگهم کن حسین
حـرّ گـرفتار ز راه آمـده
در پی یـک نیم نگاه آمده
نار بُدم نور صدا زد مـرا
چشم تو از دور صدا زد مرا
ادامه مطلب...