رضا اگر چه به صورت، از آن حرم دورم
من از تو دور که باشم، ز خویش هم دورم
میان اینهمه دوری ترانه دل من
شده «تو با منی اما من از خودم دورم»
تو آفتابی و با من نفس نفس نزدیک
به رنگ سایه گر از تو قدم قدم دورم
جدا ز کوی تو آنقدر دورم از شادی
که از وجود به اندازه عدم دورم
اگر که یک قدم آیم سوی خراسانت
همان قدَر به خدا از غروب و غم دورم
شدهست فاصله در پیش رو گناهانم
به من مگو منِ بیچاره از تو کم دورم
مگر که اینهمه بیچارگی کم است که من
کبوتر توأم امّا از آن حرم دورم
غریبِ غُربتم از حضرت رضا مهجور
گدای مطلقم از مطلقِ کرم دورم
اگر چه منّت عینُ النعیمِ لطفت هست
ولی ز کوی تو یا «غایه النِعم» دورم
ز حادثات جهانی تو خود پناهم باش
مکن از آن حرمِ امنِ محترم، دورم
ز فیض عام تو ای آفتاب ملّتها
ز بارگاه تو ای قبله اُمم، دورم
هر آنچه رحمت و فضل و سخا و لطف ترا
حساب میکنم، از تو به هر رقم، دورم
ز مشهدت که خیابان آن «ارم» خوانند
از آن حرم نه، که از روضه ارم، دورم
به کفشداری و فرّاشیات امیدم هست
اگر ز خدمت آن شاه پر خدم دورم
مگر تو بر سرم از لطف پای بگذاری
که مورم و ز سلیمان محتشم دورم
اگر چه گم نکنم کوکب هدایت تو
مکن ز کوی خود ای «نور فی الظُلَم» دورم
فکیف أقطع منک الرجاءَ یا مولا؟
أجب بفضلک یا کاشف الهمم، دورم
کسی زبان مرا در غمت نمیفهمد
که از امیر عرب، خسرو عجم دورم
زیارت تو طلب دارم از خدا، تا کی
به شکل «لا» ز در خانه «نعم» دورم؟
اگر چه زائر عارف نیام، ز محضر خود
مکن به جان جوادت دهم قسم- دورم
غریب عالم محرومیام، ولی از خویش
مدار، ای به کرم در جهان عَلَم، دورم
همینکه خواب روم، بر ضریح توست سرم
همینکه باز کنم پلکها ز هم، دورم
هزار شب بشوم همجوارتان از شوق
دوباره پیش خودم فکر میکنم دورم
دلم برای تو ننوشته شعر خود خوانده
تو با منی اگر از دفتر و قلم دورم
اگر طلب کنیام، جان دهم ز شوق، اینبار
که دوریات نکند از تو باز هم دورم
***محمد سعید میرزایی***
خواستم تا شبی قلم بزنم
خط سرخی بروی غم بزنم
خواستم تا به یاری خورشید
در سیاهی شب قدم بزنم
تا که مخلوط عشق و عقلم را
باز از نو دوباره هم بزنم
مثل هر بار عشق آمد و من
لاجرم حرف از دلم بزنم
حرف دل حرف عشق حرف رضاست
باید از شاه طوس دم بزنم
با دو بال کبوتری وارم
می پرم تا سری حرم بزنم
می پرم تا به ماورا برسم
به حریمی پر از خدا برسم
باز امشب حرم چراغان است
درودیوار ریسه بندان است
ابرها را ببین که آمده اند
باز وقت نزول باران است
ظاهرا باز کعبه می سازند
قبله گاهی که در خراسان است
آسمان با ستاره و ماهش
در زمین مدینه مهمان است
جبرئیل از بهشت آمده و
روی دستش گلاب وقرآن است
نجمه او را بغل گرفته ببین
لبش امشب چقدر خندان است
غرق گلبوسه کرد رویش را
میزند شانه باغ مویش را
چون نسیم بهار آمده ای
چقدر باوقار آمده ای
از تنت بوی یاس می آید
ز کدامین دیار آمده ای
گفته بودی مدینه گریه کنند
با دلی بی قرار آمده ای
از دل زائران خسته ی خود
تا بشویی غبار آمده ای
کرده ای پهن دام عشقت را
آخر اینجا چه کار آمده ای
فکرکردی دلم اسیرت نیست
که به قصد شکار آمده ای
من از اول کبوترت بودم
جلد صحن منورت بودم
هر زمان غصه ای عذابم داد
نام تو بردم و شدم دلشاد
میهمان نه که خانه زاد توام
خاکبوس قدیم گوهر شاد
حرم تو فقط خراسان نیست
دل من هم شده رضا آباد
آمدم تا که حرفهایم را
بزنم با تو ، هر چه بادا باد
چشم درچشم حلقه های ضریح
دست در دست پنجره فولاد
با دلی غرق خواهش آمده ام
قسمت می دهم به جان جواد
کربلای مرا هم امضا کن
راه آن را بروی من وا کن
مثل ابری به روی ایرانی
مظهر رحمتی ، تو بارانی
غیر رویت کجا طواف کنم
که شما کعبه ی فقیرانی
با تو در آسمان رها هستم
بی توام در قفس چو زندانی
حاجتم را نیامده دادی
حرف دل راچه خوب می دانی
مثل هر بار از دو چشمانم
قصه های نگفته میخوانی
موقع مرگ منتظر هستم
مثل آن پیرمرد سلمانی
لحظه ها را برای آمدنت
می شمارم؛صفای آمدنت
دل من مال توست آقا جان
که به دنبال توست آقا جان
روی آن شاخه های بارورت
میوه ی کال توست آقا جان
یا که در بزمتان عزادار و
یا که خوشحال توست آقاجان
در عزای مصیبت جدت
نخی از شال توست آقا جان
به خدا آرزوی لب هایم
بوسه بر خال توست آقاجان
وقت تحویل سال اگر آیم
سال من سال توست آقاجان
در دلم ابر ماتم آمده است
باز بوی محرم آمده است
کار دل را دوباره در هم کن
سینه را کربلایی از غم کن
ماه ذیقعده و زیارت تو
باز پابوسی ات نصیبم کن
کمی از اشک خود به چشمم ده
دیدگان مرا پر از نم کن
دلمان را بگیر، دست خودت
فقط آماده ی محرم کن
چایی روضه هایمان را با
کوثر اشک فاطمه دم کن
بهر شب های ماه ماتممان
مجلس روضه ای فراهم کن
این دل تنگم عقده ها دارد
گوییا میل کربلا دارد
***محمد علی بیابانی***
آنانکه عاشقند به دنبال دلبرند
هر جا که می روند تعلق نمی برند
از آنچه که وبال ببینند خالی اند
عشاق روزگار ، سبکبال می پرند
پرواز می کنند به هر جا که جلوه ای ست
گاهی ملائک اند و گاهی کبوترند
دل را به دست هر کس و ناکس نمی دهند
دلداده ی قدیمی آل پیمبرند
آنان که عاشق علی و فاطمه شدند
مدیون خانواده موسی بن جعفرند!
ما عاشقیم عاشق زهرا و حیدریم
ما شیعیان کشور موسی بن جعفریم
آدم بدون مهر تو انسان نمی شود
سلمان بدون عشق مسلمان نمی شود
آن گردنی که تیغ تو را بوسه می زند
سوگند می خوریم ، پشیمان نمی شود
وقتی کبوتران حریمت ، گرسنه اند
گندم برای سفره ما ، نان نمی شود
باید هزار قرن ، حکومت کنی مرا
سلطان چند روزه ، که سلطان نمی شود
تو خوب جایی آمده ای سروری کنی
هر رعیتی که رعیت ایران نمی شود
تو هشتمین پیمبر قرآنی منی
حق خدا و حق مسلمانی منی
تو آسمان عشقی و خورشید گنبدی
خورشید هشتمی و به ایران خوش آمدی
تو سجده ای و ساجد و مسجود و مسجدی
تو عابدی و معبود و معبدی
تو کربلایی و نجفی و مدینه ای
یعنی شهید و شاهد و مشهود و مشهدی
نُه چشمه از علوم ، به قلب تو جاری است
با این حساب ، عالم آل محمدی
تو آمدی و آمدنت رفتنی نداشت
مانند آفتاب تو در رفت و آمدی
ای آبروی جن و ملک خاکبوسی ات
عالم فدای جلوه شمس الشموسی ات
زائر شدم نسیم ، صدای مرا گرفت
از دستم التماس دعای مرا گرفت
یک شب کنار پنجره فولاد ، مادرم
آن قدر گریه کرد ، شفای مرا گرفت
یک پارچه گره زد و تا سالهای سال
« سهمیه امام رضا » ی مرا گرفت
صحن تو ، آسمان تو ، گنبد طلای تو
حتی مجال کرب و بلای مرا گرفت
ایمان نداشتم که ضمانت کنی مرا
تا اینکه آهو آمد و جای مرا گرفت
ای دستگیر صبح قیامت سرم فدات
هم خانواده هم پدر و مادرم فدات
ای مهربانترین کرم سفره ی گدا
یا ایها الرئوفی و یا ایها الرضا
امشب خدا کند که تو را ای حضور سبز
این قوم اشتباه نگیرند با خدا
ای لطف بی نهایت شبهای زائران
یکبار ما ، سه بار شما ، پیش ما بیا
. . . .
با گریه های توست اگر گریه می کنیم
ای روضه خوان گریه ی ابن شبیب ها
یابن شبیب گریه فقط بر غم حسین
یابن شبیب گریه فقط بهر کربلا
یابن شبیب جد مرا سر بریده اند
پیش نگاه عمه ما سر بریده اند
***علی اکبر لطیفیان***
*سپاس از شعر شاعر*
ای کاش حرم بودم و مهمان تو بودم
مهمان تو و سفره احسان تو بودم
یک عمر گذشت و سر و سامان نگرفتم
ای کاش فقط بیسر و سامان تو بودم
تا چشم گشودم به دلم مهر تو افتاد
زآن روز چو آهوی بیابان تو بودم
طوفان عجیبی است غم عاشقی تو
چون موج اسیر تو و طوفان تو بودم
ای گنبد تو عشق ، من خسته دل ای کاش
چون کفتر پر بسته ایوان تو بودم
یک پنجره فولاد دلم تنگ تو آقاست
ای کاش ز زوار خراسان تو بودم
***مهدی صفی یاری***
رسید تا فلکه آب و روبروی حرم
گذاشت دست به سینه : سلام سوی حرم
لب زمین دو چشمش دوباره باران خورد
در آستانه دریا گرفت بوی حرم
گذاشت صورت خود را به صورت یک در
نفس کشید و نفس شد به رنگ و روی حرم
تمام حس عطش را به کاسه ها نوشید
و پر شد از تب و تاب لب سبوی حرم
در آن طرف پدری که خمیده . با گریه
گره زده پسرش را به آبروی حرم
چقدر قطره به دریا رسیدنش زیباست
چقدر زمزمه جاری شده به جوی حرم
در ازدحام توسل ز چشم من گم شد
ضریح بود و هزاران دعای توی حرم
شکست بین نماز زیارت آقا
شکست و ریخت قنوتش به گفتگوی حرم
***
شفا گرفته مریضی ...زدند نقاره
صدای معجزه پیدا شد از گلوی حرم
***
گذاشت دست به سینه .عقب عقب برگشت
رسید تا فلکه آب و روبروی حرم
***علیرضا لک***
"رافت" در آستان تو تفسیر میشود
دل با خیال حسن تو تسخیر میشود
صدها هزار نامه آلوده از گناه
با یک نگاه عفو تو تطهیر میشود
پیش از اجل به خانه چشمم قدم گذار
تعجیل کن! فدات شوم! دیر میشود
حتی سکوت در حرم تو عبادت است
اینجا نفس به یاد تو تکبیر میشود
اینجا اگر کبوتر دل آید از بهشت
اطراف گندم تو زمین گیر میشود
دیوانه میشود دل عاقل در این حرم
دیوانه ای که عاشق زنجیر میشود
صیاد را به نیم نگهت صید میکنی
آهو به یک ضمانت تو شیر میشود
***استاد حاج غلامرضا سازگار***
در بند هواییم، یا ضامن آهو!
در فتنه رهاییم، یا ضامن آهو!
بی تاب و شکیبیم، تنها و غریبیم
بی سقف و سراییم، یا ضامن آهو!
عریانی پاییز، خاموشی پرهیز
بی برگ و نواییم، یا ضامن آهو!
سرگشتهتر از عمر، برگشتهتر از بخت
جویای وفاییم، یا ضامن آهو!
آلودهی بدنام، فرسودهی ایام
با خود به جفاییم، یا ضامن آهو!
آلوده مبادا، فرسوده مبادا
این گونه که ماییم، یا ضامن آهو!
پوچیم و کم از هیچ، هیچیم و کم از پوچ
جز نام نشاییم، یا ضامن آهو!
ننگینی نامیم، سنگینی ننگیم
در رنج و عناییم، یا ضامن آهو!
بی رد و نشانیم، از دیده نهانیم
امواج صداییم، یا ضامن آهو!
صید شب و روزیم، پابند هنوزیم
در چنگ فناییم، یا ضامن آهو!
چندی است به تشویش، با چیستی خویش
در چون و چراییم، یا ضامن آهو!
با دامنی اندوه، خاموشتر از کوه
فریاد رساییم، یا ضامن آهو!
مجبور مخیّر، ابداع مکرر
تقدیر قضاییم، یا ضامن آهو!
افتاده به عصیان، تن داده به کفران
آلودهرداییم، یا ضامن آهو!
حیران شدهی رنج، طوفانزدهی درد
دریای بکاییم، یا ضامن آهو!
تو گنج نهانی، ما رنج عناییم
بنگر به کجاییم، یا ضامن آهو!
با رنج پیاپی، در معرکهی ری
بی قدر و بهاییم، یا ضامن آهو!
نه طالع مسعود، نه بانگ خوش عود
زندانی ناییم، یا ضامن آهو!
در غربت یمگان، در محبس شروان
زنجیر به پاییم، یا ضامن آهو!
رانده ز نیستان، مانده ز میستان
تا از تو جداییم، یا ضامن آهو!
سودای ضرر ما، کالای هدر ما
اوقات هباییم، یا ضامن آهو!
دلخسته و رسته، از هر چه گسسته
خواهان شماییم، یا ضامن آهو!
روزی بطلب تا، یک شب به تمنا
نزد تو بیاییم، یا ضامن آهو!
در صحن و سرایت، ایوان طلایت
بالی بگشاییم، یا ضامن آهو!
با ما کرم تو، ما در حرم تو
ایمن ز بلاییم، یا ضامن آهو!
چشم از تو نگیریم، جز تو نپذیریم
اصرار گداییم، یا ضامن آهو!
در حسرت کویت، با حیرت رویت
آیینهلقاییم، یا ضامن آهو!
مشتاق زیارت، تا جبههی طاعت
بر خاک تو ساییم، یا ضامن آهو!
گو هر چه نباید، گو هر چه بباید
در کوی رضاییم، یا ضامن آهو!
آیا بپذیری، ما را بپذیری؟
در خوف و رجاییم، یا ضامن آهو!
مِهر است و اگر قهر، شهد است و اگر زهر
تسلیم شماییم، یا ضامن آهو!
فریادرسی تو، عیسینفسی تو
محتاج شفاییم، یا ضامن آهو!
هر چند گنهکار، هر قدر سیهکار
بی رنگ و ریاییم، یا ضامن آهو!
ما بندهی درگاه، در پیش تو، اما
در عشق خداییم، یا ضامن آهو!
در رنج و تباهی، وقتی تو بخواهی
آزاد و رهاییم، یا ضامن آهو!
ای چشمهی خورشید، مهر تو درخشید
در عین بقاییم، یا ضامن آهو!
ما همسفر شوق، فریادگرشوق
آوای دراییم، یا ضامن آهو!
همخانهی شبگیر، همسایه تأثیر
پرواز دعاییم، یا ضامن آهو!
همراز به خورشید، دمساز به ناهید
در شور و نواییم، یا ضامن آهو!
همصحبت صبحیم، همسوی نسیمیم
همدوش صباییم، یا ضامن آهو!
ما خاک ره تو، در بارگه تو
گویای ثناییم، یا ضامن آهو!
سوگند الستیم، پیمان نشکستیم
در عهد «بلی»ییم، یا ضامن آهو!
یار ضعفا تو، خود ضامن ما تو
ما اهل خطاییم، یا ضامن آهو!
هم مسکنت ما، هر مرحمت تو
مسکین غناییم، یا ضامن آهو!
از فقر سرودیم، یا فخر نمودیم
فخر فقراییم، یا ضامن آهو!
نه نقل فلاطون، نه عقل ارسطو
جویای هداییم، یا ضامن آهو!
هنگامهی وهم آن، کجراههی فهم این
ما اهل ولاییم، یا ضامن آهو!
از گوهر پاکیم، از کوثر صافیم
فرزند نیاییم، یا ضامن آهو!
چاووش شب رزم، سرجوش تب رزم
شوق شهداییم ، یا ضامن آهو!
ایمان به تو داریم، یونان بگذاریم
تشریکزداییم، یا ضامن آهو!
منشور نشابور، سرسلسلهی نور
با حکمت و راییم، یا ضامن آهو!
تو راه مجسّم، گر راه به عالم
جز تو بنماییم، یا ضامن آهو!
تا صور قیامت، با شور ندامت
شایان جزاییم، یا ضامن آهو!
همراهی استاد آگاهیمان داد
کز تو بسراییم، یا ضامن آهو!
این بخت سهیل است،کش سوی تو میل است
در نور و ضیاییم، یا ضامن آهو!
زین نظم بدایع، وین اختر طالع
اقبالهماییم، یا ضامن آهو!
***سهِیل محمودی***
منبع
گل می کند بهار تو در باغ سینه ها
پر می شود ز باده ی تو آبگینه ها
نقاره می زنند به بامت فرشتگان
حتما شفا گرفته ز دست تو سینه ها
دیگر غریب نیستی ای آشنا ترین
تایید می کند سخنم را قرینه ها
اول همین که سمت حریم تو آمدند
صدها هزار مرد غریب از مدینه ها
دیگر هم آن که از نفس تو غریب ماند
در سینه های عاشق وصل تو کینه ها
تجدید کن حکومت خود را به قلبها
اینجا فراهم است برایت زمینه ها
گرم فضا نوردی خوف و رجا شدیم
آیا به ما نمی رسد آخر سفینه ها
دارد حکایت از عشاق گنبدت
یعنی که زرد باد رخ از عشق بی حدت
هر سر که از خیال تو پر شور می شود
دریای بر کرانه ای از نور می شود
در شعله ی محبت تو سینه تا گداخت
غرق تجلی است وشب طور می شود
با هر "وان یکاد" لبان فرشته ها
صد چشم زخم از حرمت دور می شود
فردا که موج خیز هراس است زائرت
در ساحل نجات تو محشور می شود
با پلک بسته آمده دشمن به جنگ تو
از بس حریم قدس تو پر نور می شود
چون حوض کوثر است گوارا عقیق تو
فوق بهشت آمده صحن عتیق تو
ما را به گوشه حرم خود مقیم کن
مهمان مهربانی دست کریم کن
تا شعله زار شوق تو بالی بگسترد
ای صبح، دشت عاطفه را پر نسیم کن
دربانی حریم تو در آرزوی ماست
ما را عصا به دست بخواه و کلیم کن
مژگان ما که سمت شکوه تو وا شده است
وقف غبار روبی فرش و گلیم کن
بی اطلاع از اول و از آخر خودیم
ما را که حادثیم، رهین قدیم کن
این دل زجنس پنجره فولاد تو نبود
یعنی که زود می شکند از فراق، زود
خورشید گرم چیدن بوسه زماه توست
گلدسته ها منادی شوق پگاه توست
آری شگفت نیست که بی سایه می روی
خورشید هم زسایه نشینان ماه توست
از چشم آهوان حرم می توان شنید
این دشتها به شوق شکار نگاه توست
بالای کاشی حرم تو نوشته است
هرجا دلی شکست همان بارگاه توست
با این که سال هاست سوی طوس رفته ای
اما هنوز چشم مدینه به راه توست
یعنی که کاش فصل غریبی گذشته بود
دیگر مسافرم زسفر بازگشته بود
هرچند سبز مانده گلستان باورت
آیینه ای جز آه نداری برابرت
راه از مدینه تا به خراسان مگر کم است
با شوق دیدنت شده آواره خواهرت
دیگر دلی به یاد دل تو نمی طپد
بالی نمانده است برای کبوترت
...
مثل نسیم می رسد از ره جواد تو
یعنی نمی نهی به روی خاکها سرت
تنها به کرب و بلا سرنهاده بود
مردی که داشت نوحه گری مثل مادرت
اشک تو هست تا به ابد روضه خوانمان
تا کربلاست همسفر کاروانمان
***جواد محمد زمانی***
نام تو را بردم زمستانم بهاری شد
در خشکسالی دلم صد چشمه جاری شد
بعد از زمانی که گدایی تو را کردم
دار و ندار من عجب دار و نداری شد
گفتند جای توست دل را شستشو کردم
پس می شود از خادمان افتخاری شد
می خواستند از هر طرف تو جلوه گر باشی
این گونه شد دور حرم آئینه کاری شد
گاهی اسیری لذت آهو شدن دارد
بیچاره آنکه از نگاه تو فراری شد
گرد ضریحت با من و گرد دلم با تو
بی تو دوباره این دلم گرد و غباری شد
من سائل بی چیز اطراف حرم هستم
من سالهای سال دنبال کرم هستم
***
ای حاجت محتاج ترین ها آقا
ای ذکر دخیل بستنم یا آقا
یک لال کنار پنجره فولادت
یکدفعه صدا میزند آقا ....آقا.....
***علی اکبر لطیفیان***