به ظاهر زائرم اما زیارت را نمی فهمم
من بیچاره لطف آشکارت را نمی فهمم
تو از من بیشتر مشتاق دیداری و من حتی
به دل افتادن گاه و گدارت را نمی فهمم
زیارت نامه می خوانم دلم از نور لبریز است
"اگر چه گاه معنای عبارت را نمی فهمم"
ادامه مطلب...
من ندیدم که کریمی به کرم فکر کند
به چه مقدار به زائر بدهم فکر کند
از شما خواستن عشق است ضرر خواهد کرد
هرکه دروقت گدایی به رقم فکر کند
بهتر این است که زائر اگر آمد به حرم
دوقدم عشق بورزد سه قدم فکر کند
به کف صحن به گنبد به غم گوهرشاد
زیر این قبه به هستی به عدم فکر کند
به دو گلدسته دو تا ساق به دوش گنبد
به رواقی که شده پیش تو خم فکر کند
ادامه مطلب...
عاشقت شد از ابتدا این قدر
دوست دارد تو را خدا این قدر
بغلِ کعبه هم به جان خودت
ما نگفتیم ربّنا این قدر
بی سبب نیست شهرت آهو
آن قدر گریه کرد تا این قدر...
حرمت می رسیم زود به زود
دل نبرده کسی ز ما این قدر
چقَدَر عاشق خودت شده ای
جلوی آینه نیا این قدر
کربلا رفتم و نجف رفتم
من ندیدم برو بیا این قدر
ادامه مطلب...
ای در هراس روز قیامت پناه من
ای آشنای اشک من و سوز و آه من
دل پیش تو بهانه ی غربت نمی کند
ای دلبر همیشگی و دلبخواه من
از بنده زادگان توأم ثامن الحجج
بیجا نگفته ام که تو باشی اله من
با تو چه زود ناز مرا می خرد خدا
ای تا حریم قرب خدا شاهراه من
ناراضی از کنار تو هرگز نرفته ام
نومید کی شود ز عطایت نگاه من
من در حریم قدس تو تطهیر می شوم
می ریزد از دعای تو بار گناه من
گفتی برای دیدن من زود می رسی
ای انتظار لحظه ی مرگم گواه من
اینجا مدینه، مکه، نجف یا که کربلاست
اینجا بهشت روی زمین جنت الرّضاست
*** حسن علیپور ***
نگاه می کنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
"من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب"
و بغض می کنم این شعر پشت نیسان را
چراغ قرمز و من محو گل فروشی که
حراج کرده غم و رنج های انسان را
کلافه هستم از آواز و ساز از چپ و راست
بلند کرده کسی لای لای شیطان را
چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد
چقدر آه کشیدم شهید چمران را
ولیعصر...ترافیک...دود...آزادی...
گرفته گرد و غبار اسم این دو میدان را
غروب می شود و بغض ها گلوگیرند
پیاده می روم این آخرین خیابان را...
عزیز مثل همیشه نشسته چشم به راه
نگاه می کند از پشت شیشه باران را
دو هفته ای ست که ظرف نباتمان خالی ست
و چای می خورم و حسرت خراسان را
سپرده ام قفس مرغ عشق را به عزیز
و گفتم آب دهد هر غروب گلدان را
عزیز با همه پیری عزیز با همه عشق
به رسم بدرقه آورده آب و قرآن را
سفر مرا به کجا می برد؟ چه می دانم
همین که چند صباحی غروب تهران را...
صدای خوردن باران به شیشه ی اتوبوس
نگاه می کنم از پنجره بیابان را
نگاه می کنم و آسمان پر از ابر است
چقدر عاشقم این آفتاب پنهان را...
چقدر تشنه ام و تازه کربلای یک است
چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را
نسیم از طرف مشهد الرضاست...ولی
نگاه کن! حرم سرور شهیدان را ...
***حسن بیاتانی***
باید به قد عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دل می کنم از آنکه دل ازتو بریده است
دل می دهم به دست تو تا بیدلم کنند
امشب کمیت شعرم اگر لنگ می زند
فردا به لطف چشم شما دعبلم کنند
ایمان راستین هزاران رسول را
آمیخته اگر که در آب و گلم کنند-
-شاید خدا بخواهد و با گوشه چشم تان
بر رتبه ی غلامی تان نائلم کنند
وقتی سرشت آب و گلم را ازل خدا
بر آن نوشت رعیت سلطان ارتضا
در هشتمین دمی که خدا بر زمین دمید
بوی بهشت هفتم او ناگهان وزید
از شش جهت نسیم خبر داد و بعد از آن
از پنجره صدای اذان خدا رسید
چار عنصر از ولادت او جان گرفته اند
یعنی زمین به یمن وجودش نفس کشید
از صلب سومین گل سرخ خدا حسین
ایران گرفته بوی دو آلاله ی سپید
از هشت بیخود این همه پایین نیامدم
یک حرف بیشتر چه کسی از خدا شنید
توحید ، حرف محوری دین انبیاست
شرط رضا به حکم أنا من شروطهاست
از برکتت نبود اگر ، نان نداشتیم
باران نبود غیر بیابان نداشتیم
سوگند بر تو ای سر و سامان زندگی
بی تو نه سر که این همه سامان نداشتیم
این حوزه ها نفس به هوای تو می کشند
لطفت اگر نبود ، مسلمان نداشتیم
ای آرزوی هر سفر دل از ابتدا
ما قبله ای به غیر خراسان نداشتیم
ما رعیت ری ایم که سلطان به جز رضا
ارباب جز حسین در ایران نداشتیم
خون حسین دررگ ودرریشه ی من است
علم رضا معلم اندیشه ی من است
بالا بلند گفته که طوبی تر از تو نیست
یوسف به حرف آمده زیباتر از تو نیست
گفتند پاره ی تن پیغمبر منی
انگار بعد فاطمه زهراتر از تو نیست
برگ درخت کاشته ی دستهای تو
باشد گواه ما ، که مسیحاتر از تو نیست
این قطره ها به سمت شما رود می شوند
آخر در این دیار که دریاتر از تو نیست
ما تشنه ایم ، تشنه دست نوازشت
آبی در این سراچه گواراتر از تو نیست
این کوهها به عشق شما هشت می شوند
یادآوران نام تو در دشت می شوند
آرامشی اگرچه سراسر تلاطمی
دریای بیکرانه ی امید مردمی
بند آورد زبان مرا بارگاه تو
ای آنکه رستخیر عظیم تکلمی
هر بار نام مادرتان را می آورم
گل می کند کناره اشکت تبسمی
شاعر کنار حسن لب تو سروده است
روییده لاله در دل این سبز گندمی
من چون غبار گرم طوافم به دور تو
تو قبله گاه هفتم و خورشید هشتمی
در هفت شهر عشق به جز تو که ثامنی
آهو چشم های مرا نیست ضامنی
چشم امید بر در لطف تو بسته است
هر زائری که گوشه ی صحنت نشسته است
بارانی است حال و هوای دو دیده ام
اینجا همیشه کاسه ی چشمم شکسته است
از باب جبرئیل به پا بوست آمدن
از آسمان رسیده و رسمی خجسته است
آن پیرمرد تشنه در آن گوشه ی حرم
از راه دور آمده و سخت خسته است
با صد امید حاجت این بار خویش را
با پارچه به پنجره فولاد بسته است
وا شد گره ز پارچه ، حاجت روا شده است
یعنی که زائر حرم کربلا شده است
با یاد خاطرات سفر با عشیره ام
بر عکس یادگاری باصحن ، خیره ام
از بس دلم شکسته برای زیارتت
با اشک شوق گرم وضوی جبیره ام
یاد غروب های زیارت هنوز هم
گاهی پی دو جرعه ی جامع کبیره ام
یا "قادة الهداه و یا سادة الولاه"
مستبصرٌ بشأنکم ، این است سیره ام
فرموده اید ؛ فعلکم الخیر یا رضا
ای هشتمین کلامکم النور ، تیره ام
از بس گناه دور و برم را گرفته است
چون تک درخت خشک میان جزیره ام
ما هم شنیده ایم که فرموده ای شما
هستم در انتظار ظهور نبیره ام
دعبل کجاست تا بنویسد در این فراز
عجل علی ظهورک یا فارس الحجاز
***محسن عرب خالقی***
ای عرشیان به شهر خراسان سفر کنید
شب را در این بهشت الهی سحر کنید
با زائرین این حرم الله سر کنید
مدح رضا چو آیة قرآن ز بر کنید
عید بزرگ شیعة آل پیمبر است
میلاد هشتمین حجج الله اکبر است
ای دل بگیر جان و به جانان نظاره کن
بر چهرة حقیقت ایمان نظاره کن
یک لحظه بر تمامی قرآن نظاره کن
در دست نجمه نجم فروزان نظاره کن
میلاد پارة تن زهرا و احمد است
شمس الشموس عالم آل محمد است
این مظهر جمال خداوند اکبر است
آیینة تمام نمای پیمبر است
خورشید نجمه یا مه افلاک پرور است
قرآن روی سینة موسی ابن جعفر است
بر خلق آسمان و زمین مقتداست این
جان رو نما دهید که روی خداست این
روشن هزار سینة سینا به نور او
چشم هزار موسی عمران به طور او
صف بسته اند خیل رسل در حضور او
دل بحر بی کرانه ای از شوق و شور او
ریزد برات عفو خدا از نظاره اش
دوزخ بهشت می شود از یک اشاره اش
هر قامتی که سرو لب جو نمی شود
هر صورتی که وجه هوالهو نمی شود
هر پادشه که ضامن آهو نمی شود
هر کس که نام اوست رضا، او نمی شود
در طوس پارة تن احمد بود یکی
آری رئوف آل محمد بود یکی
ای خلق خاک پای تو یا ثامن الحجج
جان جهان فدای تو یا ثامن الحجج
قرآن پر از ثنای تو یا ثامن الحجج
ایمان بود ولای تو یا ثامن الحجج
دین را به جز ولای تو اصل و اصول نیست
تهلیل بی ولای تو هرگز قبول نیست
گردون هماره دور زند در طریق تو
خورشید خشت گوشة صحن عتیق تو
با آن همه کرامت و لطف دقیق تو
خود را شمرده اند گدایان رفیق تو
دستی که دست لطف خدا می شود تویی
شاهی که خود رفیق گدا می شود تویی
یکسان بود به وقت عطای تو خاص و عام
فرقی نمی کند به درت شاه یا غلام
سلطان ندیده ام ز گدا گیرد احترام
پیش از سلام زائر خود را کند سلام
پیوسته دست بر سر زوار می کشی
تو کیستی که ناز گنه کار می کشی
پاییز بوستان دل ما بهار توست
در شهر طوسی و همه عالم دیار توست
گل بوسة امام زمان بر مزار توست
شیعه به هر کجا که رود در کنار توست
چشم و چراغ و محفلم اینجاست یا رضا
هر جا سفر کنم دلم اینجاست یا رضا
شرمنده ام از این که بپرسند کیستم
از ذره کمترم نتوان گفت چیستم
در پرتو کرامت خورشید زیستم
روزی که نیستم به کنار تو نیستم
با یک دم تو صبحدم عید می شوم
در آفتاب صحن تو، توحید می شوم
گل از نسیم صبح بهشت تو بو گرفت
خورشید پیش روی تو از شرم رو گرفت
ماه از فروغ خشت طلایت وضو گرفت
بی آبرو ز خاک درت آبرو گرفت
من دور گندم کرم تو کبوترم
ردّم نکن که از همه بی آبروترم
ای نقش دیده و دل ما جای پای تو
روح الامین کبوتر صحن و سرای تو
مضمون بده که از تو بگویم برای تو
"میثم" کجا و گفتن مدح و ثنای تو
راهم بده که ذاکر ناقابل توام
انگار اینکه خاک ره دعبل توام
***استاد حاج غلامرضا سازگار***
زگردون تیره ابری , تند گردی بر شد از دریا
جواهر خیز وگوهر بیز وگوهر ریز و گوهر زا
هـژبر بیشه امکان نهنگ لجّـه ایمـان
ولیّ ایـزد منّـا ن علی عـا لی اعـلا
امام ثامن ضامن حریمش چون حرم آمن
زمین از حزم او سا کن سپهر ازعزم او پویا
نهـا ل باغ علّیین ، بهـار مرغـزار د یـن
نسیم روضـه یا سین ، شمیـم دوحــه طـه
سحاب عد ل را ژاله ، ریاض شرع را لاله
خرد بر چهر او واله ، روان از مهر او شیدا
رخش مهری فروزنده ، لبش یاقوتی ارزنده
از ان جان خرد زنده و زین نطق سخن گویا
زجودش قطره ای قلزم ،زرویش پرتوی انجم
جنـا بش قبـله مردم ، رواقـش کعبـه دلهـا
بهشت ازخلق او بوئی ، محیط ازجود اوجوئی
به جَنب حشمتش گوئی ، گرایا ن گنبد مینا
ستـاره گوی میدانش ، هلال عیـد چوگا نش
ز نعـل سمّ یکرانش غبـا ری توده غبـرا
قمررنگی زرخسارش، شکر طعمی زگفتارش
بشر را مهرد یدارش،نهان چون روح در اعضا
زمین اثاری ازحزمش، فلک معشاری ازعزمش
اجـل در پهنه رزمـش ندارد دم زدن یـارا
خـرد طفـل دبستا نش ، قمر شمع شبستا نش
به مهر چهر رخشا نش ،ملک حیران ترازحربا
نظـام عا لـم اکبـر ، قِـوام شــرع پیـغمبر
فروغ د یده حـید ر، سـرور سینـه زهـرا
اَبَد از هستیش آنی ، فلک درمجلسش خوانی
به خوان همتش نانی فروزان بیضه بیضا
وجودش با قضا توام ، زجودش ما سوی خرّم
حد وثش با قِدم همد م ، حیا تش با ابد همتا
قضا تیریست درشستش ،فنا تیغیست دردستش
چو ماهی بسته شستش ، همه د نیا و ما فیها
زمین گویست درمشتش،فلک مُهری درانگشتش
دو تا چون اسمان پشتش ، به پیش ایزد یکتا
به سا ئل بحرو کان بخشد ،خطا گفتم جهان بخشد
گرفتم کو نهان بخشد ، ز بسیا ری شود پیدا
ملک مست جما ل او ، فلک محو کما ل او
ز دریـای نوا ل ا و ، حبـا بی لجّه خضرا
زما ن را عد ل او زیور،جهان را ذات اومفخر
زمان را او زمان پرور، جهان را اوجهان پیرا
ز قدرش عرش مقداری ،زصنعش خاک اثاری
به باغ شوکتش خاری ریا ض جنّت الماوی
رضای او رضای حق ، قضای او قضای حق
د لش از ما سوای حق گزید ه عزلت عنقا
کواکب خشت ایوانش، فلک اُجری خورخوانش
به زیر خط فرما نش چه بُلقا و چه جابُلسا
رخش پیرایه هستی ، د لش سرما یه هستی
وجودش دایه هستی ، چه درمقطع چه درمبدأ
ملک را روی دل سویش، فلک را قبله ابرویش
به گِرد کعبه کویش طواف مسجد الاقصی
جهان را او بود آمر،چه درظاهر چه در باطن
به امر او شود صا در ز دیوان قضـا طغرا
کند از یک شکرخنده ، هزاران مرده را زنده
چنا ن کز چهـر رخشند ه، جهان پیر را بـرنا
رِدای قد س پوشیده ، به هضم نفس کوشیده
به بزم ا نس نوشیده ، می وحدت ز جام لا
مِی از مینای لا خورده ، سبق از ماسوا برده
و ز ان پس سر بر اورده ، ز جَیب جامه الآ
زُدوده زنگ امکانی ، شده در نورحق فانی
چو مه در مهر نورانی چو آب دجله در دریا
ده د ر دشت لا خرگه ، که لا معبود الا الله
ز کـاخ نفی جسته ره به خلوتگاه استثنـا
شده از بس به یاد حق به بحرنفی مستغرق
چنان با حق شده ملحق که استثنا به مستثنی
هی یزدان ثنا خوانت،دوگیتی خوان احسا نت
خمی فتراک فرما نت جهان را عروة الوثقی
ستاره میخ درگاهت ، زحل هندوی درگاهت
ز بیـم خشـم جا نکاهت ، فلک را رنج استـرخا
به سرازلطف حق تاجت،طریق شرع منهاجت
بسا ط قرب معراجت فسبحا ن الذی اسری
مهین نـو باوه آدم ، بهین پیـرایه عـا لم
چو خیر المرسلین مَحرم به خلو تگاه اُو ادنی
توئی غا لب توئی قاهر،توئی با طن توئی ظاهر
تو ئی نا هی توئی آمر، تو ئی داورتوئی دارا
تو درمعموره امکان ، خداوندی پس ازیزدان
چودررگ خون چودرتن جان روان حکم تودراشیا
توئی برنفع وضرقادر، توئی برخیرو شرقادر
توئی بر د یو و دَد آمر، توئی بر نیک وبد دانا
تو جسم شرع را جانی ، تو دُرّ عقل را کانی
تو گنج کا ن یزدانی تو د ا نی سرّ ما اوحی
تو دانا ئی حقا یق را ، تو بینا ئی دقا ئق را
تو رویا نی شقا یق را ز نا ف صخره صمّا
ترا از ماه تـا ماهی، ز حق پروانـه شاهی
گر افزائی و گر کاهی ، نباشد از کست پروا
سخن تخم است واودهقان ثنا مزرع امل باران
فشاند دانه در میزان که چیند خوشه درجوزا
دراوصاف تـو« قـا آنی» دهد دادِ سخنـدانی
کنـد امروز دهقا نی که تا حا صل بَرَد فردا
***قا آنی***
ای رأفت تو رأفت ذات خدا رضا
از پای تا به سر علی مرتضی رضا
نامت از آن رضاست که در عرصه حساب
حق نیست بیرضای تو از کس رضا، رضا
هر کس که بیشتر کرمش میرسد به خلق
او بیشتر برد به درت التجا رضا
عیسی صفای روح گرفته در این حرم
موسی ستاده بر در تو با عصا رضا
از روضه مقدس تو میوزد نسیم
تا باغ خلد، با نفس انبیا رضا
جوشد زبس اجابت از این آستان قدس
گم میشود کنار ضریحت دعا، رضا
آغوش خود گشوده برای خوشآمدش
از هر دری که سوی تو آید گدا، رضا
خود پیشتر ز خواندن اذن دخول من
بر من نگاه کردی و گفتی بیا رضا
در کوی تو ز بس که رؤفی تو، زائرت
داند ثواب، اگر چه بیارد خطا، رضا
من شرم میکنم که بیایم در این حرم
تو میزنی مرا ز کرامت صدا، رضا
آید به گوش دل ز طپشهای سینهام
دائم صدای زمزمه یا رضا رضا
در آستان قدس تو انگار میکنم
گردیده قسمتم سفر کربلا رضا
نشناختم، امام زمان زائر تو بود
کردم سلام و داد جواب مرا رضا
با آنکه شهریار همه عالمی، کسی
مثل تو نیست با فقرا آشنا رضا
یک بار اگر کند به خراسان زیارتت
بر بازدید زائرت آیی سه جا رضا
اول به خُلد فاطمه گوید جواب او
هر کس صدا زند ز ره صدق «یا رضا»
مولای من به جان جواد الائمهات
دست مرا بگیر، برای خدا رضا
دست مرا گرفتی و سوگند میخورم
آقاتری از اینکه نمایی رها رضا
زوار چون به سوی حریمت سفر کنند
باید که جان دهند به گنبد نما رضا
هر کس به عمر خود شده مأنوس با کسی
«میثم» گرفتـه انس بـه مهـر شما، رضا
***استاد سازگار***
اگر چه نیست مرا شأن زائر حرمت
کبوتری است دلم دور گندم کرمت
اگر تو پای به چشمم نمی نهی بگذار
که لحظه ای بکشم چشم خویش بر قدمت
تو آن امام رئوفی که دشمنانت نیز
طمع برند به لطف و عنایت و کرمت
عجب نه، گر دو جهان را نهی کف دستش
اگر به جان جوادت، کسی دهد قسمت
خجسته باد خراسان و زنده باد ایران
که مستدام بود زیر سایه علمت
هزار موسی عمران به طور تو مدهوش
هزار عیسی مریم گرفته جان ز دمت
نماز برده به صحن مطهر تو نماز
حرم طواف کند در حریم محترمت
تو آن امام رضایی که اختیار قضاست
به اقتضای خداوند جاری از قلمت
هنوز وارد صحن مطهرت نشده
سلام می شنود از تو زائر حرمت
عنایتت همگان را گرفت و "میثم" هم
چو قطره ای است که افتاده در کنار یمت
***استاد حاج غلامرضا سازگار***