ناگهان آسمان بهاری شد
عشق در کوچه ها جاری شد
نور ماه مدینه را تا دید
عرق شرم ماه جاری شد
عطر شوق ملک چکید از عرش
قطره قطره چه آبشاری شد
آسمان غرق بوسه اش میکرد
گونه هایش ستاره کاری شد
آسمان خنده کرد و خانه وحی
از غم روزگار، عاری شد
روی پیشانی اش که چین افتاد
خم ابروش ذوالفقاری شد
چه صف کفر را به هم میریخت
بر دل کفر، زخم کاری شد
لحظه ها ماندگار و زیبا بود
روزها مثل روزگاری شد . . .
. . . که خدا قلب کعبه را وا کرد
و جهان غرق بیقراری شد
اسوه صبر بود و صلح و صفا
او خداوند بردباری شد
***
زیر پایش خدا غزل می ریخت
غزلی را که از ازل می ریخت
آن امامی که تا سحر امشب
روی لبهای من غزل می ریخت
شب شعر مرا چه شیرین کرد
بین هر واژه ای عسل می ریخت
آن که در جیب کودکان یتیم
قمر و زهره و ذحل می ریخت
آن کریمی که در پیاله دهر
هرچه میریخت لم یزل می ریخت
از همان کوچه ای که رد می شد
حسن یوسف در آن محل می ریخت
تیغ خصمش ولی به وقت نبرد
رنگ از چهره اجل می ریخت
شتر سرخ را به خون غلطاند
لرزه بر لشگرجمل می ریخت
آن امامی که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل می ریخت
***
روی لبهایتان دعا دیدیم
در نگاه تو ما خدا دیدیم
ای کریمی که پشت خانه تو
ملک لاهوت را گدا دیدیم
بخدا لحظه لحظه لطف تو را
تک تک ما تمام ما دیدیم
ای مقامت در آسمان بهشت
روی دوش نبی تو را دیدیم
با تو ما در میان خوف و رجا
جبر در اختیار را دیدیم
صبر گاهی حماسه مرد است
پشت صلح تو کربلا دیدیم
. . .
در نگاه تو یاس را عمری
خسته در بین کوچه ها دیدیم
***سید حمیدرضا برقعی***
ای علوی ذات و خدائی صفات
صدرنشین همه کائنات
سید سالار شباب بهشت
دست قضا و قلم سرنوشت
زادة طوبی و بهشت برین
نور خدا در ظلمات زمین
نورد دل ودیدة ختمی مأب
سایة از پرتو نور خدا
علت غائی همة ممکنات
عمر ابد داد به آب حیات
پاکترین گوهر نسل بشر
از همه خوبان جهان خوبتر
جد تو پیغمبر نوع بشر
جن و ملک بر قدمش سوده سر
صاحب عنوان بشیر و نذیر
بر فلک و حسی سراج منیر
آینة پاک که نور خدا
تابد از این آینه بر ما سوا
باب تو سرسلسله اولیاست
چشم پر از نور خدا مرتضی است
مادر تو دخت پیمبر بود
آیهای از سوره کوثر بود
پرده نشین حرم کبریا
فاطمه آن زهرة زهرای ما
عاشق کل حضرت سلطان عشق
خون خدا شاه شهیدان عشق
باز تو زیک گوهر و یک مادر است
ظل خدائی تواش بر سر است
آینه ی ذات محمد نما
حسن خدائی حسن مجتبی
نام حسن روی حسن خو حسن
نور خدا چارمی پنجتن
آیة تطهیر به شأن شماست
حکم شما امراوللامر ماست
سینه سینای شما طور وحی
نور شما شاخهای از نور وحی
در رمضان ماه نشاط و سرور
ماه دعا ماه خدا ماه نور
نورفشان شد ز دوسو آسمان
در دو افق تافت دو خورشید جان
وحی خدا از افق ایزدی
نورحسن از افق احمدی
مشگ و گلابی بهم آمیختند
در قدح اهل ولا ریختند
ابرمضان از تو شرف یافته
نور تو بر جبهه او تافته
نیمه ماه رمضان عزیز
گیسوی مشگین تو شد مشگ بیز
نورخدا تافت در آن رویماه
خاصه از آن چشم بدشت سیاه
سرخی گل عکس گل روی تست
ظلمت شب سایه گیسوی تست
روز که خورشید درخشان صبح
سر زند از چاک گریبان صبح
ای رخ تو در رمضان بدر ما
هرسر موی تو شب قدر ما
دیده که بی نور تو شد کور به
سرکه به پای تو نه ، در گور به
بعد علی شاخص عترت توئی
وارث میراث نبوت توئی
مصلحت ملت اسلام و دین
کرد ترا گوشة عزلت نشین
هیچ گذشتی چو گذشت تو نیست
آنکه زشاهی بکشد دست کیست
صبر هم از صبر تو بی تاب شد
کوزه شد و زهر شد آب شد
بعد شهادت نکشید از تو دست
تیر شد و بر تن پاکت نشست
سبزه برآمد زگلستان دین
تارخ تو سبز شد از زهر کین
ریشة دین گشت همایون درخت
تا زتو خورد آن جگر لخت لخت
ملت اسلام که پاینده باد
مشعل توحید که تابنده باد
هر دو رهین خدمات تواند
شکر گذارنده ذات تواند
تا ابد ایخسرو والا مقام
بر تو و بر دین محمد سلام
کلک ریاضی که گهر ریز شد
زان نظر مرحمت آمیز شد
***سید محمد علی ریاضی***
ماه صیام و ماه نیایش فرا رسید
ماه نماز و روزه و ماه دعا رسید
ماه نزول قرآن ماه خدا رسید
براهل قبله رحمت بی انتهارسید
درمصحف شریف خداداده این پیام
که ای مؤمنین نوشته شده بر شما صیام
برخیز تا که روی به سوی خدا کنیم
با توبه اعتراف به جرم و خطا کنیم
بهر نجات جامعه وآنگه دعا کنیم
شاید که عقده های فروبسته وا کنیم
امشب که شام نیمه ماه مبارک است
از حق نصیب اهل دعا را تبارک است
امشب کمال حسن خدا جلوه گر شده است
کانون وحی مهبط روح بشر شده است
افزون به خاندان نبی یک پسر شده است
زهرا شده است مادر و حیدر پدر شده است
با صوت احسن احسن و بانگ حسن حسن
زأُم الحسن گرفته حسن را ابوالحسن
نور خدا ز بیت پیمبر بر آمده
بوی خدا ز گلشن حیدر بر آمده
طوبی کنار چشمه کوثر برآمده
یعنی حسن به دامن مادر بر آمده
بر این خجسته مادر و نوزادش آفرین
زین طفل ناز و حسن خدادادش آفرین
خورشید برج عصمت بدر تمام زاد
کفو امام و دخت پیمبر امام زاد
باب الکرم ز خانه باب الکرام زاد
روح صلات نیمه ماه صیام زاد
دست خدا چو پرده گرفت از جمال حُسن
مشهور از جمال حسن شد کمال حسن
طفلی که روی ماهش مهرآفرین شده است
طه رخ است ومهمان بر ای وسین شده است
رحمت عطا به رحمت اللعالمین شده است
خیرالبنات صاحب خیر البنین شده است
امشب علی و فاطمه لبخند میزنند
پیوسته بوسه بر رخ فرزند می زنند
این سبط مصطفی است به دامان دخترش
این زاده علی است فرا دست همسرش
این روح فاطمه است که بگرفته در برش
این طفل مجتبی است در آغوش مادرش
این حاصل تلاقی دو بهر رحمت است
در یم ولایت و دریای عصمت است
جان جهان و ماهیت جان حسن بود
راز رحیم و معنی رحمان حسن بود
ایمان محض و جوهر ایمان حسن بود
قرآن اصل و حافظ قرآن حسن بود
قول پیمبر است گواه امامتش
اسلام چشم دوخته بر استقامتش
لطفی که آن امام علیه السلام کرد
از بعد خویش حفظ وجود امام کرد
در بدترین شرایط عصر اهتمام کرد
بابهترین وظیفه در این ره قیام کرد
از صلح خویش نهضت تف را اراده کرد
او نقشه طرح کرد و حسینش پیاده کرد
ای مظهر جمالو جلال خدا حسن
کز حق جدایی و نئی از حق جدا حسن
روح نبی توئی لک روحی فدا حسن
بعد از علی به کشتی دین ناخدا حسن
مستان عشق باده ز نام تو می زنند
در شهر حسن سکه به نام تو میزنند
***استاد سید رضا موید***
سایه الطاف یارم مستدام
ای کریم آل طه السلام
السلام ای دلبر شیرین سخن
ای امام مهربانم یا حسن
سفره دار خاندان مصطفی
ای کریم ابن کریم ای مجتبی
لو ءلوء لالای دریای ولا
ای فروغ دیدگان مرتضی
تو به خلقت دومین روشنگری
اولین میراث دار حیدری
روی تو تابنده تر از آفتاب
و زدمت دارد حیات آب حیات
ای کرامت تا ابد مرهون تو
بردباری گشته است مجنون تو
ای امام صبر وتسلیم ورضا
آمدی خوش آمدی یا مجتبی
چشم هستی محو سیمای تو بود
یک نگاهت دل ز پیغمبر ربود
از قدومت ای نگار مه جبین
شد مدینه همچنان خلد برین
ماه در ماه خدا پیدا شده
مژده که مولای ما بابا شده
فاطمه می بوسد این مه پاره را
حور می جنباند این گهواره را
یثرب از فیض تو چون گلشن شده
چشم زهرا مادرت روشن شده
رشته قنداق تو حبل المتین
سیدی یا ابن امیرالمومنین
مهد تو دامان پاک مادر است
ذکر لالایی تو با حیدر است
فرش راهت باشد از بال ملک
گرد قنداق تو می گردد فلک
در بغل بگرفت پیغمبر تورا
مثل گل بوئیده است حیدر تورا
آمدی و فاطمه خرسند شد
نقش بر لعل علی لبخند شد
آمدی و قلب زهرا جان گرفت
گوئیا مه پاره در دامان گرفت
از دو دیده اشک می بارد علی
گوئیا قرآن به بر دارد علی
در ملاحت همچو زهرا مادرت
در فصاحت همچو جد اطهرت
ضربه شصت تو را صفین دید
برق تیغت قلب ظلمت را درید
این صدای توست یا بانگ سروش
از سر هستی برد صوت تو هوش
صد چو حاتم از ازل مهمان تو
کلب یثرب شد شریک خوان تو
تو مسیحای دل مایی حسن
تو عصای دست زهرایی حسن
شرح غمهای تو می داند خدا
شرح آن ثبت است اندر کوچه ها
حامل سر مگویی یا حسن
شاهد آن گفتگویی یا حسن
ای همه بود ونبود فاطمه
زائر روی کبود فاطمه
دیده ای در شعله ها پروانه را
مادر گم کرده راه خانه را
شهره گشته زیر این سقف کبود
در غریبی کس به مانندت نبود
در زمین قدر تو را نشناختند
بر تو بازخم زبان می تاختند
کاش می شد آندم این هستی خراب
که مذل المومنین گشتی خطاب
((گاه از دستت عصایت میکشند
جانماز از زیر پایت می کشند))
نعمت صلح تو باشد بی حساب
نعمتی بر تر زنور آفتاب
صلح تو با کربلا عین همند
با همند وهمچو تیغی دو دمند
از همان آغاز از روز نخست
دل گرفتار کمند زلف توست
در دل ذرات مهرت جاری است
ناوک مژگان عشقت کاری است
گرچه غرق در گناهم یاحسن
جان زهرا کن نگاهم یا حسن
مستمندم مستمندم کن عطا
یک مدینه یک نجف یک کربلا
***مجید رجبی***
موکب باد صبا بگذشت از طرف چمن
تا چمن را پرنیان سبز پوشاند به تن
سبزه اندر سبزه بینی ارغوان در ارغوان
لاله اندر لاله بینی یاسمن در یاسمن
بلبل آنجا هر سپیده دم سراید نغمهای
در ثنای خسرو خوبان امام ممتحن
از حریم فاطمه در نیمة ماه صیام
چهرة ماه حسن تابید با وجه حسن
میوة بستان زهرا نورچشم مصطفی
پارة قلب علی بن ابیطالب حسن
در محیط علم و دانش آفتابی تابناک
بر سپهر حلم و بخشش کوکبی پرتو فکن
شد عیان از چهرة تابان او نور خدا
شد جوان از چشمة احسان او چرخ کهن
چون دمد صبح و صالش دلشود دار السرور
چون رسد شام فراقش جان شود بیت الحزن
گر ببارد ابر احسان عمیمش بر زمین
گردد از هر قطرهای دریای رحمت موج زن
در شبستان ولایت مشعل گیتی فروز
در گلستان فصاحت بلبل شیرین سخن
سینه از نور فضایل روشنی بخش جهان
چهره در حسن شمایل رشک خوبان زمن
بر حصار حلم او شد مایة دین استوار
محکم از ایمان او شرع نبی مؤتمن
پرچم صلح و صفا افراشت سبط مصطفی
تا براندازد لوای او در قلب کفر و آشوب و فتن
نورجاویدان او بر جان ما بخشد فروغ
عشق روزافزون او در قلب ما دارد وطن
در لگن شمع فروزان اشگ ریزد ای دریغ
خون دل جای سرشگ آن شمع ریزد در لگن
منبع فیض و عطای کبریای ذوالجلال
مظهر ذات و صفای کردگار ذوالمنن
تن مپرورجز بمهر خاندان حق رسا
تا زدل شوید غبار رنج و اندوه و محن
***دکتر قاسم رسا***
صدای شر شر باران شعر می آید
کسی دوباره به ایوان شعر می آید
غزل ،قصیده، نمیدانم، این که در راه است
چقدر ساده به دیوان شعر می آید
زبان روزه پیاده نزول فرموده
خبر دهید که مهمان شعر می آید
همیشه در وسط قحطی از دل دریا
به یاریم به بیابان شعر می آید
غزل به وزن دو ابروی او اگر گویم
دو وزن تازه به اوزان شعر می آید
کمیت لنگ غزل می شود چو شعر کمیت
اگر نظر بنماید کریم اهل البیت
خبر رسیده که امشب کریم می آید
به خاک صاحب روحی عظیم می آید
کسی که نفحه باغ بهشت نفحه اوست
چقدر ساده سوار نسیم می آید
کسی که بودن او تا همیشه خواهد بود
کسی که زمزمه اش از قدیم می آید
کسی که پشت سر خشم او بدون شک
هزار دسته عذاب الیم می آید
ز فیض چشم کریمش رحیم خواهد شد
دلی که مثل شیاطین رجیم می آید
اذان مغرب افطار پای سفرهی او
چقدر اسیر و فقیر و یتیم می آید
اگر رسیده در این مه برای خاطر ماست
خدا برای سر سفره اش نمک می خواست
مدرسی که ادب هم بود مودب او
نشسته هر چه پیمبر به پای مکتب او
به گرد پای صعودم نمیرسی جبرییل
اگر کبوتر جانم شود مقرب او
تمام عمر شده نام او مخاطب من
چه خوب می شد اگر می شدم مقرب او
چه راکبی که فلک هم ندیده مانندش
چه راکبی که رسول خداست مرکب او
مسیر خانهیشان چند کوچه بند آید
برای خواندن قرآن چو وا شود لب او
فقط نه اهل زمین دل سپردهاش هستند
که عرشیان خدا کشته مردهاش هستند
هوای بزم کریمانه نگاه شما
دوباره سائلتان را کشیده است اینجا
چه خوب می شد از نخل چشمتان امشب
برای سفرهی افطارمان دهی خرما
در آستین شما دست فضل حضرت حق
و بر زبان شما معجز بیان خدا
اگر رسد به سراب تو می شود سیراب
هر آنکه تشنه برون آید از دل دریا
قسم به مهر لب روزه دارتان عمریست
که مُهر مِهر شما خورده روی سینهی ما
کجاست یوسف صدیق تا خودش بیند
خداست مشتری حُسن یوسف زهرا
دل برادرت آقا اگر چه خواهری است
دل کبوتری تو عجیب مادری است
ببار ابر کرامت که خوب می باری
چقدر چشمه ز چشمان خود کنی جاری
بریز ، کاسه به دستان تو فراوانند
تبرک همهی سفره های افطاری
مساحت دل ما نذر باغبانی توست
به اختیار خودت هر چه بذر می کاری
زمان دیدن تو مادرت چه حالی داشت
شب تولد خود را به یاد می آری؟
چه زود فصل زمستان گیسویت آمد
چه دیده ای وسط کوچه های بی یاری
چه بود آنچه شکست و سپس زمین افتاد
چه هست اینکه تو باید ز خاک بر داری
ببین شکسته شده ای ببین که تا شده ای
از آن زمان که تو با شانه ات عصا شده ای
****محسن عرب خالقی***
***از وبلاگ شعر شاعر***
اول تو را سرشته و انسان درست کرد
شرح تو را نوشته و قرآن درست کرد
بعداً گِل اضافیتان را افاضه کرد
تا از من خراب مسلمان درست کرد
می خواست رحمتش همه جا را بغل کند
با اشک های چشم تو باران درست کرد
باید برای بندگی سجده هایمان
یک مسجدی به نام حسن جان درست کرد
بالم اگر به درد پریدن نمی خورد
یک سایبان که می شود از آن درست کرد
من زند? نسیم مسیحا دم توأم
آدم اگرشدم به خدا آدم توأم
تو ابتدای نسل طهورای کوثری
تو رود خان? زهرای اطهری
باید علی و فاطمه ای ظرف هم شوند
تا اینکه آفریده شود چون تو گوهری
کار خداست این که پیمبر پسر نداشت
وقتی توئی نیاز ندارد به دیگری
نسل مطهر نبوی، نسل دختری است
با این حساب تو حسن ابن پیمبری
گفتند زاده ی اسد الله غالبی
صبح جمل که شد همه دیدند حیدری
می خواستند پیش همه کوچکت کنند
کوری چشم عایشه ها از همه سری
یک روز اشک و گریه برای تو میکند....
...با شصت روز اشک حسینی برابری
ای ارشد تمام پسر های فاطمه
ای اولین حسین سحر های فاطمه
ای آسمان تر ازهمه بالا تر از همه
ای بی کران تر از همه دریا تر از همه
تو زودتر به دامن زهرا نشسته ای
پس این توئی تو ،بچه زهرا تر ازهمه
ما از تو هیچ وقت نفرما ندیده ایم
ای جمل? همیشه بفرما تر ازهمه
ما سالهاست رهگذر کوچ? توأیم
مانند یک فقیر سرِکوچ? توأیم
مهتاب چشمهای تو خورشید پرور است
هرکس که طالعش حسنی نیست کافر است
اصلاً نیاز نیست قیامت به پا کنی
یک قاسمی خدا به تو داده که محشر است
اصلاً شما نیاز نداری به معرکه
وقتی لب سکوت تو شمشیر حیدر است
قسمت نبود تا که ببینند مردمان
بازوی تو ادام? فتّاح خیبر است
فردا ملک به نام تو تکبیر می زند
صاحب زمان به جای تو شمشیر می زند
امشب اگر نگات هوای قرن کند
امید می رود که نگاهی به من کند
زیبنده است بال و پر صد فرشته را
زهرا ببافد و تن تو پیرهن کند
کُشتی بگیر پیش همه با برادرت
شاید کسی بیاید وجانم حسن کند
بهتر همان که در به در هر گذر شود
بالی که روی بام تو فکر چمن کند
این یا کریم مثل همه قصد کرده است....
...بر روی گنبدی که نداری وطن کند
بعد از تو ای امیر کفن پاره ها کسی
لازم نکرده است تنم را کفن کند
***علی اکبر لطیفیان***
مسیر عشقبازان سوی یار است
زمین عشقبازی کوی یار است
به هر جان بنگری بینی خدا را
که دائم در تجلی روی یار است
اگر دعوت شدی در این ضیافت
زیمن مقدم نیکوی یار است
شب قدری که قرآن گشته نازل
همه قدرش زعطر بوی یار است
اگر دلها در این شبها خدایی است
بدان ماه مبارک مجتبایی است
حسن سرمایه ی زهرا و حیدر
مبارک سوره ی قرآن داور
دلیل برکت نسل محمد
حسن زیباترین تفسیر کوثر
پس از جد و اب و ام، مجتبی هست
برای چهارده معصوم، سرور
زیا محسن اگر حاجت بخواهی
قسم براو بده، با دیده ی تر
بود نزد خدایش آبرو دار
به نام او گنه از دوش بردار
خدا را شکر نامت بر لب ماست
که نام تو صفای مکتب ماست
حسینت بر تو ما را رهنمون است
رسیدن بر تو اوج مذهب ماست
اگر اهل مناجات خدایی
نگاه تو صفای هر شب ماست
نه که امشب، تمام عمر سوگند
حسن جان یا حسن جان یارب ماست
دوچشمت از گدا خسته نباشد
درت بر سائلان بسته نباشد
نبی هنگام دیدار تو، مدهوش
که دیدار تو از سر می برد هوش
بدی دیگران و خوبی خود
کنی با حسن خلق خود فراموش
ادب سازی کنی، در کودکی هم
به نزد مرتضی هستی تو خاموش
بود عمری که از زهرا بخواهیم
کند ما را به راه تو کفن پوش
اگر از نام ثاراله مستیم
رهین لطف و احسان تو هستیم
تو قرآن کریم و راستینی
خداوند کرم روی زمینی
تمام سوره ی المومنونی
که فرزند امیرالمومنینی
زتو کم خواستن نوعی گناه است
تو دست باز رب العالمینی
تو آنی که بدون شک بگویم
حسین و کربلا می آفرینی
تو با صلحی که اندر کوفه کردی
مسیر عشق را مکشوفه کردی
الا ای که به هر دوران غریبی
نشان تو بود، جانان غریبی
معاویه تو را بهتر شناسد
که تو در لشگر یاران غریبی
زیارتنامه هم حتی نداری
قسم بر تربت ویران غریبی
امام دوم خانه نشینی
زنامردی نامردان غریبی
تو کودک بودی و غربت کشیدی
تو مادر را به خاک کوچه دیدی
***جواد حیدری***
ای دل زمان عرض تشکر به کبریاست
جشن عموم شکرگذاری بنده هاست
ماه خدا سفره ی عام ضیافت است
ماه حسن نگاه حسن ماه مجتباست
توحید را که شرط ولایش نوشته اند
اینک حسن امام بشر حجت خداست
برخاک دوست ناصیه ی شکر می نهیم
ابن بوتراب در این سجده ذکر ماست
نوری که سجده گاه ملائک شود چه باک
آدم اگر به خویش کند سجده پس رواست
اسما را به معنی تام و تمام اوست
یعنی که اسم اعظم اسما کبریاست
شیرینترین عسل دم افطار نام اوست
یارب چقدر نام حسن با دل آشناست
اهل بهشت سید خود را صدا کنند
او سرور تمام جوانان باصفاست
وقتی به نیمه ماه شب چارده رسید
دیدند مجتبی همه ی سر هل اتاست
در بیت اهل بیت ملائک در ازدحام
زهرا سرور دارد و خرسند مرتضاست
ورد فرشته های خدا این سرود شد
میلاد سبز پوش نبی سبط مصطفاست
با اینکه قاصریم زتوصیف روی او
اما جمال احمدیش عین مصطفاست
با این که قاصر است بیان از ثنای او
اما به تشنه قطره ای از بحر پر بهاست
زیباترین شکوه، جلال خدا حسن
نیکوترین جمال و کمال خدای ماست
با این که قاصر است بیان از مقام او
اما حسن به ملک خدا پرچم هداست
باغ و بهار پیش حسن کم می آورد
او برترین شکوفه میان شکوفه هاست
یوسف زروی یوسف زهرا خجل شود
این ماه اولیاء و شهنشاه انبیاست
وقتی که نسل فاطمه را جستجو کنی
سادات کوثری همه از نسل مجتباست
سادات فاطمی، حسنی نسل اولند
جا پای سید حسنی روی چشم ماست
با این که قاصر است قلم از نوشتنش
باید نوشت نام حسن مشتق از خداست
تمثال او به سینه ی ما نقش بسته است
این دل نگار خانه ی زیبای اولیاست
وقتی حسن تلاوت آیات می کند
داود انبیاست که حیران این صداست
موسی به طور مست تجلای او شود
خضر نبی ملازم این چشمه ی بقاست
قالیچه ی رفیع سلیمان روان از اوست
کشتی نوح از نفسش فارغ از بلاست
آتش که بر خلیل گلستان نمی شود
این معجز بزرگ از آن منشاء ولاست
در جایگاه نور الهی ظهور کرد
آن جلوه ای مه مظهر تطهیر وانماست
گل بر دهان من اگر از خاک خانمش
پا تاسر وجود حسن شمس والضحاست
جایی برای یافتنش جز دلت مجوی
صحن دل محب حسن عرش کبریاست
وحی از لب مبارک او طعم تازه یافت
آیات او رطب شد و اینک به سفره هاست
کوثر حسن بهشت حسن هل اتا حسن
هرجا سخن زخیر شود زیر این لواست
جود و کرم زسفره ی او توشه می برند
خلق کریم و خوی حسن خالق سخاست
ما ریزه خوار سفره ی احسان این دریم
هرکس گداست در بزند شب شب عطاست
غربت یگانه لشکر پیروزمند اوست
تنهاترین امام بدنیای ماسواست
یاری کنیم راه حسن را به معرفت
راه حسن بصیرت دین درک مقتداست
آری حسن امام زمان حسین بود
یعنی حسین شیعه و تسلیم مجتباست
عشق حسین گرچه دل انگیزتر کند
مهر حسن برابر این عشق کیمیاست
باشد حسین یکه علمدار مجتبی
عباس اگر امیر و علمدار کربلاست
***محمود ژولیده***
ای جان پاک ختم رسل در بدن، حسن!
ماه رخت چراغ هزار انجمن، حسن!
ریحانه، محمّد و دردانه علی
چارم نفر ز سلسله پنج تن، حسن!
جان جهان فدات که سلطان انبیا
پیوسته بوده بر دهنت بوسهزن حسن!
شیرینی کلام من از وصف مدح توست
نَقل حدیثت آمده نقل دهن، حسن!
از غنچه دهان تو ریزد گلاب وحی
چونان از زبان پیمبر سخن، حسن!
از آن خدای، نام نهادت حسن که هست
خلق مبارک تو و خویت حسن، حسن!
بر روی دست فاطمه در لالهزار وحی
رخسار توست برگ گل یاسمن، حسن!
مدح تو با زبان رسول خدا خوش است
او گوید و از او شنود بوالحسن، حسن!
صبر تو بر شجاعت تو برتری کند
داری اگرچه بازوی خیبرشکن، حسن!
کی لایق است تا که در اوصاف چون تویی
گوهر بریزد از دهن همچو من، حسن!
تو آشنای عالمی و از غریب هم
تنهاتر و غریبتری در وطن، حسن!
بر تربت تو دست توسل کند دراز
شاه و گدا و پیر و جوان، مرد و زن، حسن!
آیینه جمـال محمد تویی تویی
بالله کریم آل محمد تویی تویی
بر روی دست فاطمه قرآن حیدری
آقای من! چقدر شبیه پیمبری
زیبایی از بهشت جمال تو گشته سبز
نامت بود حسن ولی از حُسن برتری
جان تمام حُسن فروشان فدات باد
الحق که با جمال حسن حُسنپروری
یعقوب گشته محو تماشا و گویدت
مولای من! تو یوسف زهرای اطهری
واجب بود اطاعت تو در قیام و صلح
زیرا تو خود ولی خداوند اکبری
در دست توست تیغ قیام و کلید صبر
حتی تو بر حسین، امامی و رهبری
در زهد و عصمت و شرف و قدر، فاطمه
در صبر، مصطفایی و در جنگ، حیدری
قدر تو را که هست وطن شهر غربتت
باور نمیکنند که تو فوق باوری
خیر کثیر در نفس توست یا حسن
سرتابهپای، کوثر و فرزند کوثری
دریای نور ختم رسل! فاطمه صدف!
الحق که آن یگانه صدف را تو گوهری
جان حسین و هست علی قلب فاطمه
سوگند میخورم تو رسول مکرری
تنها نه چشم و ابـرو و رویت محمد است
خلق و مرام و منطق و خویت محمد است
دل را هماره حال و هوای بقیع توست
انگار پشت پنجرههای بقیع توست
دور بقیع تو ز چه دیوار میکشند
ملک وجود، صحن و سرای بقیع توست
شیعه نفس که میکشد از عمق جان خود
گویی نسیم روحفزای بقیع توست
بر پادشاهی دو جهان ناز میکند
آن دلشکستهای که گدای بقیع توست
غم نیست گر بنای مزارت خراب شد
درهر دل شکسته بنای بقیع توست
در مروه و صفا همه گفتیم یا حسن
ما را اگر صفاست صفای بقیع توست
ما کیستیم تا به حریم تو رو نهیم
جبریل، سرشکسته پای بقیع توست
یک خشت از مزار تو را هم نمیدهیم
صد باغ خلد کم به جزای بقیع توست
اذن دخول تربت تو نام فاطمه است
آوای یا حسین، دعای بقیع توست
بردار سر ز خاک و بگو قبر فاطمه
ای خفته در بقیع، کجای بقیع توست؟
هر شب کبوتر دل ما زائر شماست
هرجا رویم حال و هوای بقیع توست
گردون کتاب صبر تو را بوسه میزند
«میثم» ز دور قبر تو را بوسه میزند
****استاد حاج غلامرضا سازگار***