آهی کشید و اهن در گریه آب شد
یا لیتنا به قبر غریبش تراب شد
خورشید بودنش نظرش را گرفته بود
دستی کشید بر جگر من کباب شد
بگذر زآتشی که در این خانه را گرفت
رحم است سنتی که در این خانه باب شد
ادامه مطلب...
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
نسیم پنجرهء وحی! صبح زود بهشت
"اذا تنفس ِ" باران هوای شبنم تو
تو در نمازی و چون گوشواره می لرزد
شکوه عرش خدا، شانه های محکم تو
به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟
به راز عِزّةُ للّه نقش خاتم تو
من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم
که میهمان همه ماییم و میزبان همه تو
تو کربلای سکوتی و چارده قرن است
نشسته ایم سر سفرهء مُحرم تو
چقدر جملهء"احلی من العسل " زیباست
و سالهاست همین جمله است مرهم تو
هوای روضه ندارم ولی کسی انگار
میان دفتر من می نویسد از غم تو
گریز می زند از ماتمت به عاشورا
گریز می زند از کربلا به ماتم تو
فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
***سید حمیدرضا برقعی***
غارت زده منم که کنارت نشسته ام
غارت زده منم که ز داغت شکسته ام
غارت زده منم که تو را خاک می کنم
تابوت را ز خون تنت پاک می کنم
غارت زده منم که ز کف داده صبر را
با دست خویش کنده برای تو قبر را
غارت زده منم چه کنم با جنازه ات
ای وای ریخته به زمین خون تازه ات
غارت زده منم که ز داغ برادرم
می ریزم از کنار تنت خاک بر سرم
غارت زده منم که ز آغوش بسته ات
می گیرم آه چادر خاکیّ مادرم
من را به داغ قتل تو غارت نموده اند
نه کربلا نه کوفه نه در شام دلبرم
داغی که رفتن تو روی سینه ام گذاشت
والله بود سخت تر از غارت حرم
...
«تشییع روز با من و تو سازگار نیست
تا شب تو را به جانب قبرت نمی برم»1
1.بیت از علی اکبر لطیفیان
***محمد بیابانی***
مرغ شب میرود و انجمن آماده کنید
خانه را بَهر ِ عزای حسن آماده کنید
بر نیاید دگر از دست طبیبان کاری
کارم از کار گذشته کفن آماده کنید
مخفی از زینب و طفلان حرم تابوتی
بهر تشییع غریب وطن آماده کنید
تا تنم جای بگیرد به جوار زهرا
بروید و به بقیع قبر من آماده است
چشم پوشید ز من مادر من منتظر است
تیرباران شدن این بدن آماده کنید
***حاج حیدر توکل***
یاسی به رنگ سبز ز گلخانه می رود
یا رب خدایِ درد ز کاشانه می رود
پیچیده بین چادر ِ خاکی ِ مادرش
بر دست ها، غریبه ای از خانه می رود
اینجا هزار تیر به تشییعش آمده
تا کس نگوید از چه غریبانه می رود
خون میچکد به دوش اباالفضل از کفن
گویی دوباره فاطمه بر شانه می رود
فریاد خواهری پی تابوت می رسد
مادر ندارد این که غریبانه می رود
***حسن لطفی***
غربت برای تو به وطن گریه می کند
هر مرد در غم تو چو زن گریه می کند
خونابه ی نگاه تو وقتی تمام شد
بر غصه ی دل تو دهن گریه می کند
باران گرفت و لاله ی عباسی ات شکفت
عباس بر تو سرو چمن گریه می کند
رفتی که حرف دل بزنی رخ خضاب شد
اینجا حنا به طرز سخن گریه می کند
تو روح زینبی، سر جدّت نگاه کن
بر روح زخم خورده، بدن گریه می کند
از شاهکار صلح تو طرحش بلند شد
هفتاد و دو سری که به تن گریه می کند
هفتاد روزن از کفن تو گشوده شد
در ماتم تن تو کفن گریه می کند
در هر کسی برای حسن اشک چشم نیست
معنی، حسین بهر حسن گریه می کند
***محمد سهرابی***
اشکهایش به مادرش رفته
سینه ی پر شراره ای دارد
نه! به یک طشت اکتفا نکنید
جگر پاره پاره ای دارد
از علی هم شکسته تر شده است!
علتش کینه ها، حسادت هاست
غربت چشمهای مظلومش
سند محکم خیانت هاست
خواهرش را کسی خبر نکند
مادرش خوب شد که اینجا نیست
لخته خونها سرِ لج افتادند
هیچ طشتی حریف آنها نیست
از غرور شکسته اش پیداست
صبر هم صحبتِ دلِ آقاست
نه! من از چشم سم نمی بینم
کوچه ای شوم قاتل آقاست
کوچه ای تنگ، کوچه ای تاریک
شده کابوس هر شبِ آقا
«برگه را پس بده...نزن نامرد...»
چیست این جمله بر لبِ آقا !؟
از صدایِ شکستن بغضش
چشم دیوارها سیاهی رفت
مادرش راه خانه ی خود را
تا زمین خورد، اشتباهی رفت
تا که باغش میان آتش سوخت
میله های قفس نصیبش شد
کودکی نه! بگو خزانِ بهار
پیری زودرس نصیبش شد
نفسش بند آمده ای وای
به خدا نای روضه خوانی نیست
شکر دارد که گوشه ی این طشت
لااقل چوب خیزرانی نیست
***وحید قاسمی***
حرف هایی نگفتنی دارد
لحظه لحظه غروب چشمانت
روای زخم های کهنه ی توست
اشک های بدون پایانت
شدت غم چه بیکران کرده
آسمان دل وسیعت را
غیر زینب کسی نمی فهمد
راز شب گریه ی بقیعت را
بین این مردمان بی غیرت
سهم آئینه ی دلت آه است
دم به دم روی منبر خورشید
صبّ مولا چقدر جانکاه است
سالیانی است آتش حسرت
در نگاهی کبود شعله ور است
زخم هایت هنوز هم تازهست
دل تنگت هنوز پشت در است
دلت آخر چگونه تاب آورد
طعنه های مغیره را یک عمر
چه به روز دل تو آوردند
در و دیوار و کوچه ها یک عمر
دم نزد از مصیبت کوچه
پلک های صبور آئینه
تند بادی کبود و بی پروا
کوچه بود و عبور آئینه
دست سنگین باد و صورت گل
ساحت آینه دوباره شکست
سیلی باد و سیلی دیوار
هم زمان هر دو گوشواره شکست
خاطرات کبود آئینه
چقدر زود مو سپیدت کرد
مرگ تدریجی چهل ساله
داغ این کوچه ها شهیدت کرد
دست هایی که حق مادر را
بین دیوار و در ادا کردند
روز تشییع تو کنار بقیع
خوب آقا به تو وفا کردند
پر در آورده تیر کینه شان
به هوای زیارت تابوت
لاله لاله دخیل می بندند
به ضریح مطهر پهلوت
در کنار تو غرق خون میشد
باز هم چشم های کم سویی
روضه خوان غم تو می گردد
بیقراری، شکسته پهلویی
***یوسف رحیمی***
مرد غریب شهر، کبود است پیکرت
آهسته تر شده ست نفس های آخرت
آقای من در آن وطن مادری تو
یک مرد هم نبود شود یار و یاورت؟
تنها تویی که خانه شده قتلگاه تو
تنها تویی که قاتل تو بوده همسرت
چون تکه پاره ی جگرت را به طشت دید
آهی کشید از دل و می گفت خواهرت:
ای بعد مادر و پدرم سر پناه من
آورده زهر کینه ی دشمن چه بر سرت؟
گفتی: زمان مرگ تو در بین کوچه بود
روزی که بود دست تو در دست مادرت
روزی که پیش چشم تو آیینه ی رسول
افتاد روی خاک مدینه برابرت
خون می چکد ز گوشه ی لب های تو ولی
تصویر کربلاست در آن دیده ی ترت
معلوم شد فراق تو داغی عظیم بود
با سوگنامه ای که سروده برادرت
**
عباس با حسین چگونه کشیده اند
بیرون هزار تیر ستم را ز پیکرت
***
حالا تویی و آن کرم بی نهایت ات
حالا منم گدای قدیمی این درت
یک لقمه نان دهی ندهی شکر می کنیم
ما را نوشته اند بمانیم نوکرت
یک روز اگر که گنبد زردت بنا شود
می خواهم از خدا که شوم من کبوترت
***رضا رسول زاده***
آخر نشد برای تو حرم بسازیم
به گنبد و گلدست? سبزت بنازیم
یه سال نشد برای تو دهه بگیریم
تُو روضه آخرِ دهه برات بمیریم
هر چی برات گریه کنیم بازم غریبی
تُو خونَتَم آقای من تو بی حبیبی
از بس که مادری بودی حبیب مادر!
عاقبت اِسمتو گذاشت غریب مادر
کسی حدیث غُربَتُو اَزَت نپرسید
یه گوشه از مصیبتو اَزَت نپرسید
غریب اونه که بِشنَوه صدای مادر
قدش تو کوچه ه بشه عصای مادر
غریب اونه که چادر خاکی رو دیده
با گریه دست و پای مادر رو بوسیده
غریب اونه که دست باباشو ببندن
به گریه هاش پیش همه به اون بخندن
غریب اونه که از گلوش جیگر می ریزه
از دو لبش نغم? وای مادر می ریزه
غریب اونه که از درون یه عمر می جوشه
عاقبتش زهر هَلاهلو می نوشه
غریب اونه که تَشییعِش به شب بیفته
خواهرشم براش به تاب و تب بیفته
غریب اونه که نعششو هدف بگیرن
کف بزنن اونایی که خیلی حقیرن
غریب اونه که هنوزم حرم نداره
آقام هنوز که هنوزه بی کس و یاره
این دل مجتبایی مون یار بقیعه
همسای? دیوار به دیوار بقیعه
***محمود ژولیده***