ای علی و فاطمه را نور عین
چشم الهی نگهم کن حسین
حـرّ گـرفتار ز راه آمـده
در پی یـک نیم نگاه آمده
نار بُدم نور صدا زد مـرا
چشم تو از دور صدا زد مرا
ادامه مطلب...
دید دارم از خجالت سر، به زیر
گفت ما را بین و سر بالا بگیر
دید از غم تنگ گشته سینه ام
پاک کرد از زنگ ها آیینه ام
من دگر «او» گشته و خود نیستم
آنکه همره با شما شد نیستم
ادامه مطلب...
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد
سیاه بود و سیاهی هر آنچه می دیدی
تو را سپرد به آیینه، رو سپیدت کرد
چه گفت با تو در آن لحظه های تشنه حسین؟
کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد
ادامه مطلب...
من کیستم حر گنه کار حسینم
با جان ناقابل خریدار حسینم
کوهم ولیکن سر به دیوار حسینم
در بین دشمن هم گرفتار حسینم
آزادهام آزاده خون خدایم
لبریز از انوار مصباح الهدایم
ادامه مطلب...
ای برادر بگو چکارکنم
ناله از بی کسی خود نزنی
می شود تاکه زنده ام اینقدر
حرف دل واپسی نزنی
**
من نمردم که ایستاده ای و
مثل ابر بهاری می باری
ادامه مطلب...
گرچه از داغ جوان تا شده ای ؛ ما هستیم
و که گفته است که تنها شده ای ؟ ما هستیم
تو چرا بار دگر پا شده ای ؟ ما هستیم
ما نمردیم مهیا شده ای ، ما هستیم
رخصت دیدن تو فرصت ما شد اما
نوبتی هم که بود نوبت ما شد آقا
به درخیمه ما نیز هر از گاه بیا
با دل ما سه نفر راه بیا راه بیا
چشمهامان پر حرف است که کوتاه بیا
تو بیا با قدمت گرچه با اکراه بیا
تا ببینی که به تیغ و زره آراسته اند
تند بادند که در معرکه برخاسته اند
باز میدان ز تو ، جنبش طوفان با من
تخت از آن تو و پیش تو ،جولان با من
شاه پیمانه ز تو ،عهد به پیمان با من
ذره ای غم به دلت راه مده جان با من
آمدم گرم کنم گوشه بازارت را
تا نگاهی بکنی این سه بدهکارت را
به کفم خیرعمل خیرعمل آوردم
دو شکر قند دو شهد و دو عسل آوردم
من از این دشت شقایق دو بغل آوردم
دو سلحشور ز صفین و جمل آوردم
تیغ دارند و پی تو به صلایی رفتند
شیرهایم به پدر نه ،که به دایی رفتند
دست رد گر بزنی دست ز دامان نکشم
دست از این خیمه رسد از سر پیمان نکشم
بعد از این شانه به گیسوی پریشان نکشم
تیغ می گیرم و پا از دل میدان نکشم
به تو سوگند که یک دشت به هم می ریزم
چشم تا کار کند تیغ و علم می ریزم
دختر مادرم و جان پس در خواهم داد
او پسر داده و من هم دو پسر خواهم داد
جگرش سوخت اگر من دو جگرخواهم داد
میخ اگر خورد به تن ،تن به تبر خواهم داد
چادرش را به کمر بست اگر می بندم
دلِ تو مادریُ روضه ی او سوگندم :
قنفذ از راه از آن لحظه که آمد میزد
تازه میکرد نفس را و مجدد میزد
وای از دست مغیره چقدر بد میزد
جای هر کس که در آن روز نمی زد میزد
مادرم ناله به جز آه علی جان نکشید
دست او خرد شد و دست زدامان نکشید
وای اگر خواهر تو حیدر کرار شود
حرمم صاحب یک ،نه دو علمدار شود
لشگری پا و سر و دست تلنبار شود
بچه ی شیر ،خودش شیر جگردار شود
در دلم خون تو با صبرحسن می جوشد
خون زهراست که در رگ رگ من می جوشد
وقت اوج دو کبوتر دو برادر شده بود
نیزه و تیر تبرها دو برابرشده بود
خیمه ای سدّ دو چشم تر مادر شده بود
ضربه هاشان چه مکرر چه مکررشده بود
روی پیشانی زینب دو سه تاچین افتاد
تا که از نیزه سر این دو به پایین افتاد
***حسن لطفی***
تن من را به هوای تو شدن ریخته اند
علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند
جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند
این حسینی است که در غالب من ریخته اند
ما دو تا آینه رو به روی یکدگریم
محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم
ادامه مطلب...
گاه لیلایی و گهی مجنون
گاه مجنونم و گهی لیلا
گاه خورشید و گاه آیینه
روبروی همیم در همه جا
ای طلوع همیشه ی قلبم
با تو خورشید عالمینم من
ادامه مطلب...
دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند
دو خوشه ی نرسیده دو جام باده شدند
مقام زینب کبری ببین که این دو پسر
فقط به خاطر مادر امامزاده شدند
تمام آبروی باغبان همین دو گلند
که در حفاظت از باغ استفاده شدند
ادامه مطلب...
باید حلال زاده به داییش بره
به دایی کرببلاییش بره
باید که مردونگی یاد بگیرن
باید اجازه ی جهاد بگیرن
خبر دارم دور و برت خالیه
من استخاره کرده ام عالیه
ادامه مطلب...