اگر عاشق نشدم خشک و ترم را بشکن
پس گرفتم جگرم را کمرم را بشکن
اگر از چشمه یِ این خانه نخوردم آبی
بعد از آن سبز شدم برگ و برم را بشکن
اگر از کوچه یِ معشوق عبورم دادند
من اگرکه نشِکستم تو سرم را بشکن
چند وقتیست که در پیش ِ تو سرسنگینم
با دوتا قطره غرور ِ جگرم را بشکن
ادامه مطلب...
از تناقضهای عادت گشته سرشاریم ما
گاه اصراریم ما، گهگاه انکاریم ما
هرکجا پا میگذاریم اشکمان جاری شود
هیئت دیوانگانیم، ابر سیّاریم ما
دست خالی را پر از تسبیح و تربت میکنیم
رونق از نام رضا داریم، بازاریم ما
ادامه مطلب...
عاشقى که نیست حیران تو,حیران میشود
خواه یا ناخواه,خواهان بیابان میشود
هرکه بین ره پشیمان شد ز عاشق بودنش
از پشیمان بودنش حتما پشیمان میشود
دربیابان طلب خار که بودن مطرح است
خار,خارگل نشد خارمغیلان میشود
ادامه مطلب...
این همه دست به سوی تو دراز است رضا !
باز مشت من و آغوش تو باز است رضا !
باز «من» دارد از آن دور تهی میآید
آن که میآید از آن دور جنازه است رضا !
زنده شد پیش نگاهت، تو خدایش شدهای
کفرِ «خورشید» پرستان پُرِ راز است رضا !
ادامه مطلب...
از سر وحدت دم زدم هذا جنون العاشقین
کونین را بر هم زدم هذا جنون العاشقین
بر طره پر خم زدم بر حرف لا و لم زدم
شادی کنان بر غم زدم هذا جنون العاشقین
بر شور و بر غوغا زدم بر لا و بر الا زدم
بر جا و بر بیجا زدم هذا جنون العاشقین
ادامه مطلب...
اصلا دگر فرقی ندارد بیش و کم ها
وقتی که لطفی میکند "دریا" به "نم" ها
هر کس که می بینم ز تو چیزی گرفته
حتی حسابش رفته از دست رقم ها
هیئت،کسی با دست خالی برنگشته
از توست "هیئتها" شده " دارالکرم ها "
ادامه مطلب...
دخلم که پُر نشد جگرم را فروختم
تدبیر شد بلا و سرم را فروختم
تا گفتم السلام علیکَ دلم شکست
تا کاملش کنم سحرم را فروختم
خورشید را به قیمت دریا خریدهام
در روی دوست ، چشم ترم را فروختم
ادامه مطلب...
خوشا به حالِ دل بی شکیب بعضی ها
هزار غبطه به حال عجیب بعضی ها
نمی رود ز سرِ این پرنده ی قفسی
خیال بال و پر دلفریب بعضی ها
قنوت وتر ... سحر ... در جوار «شش گوشه»
طبیب حاذق درد غریب بعضی ها!
نصیب همچو منی؛ مهر تربت و حسرت!
برات کرب و بلا، هی نصیب بعضی ها ...
دلم شکسته خدایا! مرا اجابت کن
به حق حرمت امن یجیب بعضی ها
به همنشینی پاکانِ کربلا رفته
گرفته چادر من، بوی سیب بعضی ها ...
***فاطمه معین زاده***
دل مشرّف شد به درگاه حضور
روح چون مِی گشت و تن شد چون بلور
«کلّمینی زارِ» عرفانی شدم
برکه ی پاک مسلمانی شدم
دیشب از روحم تنم را شسته ام
رفتنم را ماندنم را شسته ام
ادامه مطلب...
شه لب تشنگان می گفت زیر تیغ قاتلها
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
به غیر از شاه مظلومان نبینی عاشقی صادق
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
سر شهزاده اکبر چون ز شمشیر ستم بشکافت
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
ادامه مطلب...